-
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
» رضا صادقي : دوست دارم با معين همصدا شوم
رضا صادقی، خواننده پاپ در ایران که در روزهای گذشته در دوبی کنسرتی داشت، به پرسش
هایی که شما فرستاده بودید پاسخ داده است. پرسش و پاسخ با رضا صادقی را در زیر
بخوانید:
کنسرتت (در دوبی) با استقال خوبی روبرو شد.... خیلی موفق بودی در جلب همراهی شرکت
کنندگان. این ریشه در عشق به صحنه دارد؟
من صحنه را دوست دارم و سعی می کنم که این احساس را منتقل کنم و به من هم این اجازه
را می دهد که به مردم نزدیکتر بشوم.
پیش از این کنسرت، کنسرت دیگری داشتی؟
بله در مالزی در دانشگاه "ام ام یو" کنسرت داشتم.... برای دانشجویان و گروهی از
ایرانی ها.
آیا برنامه ای برای کنسرت های دیگری هم داری؟
برای کنسرت هایی در قطر، سوئد و کانادا برنامه ریزیهایی شده است.
تعداد زیادی تک آهنگ داری و فقط دو آلبوم، دلیلش چیست؟
با درست کردن تک آهنگها بیشتر به دنبال آزمایش کردن بودم تا بفهم که آیا سبک خاصی
مورد پسند قرار می گیرد یا نه. من صاحب سبک نیستم و لی می توانم صاحب روش باشم.
تعدادی از آهنگهایت را چند تا از خوانندگان دیگر خوانده اند، مثل مهرشاد و شهرام
صولتی...
من معتقدم که تا زمانی که آهنگی ساخته نشده من صاحبش هستم وقتی که آهنگ بیرون می
آید دیگه متعلق به مردم است. خیلی از خوانندگان لطف می کنند و اسمی از من می برند،
آنهایی که اسم نمی برند این حس را ایجاد می کند که چیزی که متعلق به خلوت خودت است
را از تو می گیرند، رنگ می زنند و دوباره به مردم ارایه می کنند.
جریان لباس مشکی پوشیدن چیه؟
ترانه دوصدایی می خوانید؟
قرار است در ایران با محمد علیزاده کاری مشترک بکنیم و در خوانندگان خارج از کشور
خیلی دوست دارم که با معین همصدا بشوم. خیلی شیفته بزرگمردی او هستم.
مشکی فلسفه خاص خودش را داره. از آنجایی که خدا محیط است و بر جهان احاطه دارد می
شود گفت که چون در کهکشانها مشکی رنگ غالب است پس مشکی رنگ خدا و رنگ عشق است.
مشکی باعث افسردگی نمی شود؟
افسردگی، شادی و غم از رنگها از قانونی می آید که خود ما وضع کردیم، در کشورهای
دیگر مثلا از رنگهای سفید یا زرد در هنگام عزاداری استفاده می کنند. رنگ ها خودشان
بد نیستند، تعبیر ما از آنها بد است.
تصمیم داری آهنگی دو صدایی اجرا کنی؟
قرار است در ایران با محمد علیزاده کاری مشترک بکنیم و در خوانندگان خارج از کشور
خیلی دوست دارم که با معین همصدا بشوم. خیلی شیفته بزرگمردی او هستم. در بین
خوانندگان غیر ایرانی هم آرزو دارم که یک روز با آندره بوچلی همصدا شوم.
پرسیده اند که همیشه یک غم و سوزی در صدای شما هست...
نمی دانم ریشه آن چیست، در جنوب کلا اینطوری است. مرحوم ناصر عبداللهی هم همینطور
بود.
به خاطر آن نیست که شکست عشقی داشته اید؟
نه. من به شکست عشقی معتقد نیستم. اگر کسی بچه بازی های آدم را تحمل نکند، من نام
آن را "با صورت خوردن به دیوار" می نامم، نه شکست عشقی.
آبی هستی یا قرمز؟
نه قرمز، نه آبی، فقط مشکی.... ولی قرمزته.
غیر از گیتار چه ساز دیگری می نوازید؟
پیانو.
قصد داری در ایران بمانی؟
من قطعا کارم در ایران است و دوست دارم برای همیشه کارم را در ایران ادامه دهم. ولی
شاید برای زندگی از ایران خارج شوم.
برای انتشار آلبومهایت مشکلی در ایران داشتید؟
نه مشکلی نداشتم.
همه آهنگهایی که می خواستی در آلبومهایت گذاشته ای؟
یکی دوتایی را نشد که در آلبوم بگذاریم...
آیا قبلا مداحی می کردی؟
این عصاها -- به تعبیر خودم "همسفرهایم" -- طرح خودم بوده اند چون می خواستم هر کجا
که خوستم بروم مثلا اگر کسی بالای کوه می رود، من هم بتوانم با کمک اینها آنجا بروم.
من تا بالای "دربند" رفته ام. دوست دارم یک روزی بدون اینها باشم، هر چند دلم
برایشان تنگ می شود...
نه، ولی در مدح ائمه خوانده ام. قبل از خواننده شدن، قرآن می خواندم. البته از
تکنیک اثر گذاری روی شنونده که در مداحی استفاده می شود می توان در ترانه هم
استفاده کرد.
شیوه ترانه هایت خیلی ویژه خودت است...
من دوست ندارم "خواندنی" باشم، بلکه دوست دارم "ماندنی" شوم. مرحوم هایده و خیلی از
بزرگان دیگر، ماندنی بودند، نه خواندی.
چرا با آهنگ ساز های دیگر کار نمی کنی و خودت آهنگهایت را می سازی؟
فضای فکری مرا خودم بهتر می دانم. شاید در تنظیم از کسی کمک بگیرم ولی در آهنگ سازی
فکر نمی کنم.
بعضی ها فکر می کنند تو قبلا در جبهه بودی که الان با چوبدستی راه می روی؟
یک سال و نیمم بود که پزشکی، در حالی که من تب شدید داشتم، پنی سیلین را در عصب
پایم تزریق کرد. تمام بدنم از کار افتاد... اولین پسر عباس صادقی (پدرم) در حال
رفتن بود. از همه فامیل خواستند که بیایند و مرا ببینند... ولی من بالاخره زنده
ماندم و بدنم یکی دو سال بعد خوب شد، ولی زانوهایم ضعیف ماند.
خیلی سالهاست که خودم دنبالش (دنبال درمان) نرفتم، ولی شاید در آینده بروم. اگر
استراحت سه، چهار ساله ای به خودم بدهم شاید در آن فرصت اینکار را بکنم. خیلی هم
هوس کردم که یک کوچولویی به من "بابا" بگوید... الان یکی از پاهایم قدرتش از دیگری
بیشتر است.... من در جبهه نبودم و متولد 1358 هستم.
شاید دلیل این سئوال این است که تو ریش داری و مشکی می پوشی.
در باره لباس سیاهم باید بگویم که این پرچم من است و شاخص من کلا این است و در مورد
ریشم باید بگویم که ریش من کاملا ایرانی است. اگر در تخت جمشید هم تمثال ها را
ببینید، ایرانیان قدیم ریش داشتند. من دوست دارم اصالتم را مد نظر داشته باشم.
از پنجره اتاق هتلت (در دوبی) خلیج فارس پیداست. نگاه تو به عنوان یک بندرعباسی به
خلیج فارس چگونه است؟
برای یک جنوبی، دریا "بابا" ست... یک رسمی هست که می گویند اگر چهارشنبه به دریا
بزنی تمام بدی های اطراف ازت دور می شود. من با دریا بزرگ شده ام.
الان در کجا زندگی می کنی؟
برای کار موسیقی الان در تهران زندگی می کنم.
اهل ورزش هم هستی؟
قبلا طرفدار دو آتشه فوتبال و تیم پرسپولیس بودم ولی الان دیگر طرفدار دو آتشه
نیستم.
آیا چوبدستی هایت طراحی خودت است، چون اینها خیلی سنگین است؟
این عصاها -- یا به تعبیر خودم "همسفرهایم" -- طرح خودم بوده اند چون می خواستم هر
کجا که خوستم بروم مثلا اگر کسی بالای کوه می رود، من هم بتوانم با کمک اینها آنجا
بروم. من تا بالای "دربند" رفته ام. دوست دارم یک روزی بدون اینها باشم، هر چند دلم
برایشان تنگ می شود...
از همه خواهشم می کنم که اگر روزی رضا صادقی را دور از این حرف هایی که زده ام
دیدند به من بگویند، قبل از اینکه من بیفتم به من بگویند....
و حرف آخرم این است:
قصد و غرض هوا نیست، قصه ادعا نیست
نقل ِ یک اعتقاده، عشقه، یک جور ادا نیست
حکم نگاه تازه ست، رمزی که رمز شب بود
فهم یک عشق بی مرز، نهایت طلب بود
تو رسم مکتب دل، رهایی شرط عشقه
مشکی فقط یک رمزه، یه رنگیش رنگ عشقه
بعضی می گن که حرفه، بعضی می گن که وهمه
اونی که مبتلا نیست نمی تونه بفهمه...
منبع : بي بي سي
-
ویگن در بین خوانندگان مرد رتبه اول را در اجرای ترانه های دوصدایی با خوانندگان بنام زن در ایران دارد و در رتبه های بعدی عارف، ایرج، فرخزاد، هوشمند عقیلی قرار دارند. ویگن یکی از خوانندگانی است که درزمان خود خیلی به شهرت رسید و دارای ترانه های بسیاری است که جمع کردن همه آنها غیر ممکن است. زیرا ویگن هر شب درجاهای مختلف برنامه داشته و در بسیاری از فیلم های فارسی ترانه خوانده است. ویگن بیشترین دو صدایی های خود را با پوران اجرا کرده و در یکدوره هم زوج هنری شده بودند و اجرای برنامه هایشان همیشه با هم بوده است. الهه یکی از خوانندگان بزرگ ایران است که بیش از 100 شماره برنامه ی گلها را اجرا کرده است.
ولی متاسفانه هم اکنون بسیار کم کار شده و صدایی زیبایش خیلی وقته به گوش طرفداران بسیارش نرسیده است
-
گیتی پس از انقلاب به کار آهنگ سازی به طور جدی پرداخت
ترانه های شب من شب تو، دل بوالهوس، گل مریم، از جمله ترانه هایی است که او در آن زمان خوانده بود. در سال 1354 ه.ش. به عرفان و تصوف روی آورد و سپس بر روی شعرهای شاعران معاصر چون مهدی اخوان ثالث، احمدرضا احمدی و محمدعلی سپانلو آهنگسازی کرد. در سال 1356 ه.ش. در فیلم سفر سنگ به کارگردانی همسرش مسعود کیمیایی، به عنوان بازیگر حضور یافت اما پس از آن دیگر به بازیگری نپرداخت. در سال 1368 ه.ش. به آلمان رفت و در هامبورگ یک دوره موسیقی کلیسایی و ترانه های مذهبی را در نوریک هوخ شوله گذراند. گیتی پاشایی پس از انقلاب به کار آهنگ سازی به طور جدی پرداخت و با سه فیلم تیغ و ابریشم (1365 ه.ش.)، سرب (1367 ه.ش.) و گروهبان (1369 ه.ش.) هر سه به کارگردانی مسعود کیمیایی به عنوان آهنگساز فیلم شناخته شد. وی عاقبت در هفدهم اردیبهشت 1374 هجری شمسی بر اثر بیماری سرطان در تهران زندگی را وداع گفت.
