برای دلتنگی بهانه نمی آورم
قضاوت با خودت ,
دلم اندازه یک دنیاست ...
اما
یک دنیا غم در دلم جا گرفته است
به همین سادگی ...
Printable View
برای دلتنگی بهانه نمی آورم
قضاوت با خودت ,
دلم اندازه یک دنیاست ...
اما
یک دنیا غم در دلم جا گرفته است
به همین سادگی ...
هرگز نمی روم از پیش تو
هرگز!
این قانون احمقانه جدایی را
در کدام قسمت این جهان ویرانه تعریف کرده اند
که اینگونه بی هیچ اعتراضی
اجرا می شود؟؟؟
من اما نمی روم
هرگز نمی روم
می مانم و نقض می کنم قصه تکراری این جدایی را
که قرن هاست به اسم تقدیر!
به اسم سرنوشت!
حکم تفریق را صادر کرده است
من اما نخواهم شکست
و هرگز تفریق نخواهم شد از هیچکس
و نام تقدیر را به گند خواهم کشید!
و ریشخند خواهم زد به سرنوشتی
که هرگز نمی تواند تکه تکه ام کند
جدایم کند
و تفاله هایم را در این جریان بیهوده تقدیر رها کند
هرگز!
و هیچ قانونی نمی تواند بفهمد من
-این bug ابلهانه در این آفرینش بی نقص!-
از کجا آمده است
و هیچ قانونی نمی تواند بداند اما تو می دانی
که من با عشق، با خشم، با نفرت، با غرور
با تو و با تمام کسانی که دوست می داشته ام
از همان ابتدا
تکه تکه آفریده شده ام!
اما
با اين همه
تقصير من نبود
که با اين همه...
با اين همه اميد قبولي
در امتحان سادهْ تو رد شدم
اصلاً نه تو ، نه من!
تقصير هيچ کس نيست
از خوبي تو بود
که من
بد شدم!
گمان نمی کنم دکتر قیصر امین پور شاعر گمنامی باشن!نقل قول:
گم شده ام
گم شده ام و حتی نمی دانم چه زمانی
حتی نمی دانم کجا!
آیا گم شدن همین است؟
چرا مثل قصه ها نیست؟
چرا در میان سایه هایی ناشناخته دست و پا نمی زنم؟
و تمام کسانی را که در خیابان از کنارم می گذرند می شناسم؟
گم شده ام و هنوز هیچکس سراغی از من نگرفته است
و کسی دلش نگرفته برای نبودنم
آیا نمی خوانند از چشمانم غم این گمگشتگی را؟
نمی خوانند؟؟؟
پیدایم کن
دلم گرفته بود آن روز که گم کردم این راه آشنا را
و ذهن خسته ام از تکرار ها فرسوده بود
منگ بود
و گم کرد مرا میان این هجوم سرد ناامیدی
که می وزد از لای این دیوارها
و من گم شده ام اما هنوز
دلتنگم برای خانه
برای تو
برای آن خیابان پر از چهره های آشنا
پیدایم کن
نقل قول:
چه قدر قشنگ بود ارام جان
دست گلت درد نکنه:11:
این آسمان ویروس دارد ، بال ممنوع
هر کس پریدن دوست دارد ، حال ممنوع
بر نازلیخاها که ناموس زمین اند
یوسف پرستی پشت خط و خال ممنوع
می خواستیم از قهوه معجونی بسازیم
گفتند: هی ! توهین به صاحب فال ممنوع
مد شد زمین خالی بماند از هیاهو
شاعر شدن جز با زبان لال ممنوع
گفتند: ما از باغ مردم بی نصیبیم
گفتند: بر ما ذره المثقال ممنوع
بر منطق وارونه ای باید بچرخیم
در این مدار بسته استدلال ممنوع
گردش به سمت چپ دهانان تن آزاد
سر راست بودن بر همین منوال ممنوع
بگذار این مردم گناهم را بگیرند
من باد باران خورده ام جنجال ممنوع
<>
این کوچه ها وقتی که شهوت دیده باشند
بر چشم های زیر هجده سال ممنوع
عبدالحمید رحمانیان
نه دوست جون چشمات قشنگ می بینه!نقل قول:
ممنون! :10:
به بی تفاوتی واژه ها که عادت کنی
می فهمی
شهر با تمام وسعتش
میان همین چند هجا محصور است
نان را
از هر سو که بخوانی نان می شود...!
