-
(برای صورت زخمی ایران)
این روز ها معشوقه ام را نگاه نمی کنم
می ترسم صورتش ماه باشد
و ابرهای سیاه
از این زیبایی حالشان به هم بخورد
دست خودم نیست
من از هراس باران
در اتاق هم برایش چتر می گیرم
که مبادا سقف خانه هم
امن نباشد
می ترسم از آینه هایی که
از کوره در رفتند
تا زیبایی را دروغ بگویند
و بهشت را جهنم نشان بدهند
رسول ادهمی
-
وقتی می روی بیرون
حال خانه چند ساعتی خراب است
اسباب و اثاثیه مرا تحویل نمی گیرند
یخچال هر چه از دهانش در می آید
بارم می کند
در های این اتاق و آن اتاق
پشت سرم حرف می زنند
بشقاب و قاشق و چنگال
طوری سر سفره می آیند
که انگار
زورشان کردم
لیوان ها خودکشی می کنند
و شیر ظرفشویی برای مرگشان اشک می ریزد
برگرد بیا خانه
اصلا نخواستم
خودم می روم نان می گیرم
هر چند آن ها هم از سر کوچه تا این جا
به هوای دست های تو گرم اند
رسول ادهمی
-
از اکنونِ خویش بیزارم
از اکنونِ خویش بیزارم
خیال می کنم اتفاقها
همیشه جای دیگری میافتند
و من از دایرهی حادثهها بیرونم
فکر میکنم این دلشوره های سراسر یأس
چنان از خاصیتم کاستهاند
که به چیزی شبیه اسباب و اثاثیه تبدیل شدم
من،
این من بی تو
سردرگم و گیج
از حضور کسالت بار در آینهها
و از این که فرقی با دیوار نداشته باشم
میترسم
باید اندازهی داشتنت
پر بردارم
لب ِ ارتفاع تازهای بنشینم
و برای سقوط روی دشت دامنت
بال بدوزم
رسول ادهمی