-
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
تعريف سارا رو از خواننده هايی که از ايران ميان خيلی شنيدم. هر کسی هم که ازش حرفی زده، داستان هايی گفته که آدم شاخ در مياره! ميگن ... "سارا قهرمان ژيمناستيک بوده ولی حالا ديگه قهرمان صداست" ... .
سارا حسن نائينی، متولد دوم تيرماه ۱۳۶۰ در شهر شيراز، فارغ التحصيل دوره کاردانی در رشته گرافيک از دانشکده دکترشريعتی تهران هست.
بهزاد: ميدونم که ۲۳ سالت هست و بعد از انقلاب به دنيا اومدی. به نظرت تهران جای اشتباهی برای خواننده شدن يک دختر نيست چون موقعيتی نيست که بتونی آواز بخونی؟
موقعيت که هست. خانم ها برای خانم ها می تونند برنامه اجرا کنند. مدتی پيش هم خانم ها می تونستند به صورت هم خوان حضور داشته باشند که من با همين گروه راما که کار کردم به صورت همخوان بودم. البته مدتی هست که ديگه اين امکان رو نداريم که به اميد خدا اميدواريم درست بشه!
چرا اين امکان ديگه نيست؟
مدتی هست که خانم ها فقط برای خانم ها اجازه دارند بخونند!
گفتی که با خواننده های ديگه هم خوندی. با چه کسی اجرا داشتی؟
با آقای "نادر مسچی". در واقع توی آلبومش با نام "زندگی عروسکی" باهاشون همکاری کردم.
اتفاقاً نادر آْهنگی داره به اسم "باربی" که خيلی ها فکر می کنند اون رو منصور در آلبوم جديد "فراری" خونده که اينطور نيست! ... تو چطوری تعليم صدا ديدی؟
مادر من خانم "هوروش خليلی"، از خوانندگان خيلی خوب سنتی کشور هستند. در واقع از موقعی که من به دنيا اومدم، با موسيقی بودم و مامان می خوندند، من در خانواده ای بودم که همه موسيقی کار می کردند. اولين استاد من هم مادرم بود که خيلی کمک کرد که من وارد اين جريان بشم و اصلاً بدونم که چه جوری بايد بخونم، قبل از اينکه بخوام سبک خودم رو انتخاب کنم.
الان فکر کنم که مامانت پشيمون شدن چون کاملاً برعکس سبک مامات رفتی!
اتفاقاً مادرم خيلی منو تشويق می کنه! همه هم ميگن که چه جوری شده دختر يک خواننده سنتی به اين سبک می خونه! مادرم و پدرم هر دو اين سبک خوندن من رو خيلی دوست دارند.
سبک کارت چيه؟
سبکی که من خودم دوست دارم گوش بدم و برای خودم بخونم Jazz است. ولی خوب سبکی که بخوام باهاش کار بکنم و برای مردم بخونم، پاپ است. چون فکر می کنم دوست دارم با تعداد خيلی زيادی از مردم در ارتباط باشم و تعداد زيادی از مردم موزيک های منو گوش کنند.
رضا تاجبخش و جواد سفری
ما حدود دو ماه پيش ارتباطمون با سارا برقرار شد اونموقه سارا دو تا آهنگ ضبط کرده بود که کاملا حالت jazz داشت. خيلی با موسيقی و سبک کارشون حال کردم و وقتی که قرار مصاحبه گذاشتيم ديدم که با فقط با دو تا آهنگ نمی شه مصاحبه راديوئی کرد. اين بود که سارا با رضا تاج بخش ( آهنگساز و تنظيم کننده ) و جواد سفری ( مدير گروه) فوری يک گروه نوازنده رو جمع کردن و به سرعت برق و باد آهنگهای جديدی رو ضبط کردن.
شبهای زيادی رو بی خوابی کشيدن تا که آهنگها برای مصاحبه سارا با بی بی سی ضبط شد. و وقتی آهنگها دستم رسيد و با بعضی از تکنسينهای بی بی سی شنيديمشون و واقعأ تعجب کرديم که چقدر ضبط و تنظيم آهنگها کيفيت بالائی داره و ضبط اينها تو يک استوديوی کوچيک (استوديوی کرگدن) کار حضرت فيله!
يک آهنگ لاتين داری به نام "فانوس". اين آهنگ ساخت کيه؟
اين آهنگ ساخت پيمان، يکی از دوستان عزيزمه که چند وقت پيش رفت ايتاليا برای درس خوندن.
فانوس رو با چه کسانی ضبط کردی؟
تنظيم کننده کارهای من يکی از بچه ها هست که شخصيت خيلی جالبی داره و يک مقدار هم شيطونه و البته ما خيلی دوستش داريم! آقای "رضا تاجبخش"
فانوس رو با چه کسانی ضبط کردی؟
تنظيم کننده کارهای من يکی از بچه ها هست که شخصيت خيلی جالبی داره و يک مقدار هم شيطونه و البته ما خيلی دوستش داريم! آقای "رضا تاجبخش"
خوب پس يک مقدار با رضا هم صحبت کنيم ببينيم ما هم دوستش داريم يا نه! دروود رضا ...
رضا: حال شما چطوره، خوبين؟
توی صحنه ضبط آهنگ ها تو روی مبل خوابيدی! جريان چيه؟
آخ آخ! از من اونجا عکس گرفتن!؟؟ معمولاً حدود ساعت ده شب سازهای مختلف و نوازنده ها می اومدند و شروع می کرديم به ضبط تا ساعت ۲ و ۳ صبح! بعد يک مقداری با هم گپ می زديم و می رفتيم سراغ کله پاچه! خيلی هم طاقت فرسا کارمی کرديم که آهنگ برای مصاحبه آماده بشه. من خودم آخرسر باورم نمی شد که سه تا آهنگ برای مصاحبه آماده بشه.
يکی از آهنگ ها تم Funk Rock هست ولی ملودی پاپ هست. يکی ديگه از آهنگ ها کاملاً سبک Jazz هست. يکی ديگه از آهنگ ها به اسم فانوس هم به سبک لاتين کار شده. چون خودم موزيک Jazz رو دوست دارم و فعلاً خواننده ای در ايران با اين سبک وجود نداره، بهتره اين سبک با کلام فارسی مطرح بشه.
سارا: موسيقی Jazz يک سبکيه که برای من مثل معلم می مونه و می تونم خيلی چيزا ازش ياد بگيرم. اين سبک رو دوست دارم برای خودم کار کنم و اون رو بفهمم. ولی دوست دارم وقتی برای مردم می خونم، موزيکی بخونم که اون ها بيشتر متوجه بشن و بيشتر دوست داشته باشند که فکر می کنم سبک پاپ برای اين کار بهترين باشه.
درباره اولين کنسرت خودت برامون بگو ...
سارا: کنسرت اول من خيلی جالب بود. من قبلاً فقط برای خودم می خوندم. تا اينکه آقايی که استاد پيانو و آواز بودند صدای منو در يک مهمونی شنيدند و به مادرم گفتند که اين خيلی خوب می خونه و صدای خوبی داره. اين گذشت و هيچ اتفاقی نيافتاد تا اينکه اين آقا منو با خودش به يک مهمونی برد و من اونجا خوندم.
بعد يک خانمی اونجا بود و اومد و گفت که من می خوام توی خونه ام برات کنسرت بزارم! قبول می کنی؟ من هم گفتم باشه! اصلاً نظری هم نداشتم که چه اتفاقی می خواد بيافته و اصلاً کنسرت يعنی چی!
من حتی با هيچ نوازنده ای تا اون موقع کار نکرده بودم، فوقش يک گيتار با صدای من همراهی کرده بود! بيشتر هم انگليسی می خوندم و کارهای فارسی زياد بلد نبودم! خلاصه دو روزه يک گروه تشکيل داديم و کنسرت رو اجرا کرديم! کنسرت به مدت سه شب، و هر شب دو اجرا، بود. يعنی اولين کنسرت من به اين شکل که گفتم توی يک خونه برگزار شد! من خودم شوکه شدم که چقدر مردم از کنسرت خوششون اومد!! خودم هم باورم نمی شد، از اونجا بود که با اهل موسيقی آشنا شدم و يواش يواش خودم رو جدی گرفتم.
از اون به بعد يک سری کلاس رفتم و کارم رو توی دنيای موسيقی شروع کردم. بعد از مدتی خواننده های مختلف به من پيشنهاد کار دادند و من هم کنسرت های مختلفی گذاشتم و به همين ترتيب رفت جلو ...
اين موضوع ازچند وقت پيشه؟
تقريباً چند ماه پيش. توی تابستون.
بعد مثل اينکه جاهای ديگه هم کنسرت دادی، درسته؟
بله. توی خونه سفير پاکستان يک کنسرت خيريه انجام دادم. اين کار خيلی تجربه خوبی برای من بود. بيشتر کارها هم به زبان انگليسی بود و يک سری هم کارهای فارسی انجام دادم که ساخت خودمون بود. بعد از اون هم يک کنسرت در سفارت يونان برگزار کرديم که تمام کارها به صورت انگليسی بود. اون کنسرت خيلی عالی بود و به من خيلی خوش گذشت. اميدوارم که باز هم از اين کنسرت ها باشه!
اين کنسرت هايی که تا حالا دادی برات دردسر ساز که نشده؟
متاسفانه صدای خواننده زن ممنوع هست. اما من اميدوارم که به اميد خدا اين مشکل درست ميشه! دومين کنسرت من توی کيش بود که اون يک جنجالی به پا کرد! اول قرار بود اون کنسرت برای بانوان باشه. ما رفتيم و دو شب برای خانم ها کنسرت داديم.
اما بعدش ديديم که چه فايده داره آقايون نباشن و نبينن! اين بود که کنسرت عمومی شد اما من به اسم همخوان! اما چهار نفر که در کنسرت وايساده بودند و در واقع نمی خوندند و من خواننده اصلی بودم! اين کار رو کرديم که فقط بتونيم کنسرت رو برای عموم اجرا کنيم! بعد از اون خيلی سخت اجازه می دادند که گروه ها کنسرت بدن!