شاعر این شعر را کسی می دونه کیه ؟
وبال حنجره ات نمی شوم
بمانی نمانی می خواهم از نت های سرگردان گلویت هزار راز کوچک ببافم
تا میان گامهای شکسته ی تن ات فاصله های بعید بشکافند
سازهای تنهایی ام برای هر ثانیه آماده اند
تا گره ی تو را در ردیف خودم رج بزنند
صدای تو را ویولای اول بنویسم دوست اش داری؟
در قطعه ای که سولوی ویولاست با ارکستر سکوت...؟
فقط یادت باشد! درست بعد از اجرای من باید از اینجا بروی
وگرنه شاید...شاید تو را کنار سازهای خسته ام جمع کنم ... با خودم ببرم
آرامتر !
کلاغهای سیاه
اینجا آدم برفی سپیدی
چکه چکه،ترانه می سراید.
و
می اندیشد که به اندازه یک تابستان
تا رسیدن به آن کوه سپید
راه در پیش دارد.
شاد بودن هنريست و شاد كردن هنري والاتر
ليك هرگز نپسنديم ز خويش
كه چون يك دلقك بي جان شب و روز
بي خبر از همه خندان باشيم
بي غمي درد بزرگيست كه دور از ما باد
خوابیدم
و خواب دیدم پروانه ای هستم
اکنون که بیدار شده ام نمی دانم آیا
انسانی هستم که خواب دیده پروانه شده
یا پروانه ای هستم که خواب انسان بودن را دیده است؟!
ولی من خوابیدم
و خواب دیدم تمام شهر می خندد
خواب دیدم دستم دراز شد به اندازه سقف آسمان
و یک بغل ستاره برایم چید
و خواب دیدم باران می بارد روی افکارم
و خط خطی های گره خورده ذهنم را می شوید به آرامی
و من می دوم میان تپه ها
می غلتم روی چمن های خیس
و مثل یک وحشی واقعی
شادی کنان جیغ می کشم!!!
من همه را خواب دیدم
همه را
و پاک کردم تمام غم های خشک شده در قلب هایشان را
رنج حک شده در چشمهایشان را
روی دستهایشان را
و مثل قصه ها که مردمان شاد تا ابد زندگی می کنند
تمام خنده ها را ابدی کردم
چه خوابی!
و من هیچ غصه نمی خورم
اگر به بهای واقعی شدن خوابهایم
پروانه ای باشم که خواب انسان بودن را
حتی برای یک شب
دیده است!
و می خواهم که
قلبم فقط برای اینکه باشد ، بزند
بدون هیچ وابستگی ای
همانند ساعت قدیمی ای که اگر بی صدا بود
فراموش میکردیم که هست
مثل تیک تاک .
...................................