يک سوال دارم ... شايعه های زيادی درباره تو هست که ميگن تو کار ژيمناستيک می کردی و از يک پشت بوم می پريدی روی پشت بوم ديگه برای اينکه بری خونه خالت! موضوع چيه؟
آره من خودم هم يکی از عجيب ترين اونها رو خودم شنيدم! سياوش، داداشم يک جايی بود که می گفتن اين دختره می خواسته بره خارج خواننده بشه، ميرفته اونور خيلی معروف می شده، بعد می خواسته از مرز خارج بشه تير خورده !!! هاهاها ... قهرمان شدم!
حالا واقعيت چی بوده؟ شايد دوست نداشته باشی بگی. اما خوب ما هم خبرنگار هستيم و وظيفمون حرص دادن ملت هست ...
من از اونجايی که خيلی شيطون بودم ( البته الانش هم هستم! ) از مدرسه که تعطيل شدم می خواستم برم خونه و کليد نداشتم. از پشت بوم می خواستم بپرم توی تراس خونمون که طبقه سوم بود، همچين يک ذره اشتباه پريدم و من افتادم توی حياط!
قبلاً هم از اين کارها می کردی؟
آره آره! زياد! الان هم اگه بتونم می کنم! اما فعلاً نمی تونم.
خيلی ممنون هستم سارا که اين اجازه رو به ما دادی که برای اولين بار از طريق راديو بی بی سی باهات صحبت کنيم. خيلی زحمت کشيدی، هم خودت و هم رضا تاجبخش که تنظيم کننده گروهه. همين طور مدير برنامه ها و گروه، جواد سفری که خيلی در اين راه ما رو کمک کرد که صدای تو و آهنگ هات از طريق برنامه ما به مردم برسه. دوست دارم آخر سری با رضا صحبت کنم و اون هم گروه رو معرفی بکنه و اشک همه رو در بياره!
سارا: حتماً. من هم خيلی خوشحال شدم که با شما صحبت کردم.
حالا رضا شروع کن به حرص دادن ...
رضا: اول از همه از کسی تشکر می کنم که داشت می رفت کانادا و ما پدرشو توی اين چند روز در آورديم "رضا مقدس". استوديو بم که برای ميکس و مسترينگ خيلی زحمت کشيدند و همين طور تشکر می کنم از نوازنده های گروه، ايمان جعفری که ساکسيفون می زنه، حسين شريفی ترمبون، اميد حاجيلی ترمپت، عليرضا ميرآقا ترمپت، آيدن احمدی نژاد ويلون سل، همايون نصيری پرکاشن، اميد حجت عزيزم گيتار الکتريک و ماهان ميرعرب که گيتار کلاسيک برای ما زد.
-
مرا ببوس
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
در سرنوشت هر ملت و در تاريخ هنر، گاه اثري چنان روح زمانه را تصوير ميکند، و چنان بيانگر حس و جان مردمان است که بهعنوان جزئي پايدار از فرهنگ و تاريخ يک ملت، همواره برجا ميماند. ترانۀ مرا ببوس چنين بود. دو نسل از جامعۀ ما، درد و حزن و اندوه، و شکست و مرگ خود را با ترانۀ مرا ببوس و با صداي حسن گلنراقي گريستند. از سال 1332 و ضربۀ کودتايي که به نهضت ملي، و اميد ملتي براي راهايي پايان داد، چيزي نگذشته بود که براي نخستين بار از راديو ايران آن زمان، و در برنامۀ شما و راديو، آهنگي پخش شد که سالهاي و سال، ذهن و زبان جوانان آن روزگاران را به زمزمۀ مکرر خود وا داشت. ترانۀ مرا ببوس، اثري با صداي حسن گلنراقي، با آهنگي از ساختههاي مجيد وفادار، همراه با ويلون پرويز ياحقي و پيانوي مشير همايون شهردار. پيش از پخش ترانه، گويندۀ برنامه، کمال مستجابالدعوه اعلام کرد: اين تصنيف در يک محفل خصوصي ضبط شده، که بهدليل جذابيت خاص آن به پخش آن مبادرت ميورزيم.
امروزه ميدانيم که منظور از محفل خصوصي، همان جلسۀ ضبط تست صداي گلنراقي در استوديوي شماره 8 راديو تهران است که بدون آمادگي کامل نوازندگان و خواننده انجام شده بود.
پرويز خطيبى نمايشنامهنويس، طنز پردار و برنامهساز معروف راديو ايران، در مجموعه خاطرات خود از جمع هنرمندان که در کتابي با عنوان خاطراتي از هنرمندان بهچاپ رسيده، درباره ضبط ترانۀ مرا ببوس مىنويسد: يك روز كه اعضاى اركستر بزرگ راديو در استوديو شماره 8 جمع شده بودند و انتظار روحالله خالقى را مىكشيدند، حسن گلنراقى به ديدار پرويز ياحقى آمد. حسن فرزند يكى از تجار معتبر بازار بود كه با اكثر هنرمندان دوستى و رفاقت داشت. او را به استوديو راهنمايى مىكنند، در آنجا پرويز ياحقى با ويولن و يكى از نوازندگان با پيانو مشغول نواختن آهنگ مرا ببوس بودند.
پرويز كه چشمش به گلنراقي ميافتد، ميگويد: به اين آهنگ گوش بده! گلنراقي يكى دو بار به آهنگ گوش ميدهد و آن را زير لب زمزمه ميكند و در اين ضمن مسئول ضبط برنامه موسيقي كه پشت دستگاه نشسته بود، دستگاه را به راه مياندازد و اين قطعه را بيآنكه كسي متوجه شود، ضبط ميكند. [خاطراتي از هنرمندن، پرويز خطيبي، به کوشش فيروزه خطيبي، صفحۀ 77]
از چگونگي ضبط اين ترانه، در کتاب خاطرات هنري اسماعيل نواب صفا ترانهسراي معاصر، که با نام قصۀ شمع انتشار يافته روايت ديگري ميخوانيم. او به نقل از عباس فروتن که در سال 1336، تنظيم برنامۀ شما و راديو که روزهاي جمعه از راديو پخش ميشد را به عهده داشت، مينويسد: روزي آقاي مهدي سهيلي که با آقاي گلنراقي دوست بود، ايشان را نزد من آورد و اظهار داشت، آهنگ جالبي آقاي مجيد وفادار ساخته که شعر آن از آقاي حيدر رقابي ميباشد و آقاي گلنراقي آنرا بهخوبي اجرا ميکند، وقتي آن را خواندند، متوجه شدم که کار تازه و بسيار جالبي است و براي پخش در برنامه شما و راديو خيلي تناسب دارد. آقاي وفادار حضور نداشت. ولي آقايان مشير همايون و پرويز ياحقي حاضر بودند. پس از تمرين، آقاي گلنراقي همراه با پيانوي مشير همايون، و ويولن ياحقي براي نخستين بار اجرا کرد و روز جمعه از راديو پخش شد و مورد استقبال فراوان قرار گرفت. [قصۀ شمع، خاطرات هنري اسماعيل نواب صفا، صفحۀ 105]
باري، ترانۀ مرا ببوس با صداي گلنراقي، ضبط و اجرائي دوباره نشد. هر چه بود و هست، همه از همان نسخهاي است که در استوديوي شماره 8 راديو ايران، در ميدان ارک تهران ضبط شده. مرا ببوس با همان شکل و کيفيت، هنوز هم محبوبترين آهنگ جوانان دهۀ چهل و پنجاه بهشمار ميرود.
در همان ايام، مردمان گفتند و باور کردند که شعر اين ترانۀ غمگين و درعين حال شورانگيز را سرهنگ ژاندارمرى عزت الله سيامک، از رهبران سازمان نظامي حزب توده ايران، پيش از اعدام در 27 مهر ماه 1333 در زندان و در وصف سرنوشت غمانگيز افسراني که اعدام ميشدند، سروده است. عدهاي نيز بر اين تصور بودند که اين ترانه را سرهنگ دوم توپخانه محمدعلى مبشري عضو ديگري از رهبري اين سازمان، در وصف سرهنگ سيامک در آخرين ديدار خود با دخترش در شب قبل از اعدام سروده است.
گرچه بعدها گلنراقي خوانندۀ اين ترانه، در مصاحبهاي با ايرج طيبي در مجلۀ روشنفکر، در پي تکذيب اين موضوع، براي اولين بار اعلام کرد که شاعر اين ترانه دکتر حيدر رقابياز استادان رشتۀ ادبيات دانشگاه تهران است، اما آن باور هنوز هم با بسياري از ما هست و اي بسا که خواهد ماند.
سرايندۀ شعر ترانۀ مرا ببوس که بود؟
خلق به بانگ مرا ببوس تو برخاست
شهر به ساز مرا ببوس تو رقصيد
هر که به هر کس رسيد نام تو پرسيد
هر که دلي داشت بوسه داد و ببوسيد
آنچنان که از زندگي ديگر شاعران معاصر نوشتهاند و خوانده و ميدانيم، از زندگي حيدر رقابي متخلص به هاله، اطلاعات و جزئيات چنداني در دسترس عموم نيست. آنچه که بنا به مکتوبات موجود مسلم است، اين است که او از نظر گرايش و بينش سياسي، فردي مليگرا و در عينحال فعال بوده.
در خواندن تعريفي که بيژن ترقي از حيدر رقابي دارد، نوع فعاليت سياسي او را بيشتر به شکل بههم ريختن بساط مخالفين و به دفعات مکرر، مجروح و راهي بيمارستان شدن ميبينيم.
بيژن ترقى دربارۀ نسبت خود با حيدر رقابى ميگويد: ما دو كودك همسن و سال بوديم كه از آغاز طفوليت اكثرا در خانۀ پدربزرگ، يكديگر را ملاقات ميكرديم. مادرانمان دخترعمو بودند. او از آنجا كه طبعى حماسى و مبارزهجو داشت، بهزودى در رديف طرفداران دكتر مصدق و حزب جبهه ملى درآمد.
او جوانى شجاع و رشيد و موجودى پاک و بىشائبه بود، چنان كه بارها به علت احساسات تند، يكه و تنها درصدد بههم ريختن بساط مخالفين برمىآمد. بههمين جهت به دفعات مكرر، مجروح و خونين راهى بيمارستان مىشد، ولى دست از مبارزه نمىكشيد. بالاخره با بروز وقايع 28 مرداد از آنجا كه در جستوجو و دستگيرى او بودند، به ناگزير ما او را از تهران دور كرده، در حالى كه بيش از ۲۰ سال نداشت مخفيانه راهى كشور آلمان شد.
در کارنامۀ فعاليتهاي هنري او به مجموعه اشعار آسمان اشک برميخوريم که اول بار در سال 1329، [سه سالي قبل از وقوع شروع اعدام افسران سازمان نظامي حزب توده] و توسط انتشارات اميرکبير چاپ و منتشر شد.
از عبدالرحيم جعفرى، مدير وقت انتشارات اميركبير و ناشر كتاب نقل است که: اوايل سال 1329 در كوران مبارزات مردم و دولت و احزاب چپ و راست، با جوان پرشورى آشنا شدم به نام حيدرعلى رقابى که از خويشان بيژن ترقى مدير كتابفروشى خيام بود. مليگرايى بود شوريده و شيفته دكتر محمد مصدق. جوانى بود فروتن و مومن و معتقد، و در مبارزات ملى سخت فعال.
دفتر شعرى داشت كه آن را در هزار نسخه به نام آسمان اشك چاپ كردم. در اين دفتر قطعه شعرى بود با عنوان مرا ببوس كه بعد ها مجيد وفادار، ويولنيست معروف براى اين شعر آهنگى ساخت. اجراي اين ترانه از راديو ايران اقبال عام يافت و برحسب خواهش شنوندگان به دفعات از راديو ايران پخش شد.
ناصر انقطاع در معرفي خود از حيدر رقابي مينويسد: او در سال 1334 از ايران رفت و در کشور آمريکا سرگرم تحصيل در دانشگاه کلمبيا شد و در رشتۀ حقوق بينالملل از اين مرکز عملي ليسانس و فوقليسانس خود را گرفت. ولي چون دست از ستيز با رژيم پس از 28 مرداد برنميداشت، با سفارت ايران در آمريکا درگير شد و زماني که کارشکنيهاي سفارت عرصه را بر او تنگ کرد، بهناچار به آلمان رفت و دورۀ دکتراي فلسفه را در دانشگاه برلين گذرانيد. و در برلين هم خاموش نماند و سازمان دانشجويان ملي را پايهريزي و هفتهنامهاي بهنام پيشوا را منتشر کرد. (اين پيشنامي بود که دکتر حسين فاطمي به مصدق داده بود.)
پاياننامهاي را که رقابي براي گذرانيدن آزمايش دکتراي خود نوشت مکتب انقلابي ملتها نام داشت و در آن پيشبيني کرده بود که سرانجام دو آلمان خاوري و باختري دوباره بههم خواهند پيوست. ويلي برانت صدراعظم آلمان، اين پاياننامه را بهصورت کتابي با هزينۀ خود چاپ کرد.
دکتر حيدر رقابي سپس از آلمان، دوباره به آمريکا بازگشت و در دانشگاههاي اين کشور با سمت استادي به تدريس حقوق بينالملل پرداخت.
حيدر رقابي پس از انقلاب بهمن 1357، بعد از بيست و چهار سال دوري از ميهن، با اين اميد که بتواند خدمات سياسي و اجتماعياش را از سر بگيرد، به ايران بازميگردد. ولي چندان توجهي به او نميشود و بهناچار دوباره به آمريکا برميگردد. ده سال بعد از اين بازگشت، به بيماري سرطان طحال در بيمارستاني در کاليفرنيا بستري ميشود. با وخامت حالش، و با توسل به برادرش جهانگير رقابي، در آخرين روزهاي زندگي دوباره به ايران بازميگردد، و 19 آذر ماه سال 1367 در تهران، رخت از جهان برميچيند.
او در گورستان ابن بابويه در شهر ري دفن است و از آنجايي که هرگز ازدواج نکرد و زندگي زناشوئي نداشت، از خود بازماندهاي ندارد.
[ پنجاه سال تاريخ با پانايرانيستها، آرمانخواهان و آرمان فروشان نوشتۀ ناصر انقطاع.]
حسن گلنراقي و ترانۀ مرا ببوس
در همه عالم کسي به ياد ندارد
نغمهسرائي که يک ترانه بخواند
تنها با يک ترانه، در همۀ عمر
نامش اينگونه جاودانه بماند
حرفۀ حيدر رقابي ترانهسرائي نبود. گو اينکه بر مبناي يکي از سرودههاي او آن ترانۀ معروف ساخته شد. و حسن گلنراقي خوانندهاي رسمي نبود و نشد. گرچه ترانۀ مرا ببوس، فقط با صداي اوست که به دل مينشيند و جاودانه شده.
حسن گلنراقي در سال 1300 خورشيدي در کوچۀ آبشار خيابان ري در تهران به دنيا آمد. بعد از تحصيلات متوسطه، به کار پدري خود که خريد و فروش بلور و چيني عتيقه بود پرداخت. نوشتهاند که او کمکم در رشتۀ عتيقهشناسي کارشناسي ارزنده شد و دست اندر کاران اين رشته نظر او را قبول داشتند. در کار و کاسبي قانع و درستکار بود و تا آخر عمر مورد احترام بازرگانان و صنف بلور و چيني بود.
اگر بخواهيم از چگونگي علاقهمندي او به بازخواني ترانۀ مراببوس بگوئيم، اول بايد از پروانه گفته باشيم که قبلا و اول بار اين ترانه را براي استفاده در فيلمي سينمايي اجرا کرد. پرويز خطيبي در صفحۀ 76 از کتاب خاطراتي از هنرمندان در بارۀ اين خواننده نوشته: پروانه، خوانندهاي بود از آذربايجان که صدائي گرم و مطبوع داشت. آهنگ معروف افغاني آن بام بلند که ميبيني بام من است را او سر زبانها انداخت و براي مدتي جزو نامداران آواز آن زمان بود. مجيد وفادار بهترين آهنگهايش را در اختيار پروانه گذاشت. از جمله شعر و آهنگ مرا ببوس که هيچکس را را نگرفت و صدائي به تحسين بلند نشد و آهنگ با آن زيبائي و تازگي ميرفت تا بپوسد و خاک شود.
آنچه که او روي آهنگ مجيد وفادار، خوانده، در واقع يک بند، و در اصل همان شعر مرا ببوس چاپ شده در کتاب آسمان اشک سروده حيدر رقابي است. آهنگ ترانۀ مرا ببوس براي موسيقي متن فيلم اتهام ساخته شاپور ياسمي كه در ارديبهشت ماه سال 1335 روي پرده رفت، ساخته شد.
مجيد وفادار آهنگساز اين ترانه، در مصاحبهاي که در شماره 1418 هفتهنامه تهران مصور به تاريخ 11 آذر ماه 1349 بهچاپ رسيده، ميگويد: در اين دوره من گاهگاهي براي فيلمها هم، آهنگ ميساختم. يادم ميآيد يکي از اين فيلمها اتهام نام داشت. تهيهکنندگان فيلم از من يک آهنگ نو خواستند، و من براي اين فيلم، آهنگي ساختم که بعدها بهنام مرا ببوس معروف شد. بهياد ميآورم روزهايي را که اين آهنگ سر زبانها افتاده بود و داستانهايي را که براي آن ساخته بودند. اين آهنگ شايد نقطه عطف موسيقي جاز ايران بود. چرا که بعد از آن خوانندههاي ديگري به راديو آمدند، و موسيقي جاز نضج پيدا کرد.
ترانۀ مرا ببوس در يکي از صحنههاي فيلم با صداي پروانه و با لبخواني ژاله علو خوانده ميشود. در آن فيلم ژاله علو نقش زني را داشت كه شوهر سابقش را به سزاي خيانتي که به او کرده رسانده و حالا پس از ماجراهاي بعدي عاقبت خود را به پليس معرفي كرده است. در صحنهاي كه زن با دختر كوچك خود وداع ميكند و به سوي زندان و مجازات روانه ميشود، اين ترانه را ميخواند.
از ژاله علو بازيگر نقش زن در اين فيلم، نقل است که: خانم پروانه خواننده ترکزباني بود که آن روزها با ترانه آن بام بلند معروف شد، و در فيلم اتهام که من به اتفاق ناصر ملکمطيعي در آن ايفاي نقش ميکردم، به جاي من خواند. من در شب جدايي با دخترم کوچکم اين ترانه را در متن فيلم لبخواني ميکردم.
فيلم اتهام در خرداد ماه سال 1335، روي اکران ميرود. جدا از قصه مردمپسند فيلم، آهنگ و شعري که در صحنۀ وداع مادر با خود اجرا ميشود، به دلها مينشيند. اما اين تمام ماجرا نيست. ترانۀ مرا ببوس با صداي حسن گلنراقي خود حکايت ديگري دارد که گرچه کمتر گفته شده، ولي در جاي خود بسيار خواندني و روشنگر است.
پوران وفادار برادر زادۀ مجيد وفادار، که دستي در موسيقي داشت و يکي دو سالي نيز با نام هنري فيروزه از خوانندگان راديو بود، درباره خاطرات خود از ترانۀ مرا ببوس ميگويد: هاله [حيدر رقابي] شاعر اين ترانه، به دليل فعاليتهاي سياسي و طرفداري از مليگراها تحت تعقيب بود و ميخواست از کشور خارج شود. عمويم شعر نيمهکارهاي از او داشت که ميخواست برايش آهنگي بسازد. [منظور همان يک بندي شعري است که پروانه براي فيلم خوانده] شبي که به ديدار عمويم آمده بود تا خداحافظي کند، عمويم او را به داخل خانه ميکشاند و از او ميخواهد که اين ترانۀ نيمهکاره را تمام کند. او هم که تحت جدايي از نامزدش و وطنش بود اين ترانه را به تمام ميکند. اما ديگر آن شب نميتواند تهران را ترک کند و شب را همانجا ميگذراند. هفته بعد با کمک دوستان و خانواده از تهران خارج، و به سمت آلمان حرکت ميکند.
در بارۀ اين ديدار شبانه و خداحافظي شتابزده، روايت ديگري به نقل از بيژن وفادار پسر مجيد وفادار که خود شاهد و ناظر بر آن بوده و نواب صفا آن را عينا در کتاب خاطرات هنري خود آورده: بعد از وقايع بيست و هشتم مرداد، به آقاي رقابي بيست و چهار ساعت مهلت داده بودند که از ايران خارج شود. ايشان عضو جبهۀ ملي بود و در دبيرستان دارالفنون تحصيل ميکرد و سني در حدود بيست سال داشت.
روزي ساعت سه و نيم بعد از ظهر براي خداحافظي به خانۀ ما آمدند. وقتي براي توديع، دست در گردن يکديگر انداختند، پدرم به آقاي رقابي گفت: با شما کار دارم.
به اتاقي رفتند و صداي ويولن پدرم که آهنگي را بهتدريج مينواخت، شنيده ميشد. در حدود سهربع ساعت اين ديدار طول کشيد. معلوم شد که پدر قطعات آهنگ را مينوازد و آقاي رقابي سيلاب برميدارد. شعر قسمت اول آهنگ را شاعر ساخته بود [همان يک بندي که پروانه براي فيلم خوانده] و چون براي رفتن شتاب داشت، وقت رفتن تعهد کرد که من پيش از مسافرت شعر را تمام ميکنم و منزل ما را ترک کرد. در حدود ساعت ده شب بود که تلفن کردند و بقيۀ شعر را تلفني براي من گفتند و نوشتم و به پدرم دادم و آقاي رقابي به آمريکا رفت. [صفحه 104، کتاب قصه شمع، خاطرات هنري اسماعيل نواب صفا]
حقيقت و خاطره
ياد تو در خاطرم هميشه شکفتهست
کودک من با مرا ببوس تو خفتهست
ملت من با مرا ببوس تو بيدار
خاطرهها در ترانۀ تو نهفته است
يکي از محسنات ياد نگاري و خاطرهنويسي آن است که بعدها با جمع و فراهم کردن آنها ميتوان رخداد واقعهاي را هم از چند منظر متفاوت، و هم در ترتيب و توالي وقوع آن اتفاق ديد و بررسي کرد.