در غنچه بهم پیچیده ذهنت
بدنبال شکوفایی دلت
سالهاست اشک چشمانم را
برای دیدن گل سلام تو
به زیر پایت ریختم
میگویند شکفته ای
افسوس که دیگر چشمانم نمی بیند
میگویند سرخ فام شکفته ای
همانند قطره های خون چشمانم
که به جای اشک
بوسه بر پایت زدند
افسوس که دیگر چشمانم نمی بیند
مجنون طالقانیکد:www.koalam.blogfa.com
نوشت مرد که منظور آفرینش بود
و زن که وصله ی ناجور آفرینش بود
گره گشود همیشه، ز روح درهم مرد
اگر چه خود گره کور آفرینش بود
«خدا به میل خودش» خلق کرد و جانش داد
و او عروسک مجبور آفرینش بود
شبی که هرم نفس های مرد، در من ریخت
خدا نوشت که او گور آفرینش بود
معصومه مهری
من مانده ام با اختراعی از گراهام بل
هی زنگ می زد مكث كردم با كمی دل دل
برداشتم گوشی الو سارا تويی خوبی
كه ناگهان فرياد زد ای ترسوی بزدل
اصلن نمی فهمم خدای من چرا سارا
از من چرا دلخور شدی ای دختر عاقل
برهم نزن طرح قديمی رفاقت را
بازی نكن با عشق من مانند يك پازل
شايد سكوت تو پر از ناگفته ها باشد
مثل صدای شاملو با شعری از بيگل*
اين خواستگار آخری ميليونری تخس است
ديدی چطوری رفتی از دستم دل غافل
دو راه مانده می كُشم يا می روم از شهر
يا می شوم دامادتان يا می شوم قاتل
و راه سوم خودكشی باچند تا مدرك
كه تو مرا كُشتی خيالي واهی و باطل
سر چوپی روز عروسيتان منم سارا
همراه با ساز و دُهل با هلهله با كِل
سارا نمی دانم كه بعد از تو چه بايد كرد
بعد از تو حتمن می روم يك روز زير گل
و چند سال بعد يك ديوانه در كوچه
تو آمدی با بچه ای مثل خودت خوشگِل
حيدر ميراني
بنويس شاعر ، زن و بعدش را قفس بگذار
آنگاه : «مرد و لب » و اسمش را هوس بگذار
تصويري از چشمان يك زن خلق كن اين بار
اما نگاهش را هميشه ملتمس بگذار …
بنويس :اسم كوچكش ليلا ولي جاي
اسم شناسنامه اي اش : هيچ كس بگذار
بنويس اصلا مرد ،عاشق،بوسه،لب… آنگاه
وقتي گرفتي بوسه ات پاي پس بگذار!
ها !زن گناه سرخ هستي بود ،پس شاعر
اين “سيب” را همواره دور از دسترس بگذار !
معصومه مهری
زن در آيينه رها بود كه شيطان زده شد
سيب افتاد و خدا ديد كه دندان زده شد
زن ، به دنبال خودش بود و تب باران داشت
كه به رقص آمد و چرخي زد و طوفان زده شد
طعم انگور لبش آينه ها را جان داد !
تا رقم ، با لب قديس خدايان زده شد !
خوشه خوشه ،نه گناهي است كه از ما سر زد
“مزرع سبز” خدا در ازل انسان زده شد!
شعر عصياني من ،اين همه ترديد چرا ؟!
به زن از روز ازل تهمت عصيان زده شد
معصومه مهری
حـوّا گناه كرد و عـشق آفریــده شد
جریان آن گناه به عالم كشیده شد
آدم برای پاكی و شیطان به جای نفس
حــوّا بـه نام وسوسـه هـا آفــریده شــد
مــن با گـنـاه خـوردن یـك سـیب زنـده ام
سیبی كه از حوالی یك خواب چیده شد
من خواب چـشمهای شما را ندیده ام
امّا دوباره درتن و جانم دمیــده شد ...
این گل سرخ من است
دامنی پر کن ازین گل که دهی هدیه به خلق
که بری خانه دشمن
که فشانی بر دوست
راز خوشبختی هر کس به پراکندن اوست
در دل مردم عالم به خدا
نور خواهد پاشید
روح خواهد بخشید
تو هم ای خوب من این نکته به تکرار بگو
این دلاویزترین شعر جهان را همه وقت
نه به یک بار به ده بار که صد بار بگو
دوستم داری را از من بسیار بیرس
دوستت دارم را با من بسیار بگو
حسادت میکنم بر نوازش آزاد باد
در کمند گیسوانت
مگر من اینجا نیستم؟
حسادت میکنم بر لمس آفتاب
بر روی مخمل پوستت
مگر من اینجا نیستم؟
متنفرم از غروب سرخ خورشید
که نگاهت را از من گرفت
و تنها سهم من
عطر خوش حضورت
این را از من دریغ مکن
که به همین راضیم
به به چقدر شاعر جدیدالورود!
کارین جونم خیلی قشنگهنقل قول:
ای ناقلا شعر می گفتی رو نمی کردی آره؟
نشسته بود پسر روي جعبه اش با واکس
غريب بود، کسي را نداشت الّا واکس
نشسته بود و سکوت از نگاه او مي ريخت
و گاه بغض صدا مي شکست: آقا واکس
درست اوّل پاييز هفت سالش بود
و روي جعبه ي مشقش نوشت: بابا واکس...
غروب بود، و مرد از خدا نمي فهميد
و مي زد آن پسرک کفش سرد او را واکس
سياه مشقي از اسم خدا، خدا بر کفش
نماز محضي از اعجاز فرچه ها با واکس
****
براي خنده لگد زد به زير قوطي، بعد ـ
صداي خنده ي مرد و زني که ها...ها...واکس ـ
چقدر روي زمين خنده دار مي چرخد
(چه داستان عجيبي) بله، در اين جا واکس ـ
پريد توي خيابان، پسر به دنبالش
صداي شيهه ي ماشين رسيد امّا واکس ـ
يواش قل زد و رد شد، کنار جدول ماند
و خون سرخ و سياهي کشيده شد تا واکس
****
غروب بود، و دنيا هنوز مي چرخيد
و کفش هاي همه خورده بود گويا واکس
و کارخانه به کارش ادامه مي داد و
هنوز طبق زمان و دقيقه صدها واکس...
کسي ميان خيابان سه بار مادر گفت
و هيچ چيز تکان هم نخورد حتّا واکس
صداي باد، خيابان، و جعبه اي کهنه
نشسته بود ولي روي جعبه، تنها واکس.
نبراس میر رکنی - یزد
یخ زده بی هوای ماه
تو گنگ وهم ته چاه
شک شده صورت سیاه
خاطره ساز بیم آه
وازه تلخ گور تار
سبزترین سرخ بهار
حک شده یاد منتظر
رو تن اسب بی سوار
خاطره ساز واژگون
تو شک بی نظم جنون
باغ سیاه خط به خط
تودفترای مهربون
گم شده این بستر یاد
تو غربت سخت خزون
آهای بیا ناظم سرد
به قصه های بی سکون
هیهات یک فریاد دور
گیج پریشان وار نور
تصویر بی شک صدا
خواب است نماد آشنا
دنیای بی رحم نگاه
پشت سکوت وهم و آه
راه است بی مقصد غریب
در خاطر مرد فریب
هیهات سوز بی غزل
از روز آغاز و ازل
مرده هوای نام ما
در وحشت دود صدا
گم کن تو ذهن سرد من
در بی کران زخم تن
گم کن مرا به آرزو
شب کن مرا از آن او.
هر گذری بی گذر از بی گذران
هر نفسی بی نفس از شعر میان
خاطره ای ،پرنده ای در پس او
هر هوسی،بغض غریب بیدلان
ناب شدی در گذر از عالم دور
هر گل شب در پس این یاد نهان
هر سخنی بی سخنی قصه نور
یاد بده به قصه ام،خاطره های بی امان
سرد شده است ساز غریب آرزو
یخ شده است ،کوچه این مسافران
راه نرو،حرف نزن،یاد بگو گذشت و رفت
سوز هوا،یاد صدا،گم شده در خواب زمان .
--------------------------------------------------------------------------------
کم شده ام در خواب تو
ای سرد بی مهتاب تو
ما را ببر به شوم روز
ای صبح دیروز هنوز
من درد او در ناب او
او بی سفر در جستجو
هر جا خطر هم پشت سر
هر جا نگاه بی سایه تر
من مرگ او او مرگ من
خاکستر تلخ یه تن .
--------------------------------------------------------------------------------
گمشده در بستر سرد
خاطره وار گیج زرد
غم شده این بوسه تار
تو باغ وهم بی قرار
هان، تو بگو که مرده ای
در گذر یه زنده ای
نیست چنین سال یقین
تو قصه شک زمین.
--------------------------------------------------------------------------------
سازی در این غربت کده
افتاده بی هیچ نگاه
فریاد دارد بس زیاد
از بی صدایی های ماه
ساز بزرگ خواب ما
دیگر نه ساز است و نه یاد
دیگر بهاری پرپر است
آغوش سرد ساز باد .