از وجود يادداشتهاي موجودي که در بارۀ سابقه ترانۀ مراببوس در دست هست حتي امروز ميتوان دانست که حيدر رقابي در فاصلۀ زماني بين ديدارش با مجيد وفادار تا ساعت تکميل ادامۀ شعر ترانۀ مرا ببوس کجا بوده و در چه حال و هوايي به سر برده!
از خواندن اين روايتها به نظر ميرسد حيدر رقابي جوان به ذوق و طبعي که داشته، مجموعهاي از سرودههاي خود را با عنوان آسمان اشک در انتشارات اميرکبير بهچاپ ميرساند [سال 1329]. سرودهاي با نام مرا ببوس در اين دفتر شعر هست که مورد توجه آهنگساز معروف آن دوران مجيد وفادار قرار ميگيرد. او در سفارشي که از شاپور ياسمي براي ساختن موسيقي فيلم اتهام گرفته، آهنگي بر اين قطعه ميگذارد و آن را در صحنۀ وداع مادر از دخترش، با صداي پروانه استفاده ميکنند. در جايي اشارهاي به اينکه حيدر رقابي خود از اين موضوع اطلاع داشته باشد، و يا اينکه از طرف کارگردان فيلم و آهنگساز، اجازۀ اين استفاده از شعر چاپ شدۀ او را خواسته و گرفته باشند، نوشته يا گفته نشده. از قرار معلوم حيدر رقابي جواني با شور انقلابي و سخت فعال در مسائل و اتفاقات سياسي آن سالها، فرصت رسيدگي و يا در مرام و نگرش سياسي ـ اجتماعي او جايي براي پرداختن به اين مقوله وجود نداشته. ولي چرخ چنان گرديده که حالا او بايد بهناچار از کشور خارج شود [سال 1332 سه سالي بعد از چاپ کتاب]. فيلم مراحل پاياني خود را ميگذراند و قرار است که دو سال بعد [خرداد سال 1335] به نمايش عمومي در بيايد. درهم ريختگي و آشفتهبازار ايام بعد از کودتا، آنقدر بوده که کسي به اجراي صحيح قانون مولف و ناشر وقعي نگذارد و نگران پيگيري قانوني سراينده شعر يا ناشر از استفاده آن سروده در اين فيلم نباشد. (تازه اگر چنين قانوني در آن سالهاي وجود داشت و سرايندۀ آن به لحاظ جرم سياسي! تحت تعقيب نميبود) ولي جايي در اين چرخۀ، وجدان هنري ـ انساني مجيد وفادار دخيل بوده تا به هر شکل و صورتي که بر ما معلوم نيست، به حيدر رقابي جوان و تحت تعقيب برسد و برساند که حتما او را ببيند.
با کنار هم گذاشتن روايتهايي که از اين ديدار شتابزده و فوري، و تقريبا نيمهپنهان حاصل ميشود، ميتوان حدس زد که در آن خلوت سهربع ساعته! مجيد وفادار آهنگساز، به حيدر رقابي گفته که: ما از اين شعر چاپ شدۀ شما استفاده کردهايم و چون هنوز فيلم اکران نشده، شما آن را نشنيده و خبر نداريد. بعد ويلون را برداشته و ملودي آهنگي که ساخته را براي شاعر نواخته. و بعد اينکه: چه خوب ميشد اگر شما بر همين تم و مولودي، مي توانستيد بقيۀ اين شعر را هم بگوئيد تا در جاي خود به عنوان کاري مستقل ارائه شود.
شاعر بيست سالۀ جوان و ملتهب که حيدر رقابي باشد هم البته در موقعيتي نبوده که همانجا بتواند کار را تمام کند. و چون براي رفتن شتاب داشته، پس سيلابها را برداشته و ميرود با قول اينکه قبل از خارج شدن از ايران، آن را تمام کند.
و اما اينکه چگونه اين ترانه با صداي حسن گلنراقي خوانده و پخش ميشود،ا مسئلهاي است که در عين سادگي، باز به دست و قلم دوستان دور و نزديک ـ شايد به حرمت دوستي و يا حفظ نام حسن گلنراقي که خواسته بود يکبار و براي هميشه، پاسخي به ذوق و ميل خواندن خود داده باشد ـ و يا بههر دليل و نيت ديگر، به ماجرايي پيچيده و مرموز، و در نهايت به تاريخ ترانهاي تحريف شده و مخدوش تبديل شده است.
قبلا به نقل از بيژن وفادار پسر مجيد وفادار در کتاب خاطرات هنري اسماعيل نواب صفا خوانديم که چگونه حيدر رقابي به ديدار پدر ميآيد و آن دو در خلوتي سهربع ساعته، به توافق ساختن ادامه آن شعر و آهنگ ميرسند و همانشب حدود ساعت ده، رقابي تلفني ادامۀ شعر را ميخواند و بيژن خود آن را يادداشت ميکند و به پدر ميدهد. مجيد وفادار بر مبناي بندهاي تازه سروده شده، شروع به ساختن دنبالۀ آهنگي که قبلا براي فيلم اتهام تهيه کرده ميکند. در ادامه همين نقل و در همان کتاب، باز ميخوانيم: من و پوران دختر عمويم، [پوران وفادار، دختر حميد وفادار] شعر و آهنگ را ياد گرفته بوديم. پوران در فراگيري آهنگ، استعداد عجيبي داشت و اين امر را بهخوبي و بهزودي فرا گرفته بود. ديگر پدرم از سرگذشت اجراي آن بيخبر بود و قصدش اين بود که اجراي آن را بر عهدۀ خوانندۀ مناسبي بگذارد. تا اينکه روز جمعهاي ناگهان شنيديم که آهنگ مرا ببوس را خوانندهاي بهنام آقاي گلنراقي با ويولن آقاي ياحقي و پيانوي مشير همايون اجرا ميکند. پدرم متحير، از من پرسيد: شما اين شعر و آهنگ را براي کسي خواندهايد؟ گفتم نه. بعد معلوم شد پوران دختر عمو حميد آنرا در يک مهماني خصوصي خوانده و صاحبخانه، بدون اينکه قصدش را به او بگويد، شعر را ميگيرد. ولي اينکه چگونه بهدست مرحوم گلنراقي رسيده بيخبرم. [صفحۀ 104 و 105 کتاب قصۀ شمع، خاطرات هنري اسماعيل نوابصفا]
گفتيم که فيلم اتهام در خرداد ماه سال 1335، به نمايش عمومي در آمد. اما ترانۀ مرا ببوس با صداي پروانه در آن فيلم، چندان مطرح نشد. اما نوشتهاند که آهنگ و شعرش بسيار مورد توجه موسيقيدانها، و از آنجمله پرويز ياحقي قرار گرفت. پوران وفادار با اشاره به همين موضوع، در روايت خود از چگونگي اجراي اين ترانه با صداي حسن گلنراقي ميگويد: حدود يکسال بعد از اکران فيلم، اين ترانه از راديو با صداي گلنراقي پخش شد. که در واقع بهنوعي من مسبب آن بودم. وقتي عمو مجيد ادامۀ آن آهنگ را ميساخت، من هم با قطعهها ميخواندم. و چون خواننده بودم، گاهي آن را اينجا و آنجا هم زمزمه ميکردم. يکروز در يک ميهماني خصوصي که آقاي گلنراقي هم آنجا حضور داشت، به اصرار دوستان اين ترانه را خواندم. آنشب چند بار به خواست حاضران اين ترانه اجرا شد. گلنراقي هم از آن خيلي استقبال کرد.
فرداي آن روز، خانم صاحبخانه پيش من آمد و به اصرار شعر مرا ببوس را خواست. هر چه گفتم که اين شعر هنوز جايي خوانده نشده، و من نميتوانم آن را بدون اجازه به شما بدهم قبول نکرد، و دليل آورد که ما که خواننده نيستيم، فقط ميخواهيم شعر را داشته باشيم. من هم شعر را دادم. همان جمعه داشتم راديو گوش ميدادم که شنيدم مجري راديو مي گويد: ترانهاي پخش ميکنيم، و نام شاعر و آهنگساز آن را به مسابقه ميگذاريم. وقتي گلنراقي شروع کرد به خواندن، سر جايم خشک شدم. نميدانيد چه حالي شدم، چون نميدانستم جواب عمويم را چه بدهم.؟! بعد از تمام شدن ترانه عمويم زنگ زد و پرسيد که تو اين کار را به کسي دادي.؟ من انکار کردم. اما هفته بعد آن، اسم گلنراقي که خواننده آن بود فاش شد. او هم در مصاحبهاي که در اطلاعات هفتگي انجام داده بود، گفت که اين ترانه را برادر زاده آقاي وفادار به من داده است. عمويم خيلي از دستم ناراحت شد و گفت که ديگر هيچ کاري را به من نشان نخواهد داد.
دنبالۀ ماجرا را هم که قبلا نوشتهايم و همه ميدانيم. يکسالي است که فيلم اتهام اکران شده. شعر و آهنگ آن مورد توجه آهنگسازان، از جمله پرويز ياحقي قرار گرفته. گلنراقي که مراودت و مجالستي هم با اهل موسيقي دارد، از سر اتفاق، شعر کامل اين ترانه را بهدست آورده. با رفاقتي که از قديم نيز با پرويز ياحقي داشته، قرار ميگذارند آن را ضبط کنند. آن ايام مسلما استوديوهاي خصوصي ضبط صدا وجود نداشته. تنها امکان موجود، استفاده از تجهيزات فني استوديوي راديو تهران در ميدان ارک، و نوازندگان آنجا بوده. وجه مشترک پرويز ياحقي با مجيد وفادار البته در نواختن ساز ويلون است و رفت و آمدي که بهعنوان آهنگساز به اداره و ساختمان راديو دارند. پس عشق آواز خواندن گلنراقي و وسوسۀ انجام اين تجربه، و علاقۀ پرويز ياحقي به اين شعر و آهنگ، و شرايط مساعدي که براي استفاده از امکانات استوديو و راديو داشته، دست بهدست هم ميدهند تا ما امروز دو روايت از جلسۀ ضبط اين ترانه را بخوانيم و خودمان تشخيص بدهيم که کدامشان درستتر است!