--------------------------------------------------------------------------------
ته کوچه صدا
خالی از رنگ و ریا
مینویسه خواب ما
قصه سرد رها
میگه اون غریبه ها
مرده در هوای ما
دیگه نیست شاعر زرد
تو بخوان بیا بیا
ته کوچه سکوت
یه نفر مرده شده
میگن اونجا گریه بود
که بازم زنده شده
ته هر کوچه یاد
میشکنه خاطره ها
برف ناب و بی فریب
پشت این پنجره ها
این دیگه آخرشه
آخر سکوت زرد
آخر صدای بد
تو گوش مردم سرد .
گنگ خوابم در سکوت واپسین
شاه یک فردای دیروز غمین
سوز باد بی غروب آخرم
باغ بی گل در نگاه پرپرم
اخراخر منم نه یاد او
یک سرود بی هوای آرزو
گمشدم در باغ تنهای صدا
راهی شهر فریب بی هوا
مرده ام در سرزمین باورم
آخر آخر منم که پرپرم
__________________-
یه حس شوم تنها
بین تو و بین من
غریبه تاریکی
ریشه صبح و برکن
صبح منم دور نگر
سیاهی و سیاهی
دریای ناپدیدم
عشق بده به ماهی
باد سیاه دیروز
داد می زد به فردا
میگفت بمیر روشنی
نهایت یه رویا
سفید و ناز دروغه
باد سیاه شده شاه
خط بزنین نفس رو
سادگیا شد تباه
گمشده در سکوتی
پرواز عاشقانه
میخوام برم تا شبی
که بشناسم ترانه
هر لحظه باغی آشنا
در خواب سرد بی صدا
هر لحظه خطی، دفتری
سوز غریب آخری
مات گل پرپر نگاه
هر لحظه بغضی بی تباه
یک ناب زرد خاطره
کم شد به ذهن پنجره
آواز مردی در سحر
گفت که مرا با خود ببر
هر لحظه بی لحظه غریب
خاکستر ساز فریب
عطر بد پرواز او
بشکسته شعر ارزو
ای تا همیشه باورین
هم اولین ،هم آخرین
هر سوی نگاهی بی یقین
در وزن سرد این زمین
هر جا رهایی از عبور
گم مانده این مهتاب دور
شک در سیاه بی غروب
آنجا یه قصه گرم و خوب
مردی که گفت:پر پر شدم
در سرد باغ آخر شدم
دیدی چگونه ناب گشت
در گور صبح مهتاب گشت
هر لحظه حرفی،خسته ای
خاکستری بشکسته ای
مرد سیاه گور ما
در شط خواب بی صدا
رفته به دنیای سپید
پشت نگاه سرد بید
ای مردک بیمار ما
گم گشته تکرار ما
برگرد به فصل اولین
به گور سبز این زمین
گلبرگ نازک بد،
خاطره نابلد ،
آوازه خوان مرداب،
بگو اومد بگو اومد،
پرچم یاد شبها،
رسیده تا قصه ها،
آوازه خوان بیداد،
گفت بمیر تو تنها،
تو باغچه معجزه،
سبز نبود قشنگی،
عشق نبود خاطره،
تار به این یه رنگی،
سوز اسیر گرما،
آوازه خوان شبگرد،
پنجره خیالات،
باز ببین سرده سرد،
سرزده بود کار ماه،
روشنیا تو رویا،
آخر نور لحظه،
افتاده بود به فردا.
سازم شکست در باغ او، ای تا همیشه آرزو،ای سبز خواب بی صدا،در خانه بی رنگ ما.
سرده نگاه آسمون،دیوانه شهر جنون، شعری به من امید کن،سردم مرا خورشید کن .
یک جا هوای بی غروب،یک جا سکوت ناب و خوب، در بستر غمگین باد، رفتم من از تکرار یاد .
خواندم من از پرواز او، گفتم شکست آواز او، در خواب ترد آخرین، مردم در این فصل یقین .
------------------------------------------------------------------
هر لحظه صدایی، دورتر از رویایی، همیشه در خیالی، نابترین دریایی.
هر لحظه غروبی،هر لحظه غریبی،هرسونگاهی، شاید که فریبی .
دورتر یه باغی،سازتر از قصه ای،هر لحظه هوایی،هر نفس غصه ای .
هر جا شکستنی، هر لحظه پرپری،این نام اوست،نزدیکترین آخری