حسن گلنراقي در پايان عمر خود، گرفتار بيماري فراموشى [آلزايمر] و تومور مغزى شد، و بهرغم تلاش پزشكان، در مهر ماه سال 1372 در تهران درگذشت و در گورستان قديمي امامزاده طاهر واقع در مهرشهر کرج به خاک سپرده شد.
گلنراقى نيز مانند حيدر رقابي سرايندۀ ترانۀ مرا ببوس، هرگز ازدواج نكرد. بخشى از اموال او، از جمله ساختمان اهدايي او در ابتداي خيابان بهار شيراز منشعب از ميدان هفتم تير، به صورت موقوفه در اختيار آسايشگاه معلولين و سالمندان كهريزک قرار گرفت.
روي تو را بوسه دادهايم چه بسيار
خاک تو را بوسه ميدهيم دگر بار
ما همگي سوي سرنوشت روانيم
زود رسيدي، برو، خدات نگهدار
و سر آخر اينکه دست من بنده که راوي اين حکايت باشم البته کوتاه و خود به اينجاي دوري، پرت افتادهام. چه خوب ميشد اما اگر آنها که دستشان ميرسد و نزديک هستند، در فرصتي ـ نه آنهمه که زياد هم دير بشود ـ روايت اين ترانه را از استاد پرويز ياحقي که عمرشان به عزت دراز باد هم ميپرسيدند و مينوشتند، تا آيندگان و آنها که پس از ما آيند، شناسنامۀ اين ترانۀ يادگار را مخدوش نبينند و نخوانند.
-
برای بانو مهستی دعا کنید
مدیر سایت: سلام دوستان والا نمی دونم خانم مهستی درگذشته یا نه. خدا کنه که این خبر یه شایعه بیشتر نباشه. بیماری خانم مهستی همه طرفداران این خواننده خوب دهه چهل و پنجاه که در اوج خوانندگی خود بود و تا کنون پا به پای جوانان در شهر فرشتگان آمده، نگران کرده است. این دگرگونی در دو سه سال قبل تاکنون در وضعیت روحی، روانی و جسمانی این خواننده محبوب مشاهده می شد، اما این زن همیشه به خود متکی و با تمام توان وجودش کار کرده است. در دبی کسانی که رفته بودند تا او را ببیند از حالات رنجور او می گفتند. سرطان در چهره این خانم که زندگی اش را در راه هنر این سرزمین گذاشت و به خاطر این هنر بود که جلای وطن نمود، نمایان بود. خانم مهستی را هیچ چیزی دگرگون نکرد مگر مرگ خواهرش هایده که محبوب میلون ها ایرانی بود وقتی هایده رفت قلب مستی شکست و دیگر این قلب شکسته جوش نخورد.
قبل از این که این دو خواهر به عرصه هنر بیایند، در دربار شاهنشاهی خدمت می کردند. اینطور که در خاطرات دیگران آمده است در محافل دربار وقتی بزمی بر پا می شد این دو خواهر سرا پا عشق و شور می شدند و در عالم خوانندگی می رفتند به خاطر صدای خوب و رسای این دو خواهر کم کم هنرمندان پا در میانی کرده و آنان را به عالم خوانندگی وارد کردند. خانم مهستی زمانی در گل های رنگارنگ خوانندگی را به نحو احسن اجرا می نمودند. حیف که بانو مهستی در امریکا پشتیبانی نداشت که این برنامه را ادمه دهد. گل های مهستی از بهترین برنامه های آن زمان بودند.
در فلیم های سینمایی که مهستی در آنها به خوانندگی پرداخت می توان به فیلم های میوه گناه، شیرین و فرهاد و بر آسمان نوشته اشاره. در پایان انشاالله که ایشان حالاشان خوب بشود و دوباره به عالم هنر ایران که از بودن این چنین هنرمندانی در فقر کامل بسر می برد برگردد.
-
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
» مصاحبه با زدبازي ، مخفي ترين گروه رپ فارسي
گروه رپ ایرانی زدبازی یکی از مخفی ترین گروه های زیر زمینی ایرانیه که توی دو سال گذشته از راه اینترنت بین بچه ها طرفداران افراطی پیدا کرده. هویت بچه ها کاملا مخفی هستش و حتی هیچ عکسی ازشون دیده نشده.
زدبازی (سهراب) وارد می شود
رپ بچه ها نه تنها خوب روی ریتم می شینه بلکه زبون روزمره شون ( که فحش هم شاملش می شه) نقطه نورانی آهنگهاشونه. برخلاف خیلی ها که زندگی واقعیشون با حرفهاشون فرق می کنه، بین آهنگهای زدبازی و زندگیشون فاصله ای نیست. بچه ها از زندگی حاشیه ای تهران و لندن حرف می زنن ( اوخ اوخ لوشون دادم).
بالاخره بعد از یکی دو ماه تلفن بازی و قایم موشک بازی ، زدبازی راضی شد که اولین مصاحبه رسمیشو با بی بی سی انچام بده .این گفتگو در خونه یکی از بچه ها و موقع ضبط جدیدترین آهنگشون " بی حس " انجام شده.
سهراب، سیاوش معروف به sijal که یکی دیگه از بچه ها ی گروه و سامان موقع ضبط در لندن.
- من سامان ويلسون ( Wilson ) هستم.
- مهراد هيدن ( Hidden )
- سهراب ام-جی ( MJ ) هستم.
(سیاوش sijal در فرانسه دانشجو هستش و از بچگی با زدبازی رفیق شده و صداش تو آهنگها شنیده می شه ولی موقع این مصاحبه تو اتاق نبود !)
شما توی لندن درس می خونين؟
بعضی هامون آره، بعضی هامون نه! کنارش کار هم می کنيم.
آهنگ های زدبازی رو کجا ضبط کردين؟
مهراد: آهنگ ها خونه من ضبط شده به جز بعضی از اونها که از موسيقی امينم ( Eminem ) استفاده شده.
چرا اسم های مستعار انتخاب کردين و معنی اونها چيه؟
سامان (ويلسون): اين مسئله از دبيرستان شروع شد. من با يکی از رفيقام به نام ممد ( محمد ) خيلی با هم جور بوديم. اون موهاش و قيافش شبيه بارت سيمپسون ( Bart Simpson ) بود. همه اين رو سوژه می کردن و ما هم انقدر با هم جور بوديم که تصميم گرفتيم دوتايی بشيم "ويلسون" ( به جای سیمپسون )
جريان "هيدن" چيه؟
مهراد: جريان خاصی نداره!
چرا اسم های فارسی انتخاب نکردين!؟ می خواستين ما رو حرص بدين؟ مثلاً جريان "ام-جی" چيه؟
سهراب: ام-جی مخفف کلمات Master Joint هستش! از اونجايی هم که خيلی ها می دونن من "سلطان دود" هستم این اسم رو انتخاب کردم. اسم ها رو هم خارجی انتخاب کرديم چون خارج از ايران هستيم ديگه!
شعر آهنگ ها رو خودتون تک تک می نويسين؟
مهراد: آره. خيلی ها فکر می کنن يک نفر از ما شعرها رو ميگه. اما هر کدوم از ما هز قسمتی رو که قراره بخونه، خودش شعرش رو هم میگه.
ايده آهنگ "خليج فارس" مال کی بوده؟
سامان: ايده من بوده. اما دوباره هر کسی شعر قسمت خودش رو گفته.
مهراد: ما اصولاً برای آهنگ ها اسم نمی ذاريم و اينها اسم هايی هستن که برای خودمون درست کرديم.
سهراب: اين آهنگ ربطی به خليج فارس نداره. فقط چون من توش ميگم "زدبازی يدونست از خزر تا خليج فارس" بهش می گیم "خلیج فارس". البته منظورم اينه که تو کل ايران ما یدونه ( تک ) هستيم!
يکی از خصوصيت های رپ ايرانی "رجز خونی" هست. جريان اين چيه؟
سامان: رجز خونی کلاً قسمتی از موسيقی رپه. فرقی هم نداره ايرانی باشه يا خارجی. هر کسی توی اين بازی سعی می کنه بگه که بهترينه. ما هم باور داريم که بهترينيم و هميشه اينو ميگيم.
سهراب: رجز خونی اخطاری هست قبل از اينکه اتفاق بدی صورت بگيره. البته می تونه دروغ يا يه دستی هم باشه. ولی مال ما راست بوده!
مهراد: ما هيچ وقت نقشه نمی کشيم که چی بخونيم. اکثراً "زدبازی" عقيده های خودمونه و حرف هايی هست که خودمون دوست داريم بگيم. از روزی هم که شروع کرديم فقط برای خودمون می خونيم.
پس چرا آهنگ هاتون رو می ذارين روی اينترنت؟
سهراب: که بقيه هم گوش کنن!
مهراد: ما آهنگ رو روی اينترنت نذاشتيم!
سامان: قرار نبود از اول آهنگی روی اينترنت بره. روزی که اين موضوع رو به خود من گفتن کلی تعجب کرده بودم!
"زدبازی" چطور شروع شد؟
مهراد: اول هر کسی توی برنامه خودش بود. من با سامان، در تهران توی دبيرستان آشنا شدم. اون موقع سامان شروع کرد به زبان فارسی متن آهنگ گفتن و بعد از يه مدت چند تا شعر روی آهنگ های ( ۵۰Cent ) خونديم که خيلی جالب شد. بعد از يک مدت "زدبازی-۱" رو بيرون داديم که روی آهنگ های ( D12 ) خونده بوديم. اين آلبوم بود که توی اينترنت رفت و کلی دانلود شد.
سامان: ما اصلاً به خاطر دانلود و اين چيزا کار نمی کنيم. چون دوست داريم اين کار رو انجام می ديم و دانلود يک نوع آزمايشه تا بفهميم از آهنگ هامون چقدر استقبال ميشه.
گروه سنی شما چيه؟
سامان: تازه دارم ميشم ۲۱ ساله.
مهراد: من تازه دارم ميشم ۲۲.
سهراب: من تازه شدم ۲۰ ساله!
جريان اين نسل و گروه سنی شما چيه؟ چون رپ ايرانی توی همين گروه سنی شما به وجود اومد.
مهراد: سبک اصلی من راک بود و ساز اصليمم پيانو! ما هر کدوم سبک های خودمون رو داشتيم اما وقتی به هم رسيديم تصميم گرفتيم تا اين سبک موسيقی رو ادامه بديم.
معنی "زدبازی" چيه و از کجا ريشه گرفته؟
سامان: سال اولی که من به انگلستان اومدم زندگی سختی داشتم. اون موقع من بودم و يکی از رفيقام به نام سهراب (البته نه سهراب خودمون!) توی اون يه سال من و سهراب انقدر با هم بوديم که جريان زاخار (به معنی رفيق) پيش اومد. ما هر دفعه حال نداشتيم که اين کلمه رو بگيم و به جاش می گفتيم "زد". مثلاً می گفتيم "چطوری زد؟"، "کجايی زد؟" خلاصه "زد بازی" بين من و اين رفيقم بود.
شما اولين گروهی بودين که فحش رو توی آهنگ های رپ ايرانی آوردين. چطور شد که اين کار رو کردين؟
مهراد: فحش جزو فرهنگ موسيقی رپه! وقتی شما با کسی دعوات ميشه ديگه بر نميگردی بگی "بی ادب چرا اين کار رو ميکنی؟ ديگه دوستت ندارم" !!! اينجوری که نميشه! فحش يک جور رو راست بودنه. به نظر من همه بايد ياد بگيرن که خودشون باشن.
سهراب: من خودم اينکاره هستم! به نظر من فحش در ايران فقط توی محيط خانواده بده! ولی هر کسی توی محيط مدرسه بره و ببينه، متوجه ميشه که فحش مثل نقل و نبات از دهن بچه ها مياد بيرون و کسی براش مهم نيست و ديگه اون زشتی قرن پيش رو هم از دست ميده. جدا از فرهنگ رپ غربی، توی فرهنگ خود ما، "ايرج ميرزا" توی شعرهاش خيلی حرفهای رکيکی می زد و فحش می داد. پس نشون می ده فحش توی ادبيات ما با وجود اينکه زشته و همه جا نبايد به کار برده بشه، وقتی با هنر آميخته بشه جلوه بهتری پيدا بکنه.
سامان: رپ اصلاً درباره صحبت عاميانه است. يعنی همون صحبت هايی که تو روز آدم با دوستاش می کنه و فحش یک قسمت از اونه!
بچه ها در کل چند تا آهنگ با هم ضبط کردين؟
سامان: دقيق نمی دونم. تقريباً ۱۰ تا آهنگ اومده بيرون. چند تا هم ضبط کرديم که توی اينترنت نيست.
شما با هم چطور آشنا شدين؟
سامان: من و مهراد هم کلاسی بوديم. با سهراب هم توی يک مهمونی آشنا شديم.
منبع : بي بي سي
-
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
نسرین و ضیا ء
نسرین و ضیا ء دو خواننده معروف دهه 1350 هستند که هر دو هم در شوهای رنگارنگ حضور فعال داشتند. نسرین قبل از خوانندگی کارمند دولتی بوده که پس از پا گذاشتن به عرصه هنر بدلیل مشغله زیاد از کار خود استعفا داد و چند سال بعد ازدواج کرد. تاریخ ازدواجش درست چند ماه بعد از آن مصاحبه معروفش در شو میخک نقرهای با فرخزاد بود. نسرین پس از انقلاب به اروپا رفت و دو تا بچه دارد. ضیا از یک پدر و مادر گرجی کهبه خاطر اکتشاف نفت در خوزستان برای کار به خوزستان آمده بودند در شهر مسجد سلیمان به دنیا آمد و از 9 سالگی به تهران آمد و از 24 سالگی کار خوانندگی را آغاز کرد و خیلی مورد استقبال جوانان آن روز قرار گرفت و یک دفتر هنری ایجاد کرد که بسیاری از خوانندگان خوب معروف مثل خانم بتی از طریق ایشان وارد عرصه خوانندگی شدند.
ضیا بعد از انقلاب وارد عرصه سیاست شد و یک شبکه تلویزیونی مشترکا با حمید شبخیز راه اندازی کرد که برنامه های آن فقط در شرق امریکا قابل دریافت بود و پس از مدتی با هم اختلاف پیدا کردند و هر کدام برای خودشان یک شبکه زدند که هر دو از دنیای هنر خداحافظی کردند.
-
"مجید اخشابی" در بیمارستان بستری شد [ April 25, 2007 ]
وی تصریح کرد: در کمتر از یک ساعت در جاده زیرآ ب به شیرگاه در منطقه سوادکوه از مقابل با خودروی پیکان برخورد کرده و مصدوم شدیم.
هنرمند و خواننده معروف کشور پس از اجرا در جشن روز رادیو در صداو سیمای مرکز مازندران شب سه شنبه در حالیکه به سمت تهران در حرکت بود تصادف کرد و مصدوم شد.
مجید اخشابی که در حال حاضر در بیمارستان شفا ساری در بخش داخلی بستری شده است در گفتگو با مهر اظهار داشت : ساعت 10 و 30 دقیقه شب سه شنبه پس از حضور در جشن رادیو در صداو سیمای مازندران به همراه خودرو سازمان صدا و سیما به اتفاق راننده آن عازم تهران شدیم.
وی تصریح کرد: در کمتر از یک ساعت در جاده زیرآ ب به شیرگاه در منطقه سوادکوه از مقابل با خودروی پیکان برخورد کرده و مصدوم شدیم.
مجید اخشابی در حال حاضر در بیمارستان شفا ساری به سر می برد و حال عمومی وی رضایت بخش است ولی به گفته پزشکان از ناحیه ریه شکستگی دنده دارد و نیاز به استراحت دارد.
دیگر سرنشین خودروی سازمان صداو سیما که راننده است نیز از ناحیه دست و پا دچار شکستگی شده است.
به گزارش مهر، دو سرنشین خودروی پیکان نیز مصدوم بوده و همسر راننده پیکان که باردار بوده وضع نامناسبی دارد .
-
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
گفتگو با مجید اخشابی، خواننده و آهنگساز
کتاب «پیامبر» جبران خلیل جبران و یک عدد شربت دیفن هیدرامین کامپاند. روی میز کار مجید اخشابی چیزهای دیگری هم هست اما این دوتا بیشتر از بقیه، توجهم را جلب میکند ـ بگذریم ـ او تا دلتان بخواهد، مودب است و بیشتر از آنچه ما دلمان بخواهد، محافظهکار. هر کاری میکنیم، اسمی از بقیه اهالی موسیقی کشورمان به میان نمیآورد که نمیآورد ـ نه به خوبی و نه به بدی ـ آنقدر سیاستمدارانه جواب میدهد که آدم مجبور میشود برای گرفتن جواب سوالاتش با او شطرنج بازی کند. مجید اخشابی به معرفی احتیاج ندارد. صدای او را در تلویزیون کم نشنیدهایم: تیتراژ سریالهای گمگشته، همراز، عروج، ا مثبت، مسابقه ستارهها، مسافری از هند، مهتاب و همین تازگیها هم محله بندهنواز.
جم جمک برگ خزون یعنی چی؟
ای بابا!
راستش، این سوال را پرسیدم که جواب یک سوال دیگرم را بگیرم. میخواهم بدانم قبل از خواندن یک شعر، درباره مفاهیمش با شاعرت حرف میزنی یا نه؟
خب، بله. البته! مثلا همین ترانه مهتاب که «جم جمک برگ خزون» هم تکهای از همین ترانه است، مفاهیم بسیار بلندی دارد. البته تمام شعرهای استاد معلم اینطوریاند. من بارها به ایشان گفتهام که واقعا حیفم میآید مفاهیم این ترانهها توسط مخاطبانمان کشف نشود. مثلا همین ترانهای که مثال زدید، از همان شروعش تکاندهنده بود.
میدرخشن توی ماه دوتا خورشید سیاه؟
بله، یعنی صورت انسان به یک قرص ماه تشبیه شده که دوتا چشم مثل خورشید توی آن میدرخشند و البته این درخشش هم از سیاهی است که باز این هم خودش معانی متعددی دارد.
و بعد ادامه پیدا میکند تا میرسد به اینجا که: جم جمک برگ خزون اینه بخت بیگناه.
یعنی برگ سرگردانی که در پاییز از شاخه جدا شده، مخاطب قرار گرفته است و . . .
تا حالا شده است که در ترانههای علی معلم، معنای یکی دو تا کلمه را ندانید یا مفهوم یکی دوتا بیت را درک نکرده باشید و از ایشان پرسیده باشید که مثلا فلان قسمت یعنی چه؟
بله، زیاد اتفاق افتاده.
مثلا؟
مثلا ایشان در شعر «حکمت مطهر» گفته بودند که: «کشتهست سروی برشَمَر» و من معنای شَمَر را نمیدانستم. از ایشان پرسیدم و ایشان گفتند که شَمَر یعنی جوی.
شما قبول دارید که مخاطب ترانه، عامه مردماند؟
خب، بله.
و این را هم قبول دارید که عامه مردم نمیتوانند خیلی از این مفاهیم زیبا و بلند را در یک ترانه پیچیده و رازآلود کشف کنند؟
ببینید. این چیزی که شما دارید میگویید، من هم اولش به آقای معلم میگفتم. همیشه از ایشان تقاضا میکردم که ترانههایشان را برای من و مخاطبانم آسانتر کنند. ولی ایشان اعتقاد دارند آدم از وقتی که صرف شنیدن یک ترانه میکند، باید استفاده مفید کند. مخاطب از شنیدن یک ترانه باید مفاهیم جدیدی را یاد بگیرد و به کشف و شهود تازهای برسد. این که همه ترانهها از مفاهیم ثابتی حرف بزنند و از دویست سیصد کلمه محدود استفاده کنند، خسته کننده است. قبول ندارید؟
چرا. درست است. باید سطح سلیق مخاطب را بالا برد. اما راهش چیست؟ چطوری باید این کار را کرد؟
من فکر میکنم باید برویم سراغ ترانههایی که شنونده را به تفکر وادار میکنند. خصوصا ترانه تیتراژ یک سریال که قرار است بارها و بارها از تلویزیون پخش شود، باید این قابلیت را داشته باشد. باید هر باری که شنیده می شود، مفاهیم تازهای را برای شنونده در معرض کشف و شهود بگذارد.
اما خودتان هم احتمالا قبول دارید که مخاطب عام، خیلی از این مفاهیم را تا پایان یک سریال هم کشف نمیکند.
به نظر من، مهم این است که در یک اثر هنری، فرم و محتوا به گونهای انتخاب شود که در ذهنها باقی بماند. شما مثلا به ترانه تیتراژ سریال گمشده نگاه کنید. ملودی و کلامش تا مدتها در ذهن مردم مانده بود، حتی در ذهن مخاطب عام ـ و همین مهم است ـ چون بعدا سر فرصت، مخاطب مینشیند و به معنای ترانه بیشتر فکر میکند. اینطوری میشود سطح سلیقه مخاطب را هم بالا برد.
و شاید اگر جلساتی مشابه جلسات نقد فیلم و نقد سریالهای تلویزیونی، برای ترانهها هم برگزار شود، بد نباشد.
بله، البته. این هم پیشنهاد خوبی است. میشود روی آن کار کرد. اینطوری، ترانهسراها و آهنگسازان و خوانندهها میتوانند برای مخاطبانشان از زوایای پنهان کارشان حرف بزنند.
اسم مجید اخشابی، آدم را یاد علی معلم میاندازد. نمیدانم چرا، ولی من همیشه حس میکنم که ارتباط شما با همدیگر، فراتر از ارتباط یک آهنگساز/خواننده با یک شاعر است. درست است؟
بله، همین طور است. آقای معلم همیشه برای من، سه وجه داشتهاند: اداری، هنری و شخصیتی. از نظر اداری، خب، ایشان ریاست مرکز موسیقی سازمان صدا و سیما را به عهده داشتند و من هم آنجا فعالیت داشتم. از نظر هنری هم که همه ایشان را به عنوان یک شاعر موفق میشناسند. اما تاثیر عمده آقای معلم بر روی من، تاثیر شخصیتی بود.
یعنی شما تحت تاثیر شخصیت علی معلم قرار گرفتید؟
بله. من خیلی چیزها از ایشان یاد گرفتم.
مثلا؟
مثلا یاد گرفتم که یک هنرمند باید چه راهی را طی کند (از لحاظ شخصیتی و معیشتی) تا همیشه به عنوان یک هنرمند در چشم جامعه باقی بماند. و همین چیزها باعث شد که هر وقت، کاری را به من سفارش میدهند، از ایشان میخواهم تا زحمت کلامش را بکشند. ضمن این که جنس کلام ایشان با جنس موسیقی من کاملا جور است و من به این همخوانی و همفکری هم اعتقاد دارم.
و اما یک سوال صریح: بعضی از همکارانتان میگویند که عده خاصی از هنرمندان دارند صداوسیما را انحصاری میکنند. یعنی به سایر هنرمندان موسیقی، مجال هنرنمایی نمیدهند. شما هم یکی از آنهایی هستید که در معرض چنین انتقادی قرار دارید. نمیخواهید به این انتقاد پاسخ بدهید؟
این انتقاد، خیلی غیرحرفهای است و از سوی غیرحرف?هایها هم مطرح میشود. مثل این میماند که یک ورزشکار اعتراض کند که چرا امسال هم مثل پارسال از حسین رضازاده در یک برنامه تلویزیونی دعوت کردند؟ خب، شما بیایید وزنه بالاتر بزنید تا از شما دعوت کنند! وقتی من یک کاری را میخوانم که مورد رضایت عمومی قرار میگید و مدیران صدا و سیما هم آن را میپسندند، چرا نباید سال بعد، این موفقیت تکرار شود؟
یعنی ناراضیها . . .
ناراضیها باید به خودشان نظر کنند. «گمگشته» که نقطه عطف ترانهخوانی من بود، یک موسیقی مذهبی و شاد امروزی داشت و کلامش هم کلام دلنشینی بود. طبیعتا مورد استقبال قرار گرفت و سال بعد هم این روند ادامه پیدا کرد. ضمن این که تعداد کارهای پخش شده من از صدا و سیما در طی این ده دوازده سال خیلی محدود است. حتی کمتر از انگشتان دست.
یک دست یا دو دست؟
دو دست. اما این هم خیلی کم است. من اتفاقا جزو کمکارترینها هستم و از سال 78 به این طرف، فقط یکی دوتا قطعه کار کردهام. سهم من فقط همین بوده ولی خیلیهای دیگر، آثارشان به 30 قطعه و 50 قطعه هم میرسد.
کسانی هستند که در طی یک سال، به اندازه کل کارهای من کار کردهاند.
خب، مسیر بحث را عوض کنیم! شما وبلاگ داری؟
نه.
سایت؟
بله: مجید اخشابی دات کام.
چیزهایی که توی سایتت نوشته، راست است؟
کدام چیزها؟
مثلا نوشته که تو وقتی 9 سالهت بوده، یک سازی را خودت ابداع کردهای و خودت هم توانستهای کوکش کنی و صدایش را دربیاوری؟
خب، بله. راست است.
چه جور سازی بوده آن ساز؟ یادت هست؟
همین سنتور خودمان بود یا یک چیزی شبیه سنتور. ما آن موقع، توی تنکابن زندگی میکردیم و خانهمان نزدیک دریا بود. به همین دلیل با استفاده از وسایل اولیهای که دم دستم بود، مثل نخ و نایلون ماهیگیری و میخ و تخته توانستم یک ساز درست کنم و . . .
فایدهای هم داشت؟
بله، حداقل فایدهاش این بود که پدر و مادرم، شدت علاقهام را به سنتور فهمیدند و رفتند برایم سنتور تهیه کردند. جالب بود که وقتی آن سنتور را هم برایم خریدند، به راحتی توانستم کوکش کنم و این کار، کار خیلی سختی است و خیلیها باورشان نمیشد اصلا.
وقتی برایت سنتور خریدند، باز هم از آن سازها ساختی؟
بله، حوالی 14 سالگی یک چیزی شبیه تار ساختم. بعدش هم سه تار و سنتورهای متعدد. بله، باز هم آن ماجرا ادامه داشت.
بسیار خوب. گفتی میزان تحصیلاتت؟
کارشناسی مهندسی عمران و کارشناسی موسیقی. عمرانام را دانشگاه آزاد چالوس خواندم. کارشناسی موسیقی را هم در دانشکده هنر و موسیقی تهران آزاد.
فکر میکنی داشتن تحصیلات آکادمیک، برای کسانی که میخواهند در موسیقی، فعالیت حرفهای داشته باشند، ضرورت دارد؟
به هر حال موسیقی یک علم است. طبیعتا هر کسی که تکنیک و قواعد این علم را یاد بگیرد، موفقتر است. اما علم موسیقی، کافی نیست. باید جوهرهاش را هم داشت. خودتان هم لابد خیلیها را میشناسید که تحصیلاتش را دارند اما ذوقش را ندارند و کارشان هم لاجرم کار دلنشینی نیست. در هر صورت، اول باید آن جوهره اصلی را داشت و بعدش هم باید آن جوهره را با علم و اطلاعات بیشتر، تقویت کرد.
اولین کاری که ازت پخش شد، یادت هست؟
بله: «بهار آمد، بهار آمد، که گل ریزد، گل افشاند . . .»
آن موقع چند سالت بود؟
19 سال.
الآن که به آن آهنگ گوش میدهی، از آن خوشت میآَید؟
خب، الآن میدانم که میتوانم همان کار را با کیفیت خیلی بالاتری ارائه بدهم اما وقتی این نکته را در نظر میگیرم که من آن موقع فقط 19 سال داشتهام و سطح علم و اطلاعاتم را هم در نظر میگیرم، طبیعتا از آن کار رضایت پیدا میکنم.
میگویند نشاط اصفهانی میگفته که حاضر است همه ابیاتش را با یک بیت سعدی عوض کند. تو کاری را در عالم موسیقی (البته موسیقی خودمان) سراغ داری که دلت بخواهد چنین معاوضهای با آن داشته باشی؟
خوشبختانه، نه!
خوشبختانه؟
ببینید، یک وقتی در یک عصری ممکن است یک نابغهای ظهور کند که چنین قدرت و چنین فاصلهای نسبت به بقیه همقطارانش داشته باشد. آن وقت داستان فرق میکند. سعدی و حافظ و مولانا در کار خودشان (شعر) نابغه بودند. ولی ما در موسیقی خودمان چنین شرایطی نداریم. شاید هم عصر ظهور چنین نابغههایی گذشته باشد. الآن همه یک نیمچه نابغهاند.
پس به نظر شما، ما الآن چنین نابغههایی در موسیقی خودمان نداریم؟
نه، ما هم نابغه داریم!
داریم؟ چه کسانی؟
خیلیها.
خب، اسم ببرید.
نه، دیگر. قرار نبود درباره اسمها حرف بزنیم.
بسیار خوب. بگذریم. چرا ترانههای این روز و روزگار ماندگار نمیشود؟
من این حرف را قبول ندارم. ترانههای این روز و روزگار هم ماندگار میشود منتها به دلیل تغییر شرایط زندگی، مدت این ماندگاری کوتاهتر شده. مثلا ممکن است یک ترانه را 6 ماه زمزمه کنند و بعد، فراموشش کنند. ولی آن هم به هر حال در نوع خودش یک جور ماندگاری است. ضمن این که الآن داریم به سمتی میرویم که موسیقی خوب و قابل دفاع، خیلی کمتر تولید میشود.
چرا؟
خب، علاقه مردم به موسیقی زیاد است و همین باعث میشود که همه دلشان بخواهد به نوعی، دستی بر این آتش داشته باشند. بخوانند و بنوازند و به هر حال، کاری بکنند. اغلبشان هم غیرحرفهای هستند و موسیقی، تخصصشان نیست. همین میشود که این همه کار در طی یک سال به بازار میآید اما هیچکدامش فروش نمیرود. یک هنرمند خوب اگر در حرفه موسیقی، خیلی تلاش کند، نمیتواند بیشتر از یک کاست در سال و یا حتی یک کاست در طی دو سال بیرون بدهد. اما این روزها بعضی اوقات میشنویم که در یک روز 100 کاست به بازار میآید. اینها نتیجهاش این میشود که . . .
شما خودتان کار چه کسانی را در موسیقی خودمان میپسدندید؟
همه کسانی که دارند حرفهای کار میکنند.
باز هم نمی خواهید اسم ببرید؟
نه. اجازه بدهید اسم نبرم. مردم خودشان خوبها را میشناسند و دوستشان دارند.
آریان خوب است؟ خیلی از مردم، آریان را دوست دارند.
(سکوت میکند.)
چرا از آریان استقبال شد؟
خدا بهشان لطف کرد.
یعنی کارشان از نظر موسیقی و کلام، قابل دفاع نبود؟
راستش من خیلی به کارهای آریان گوش نکردهام.
چطور؟ مگر شما به کارهای همکارانتان گوش نمیدهید؟
خب، سبک من هیچ ربطی به آریان ندارد. البته من معتقدم که آریان خوب شروع کرد و لااقل در یکی دو قطعه (مثلا قطعات ستاره و پرواز) ملودی و تنظیمش خوب بود. البته حالا به تکرار رسیده و دیگر چیز تازهای ندارد.
اهل سینما هم هستید؟
نه، زیاد. فرصتش را ندارم. بیشتر فیلمها را از تلویزیون میبینم، یا این که تهیه میکنم و در منزل تماشا میکنم.
و فیلمی که تازگیها دیده باشید و خوشتان آمده باشد؟
دیگران، تروی، گلادیاتور.
لااقل فقط در همین سوال آخر، ذهنتان را فیلتر نکیند و بلافاصله بعد از هر اسمی که من میگویم، هرچه به ذهنتان آمد بگویید.
محمد اصفهانی: یک دوست خواننده
علیرضا عصار: کاروان
فواد حجازی: ساکسیفون
بابک بیات: پهلوانان
بامداد بیات: تصادف
علی معلم: استاد محبوب
فریدون شهبازیان: استاد محجوب
حامی: فقط یه نیمه رویا
مانی رهنما: پرنده
سعید شهروز: غزلک
بهنام ابطحی: درام
ناصر عبداللهی: بکآپ.
بکآپ؟
خودش میداند چه میگویم.
خسته نباشید. ممنون!