لحظه ای با من باش
تا از آن لحظه برويم تا گل
که ببندم از نگاه تو به هر ستاره پل
لحظه ای با من باش
تا که از تو نفسی تازه کنم
تا از آن لحظه ی سفر آغاز کنم
سفری تا ته بيشه های سر سبز خيال
تا به دروازه ی شهر آرزو های محال
Printable View
لحظه ای با من باش
تا از آن لحظه برويم تا گل
که ببندم از نگاه تو به هر ستاره پل
لحظه ای با من باش
تا که از تو نفسی تازه کنم
تا از آن لحظه ی سفر آغاز کنم
سفری تا ته بيشه های سر سبز خيال
تا به دروازه ی شهر آرزو های محال
لذت اندر ترك لذت بود اي آزادگان
ما گدايان ترك اين لذت نمي دانسته ايم
لامعلي دهلي
شب خوش
مطربان رفتند و صوفي در سمــــــــاع عشق را آغاز هست، انجام نيست
کام هر جويندهاي را آخـــــــــري است عارفـــان را منتهـــــــاي کـام نيست
شب خوش داداشی
تن بهر خاکی می آلاید
می زند بر هر دری انگشت
برگهای زنده را هر آن
می گرداند اندر دست و
می چرخاند اندر مشت
خشم تو از کیست
اینهمه غوغا برای چیست ؟
از چه می بالی به خود یا از چه می نالی ؟
لانه ی موری به هم خورده است
بچه ی پروانه ای در راه تو مرده است
دشمنیهایت برای چیست ؟
شب خوش
تمام حرفهای سخت کتاب کلاس سوم را
با چشمهای بسته بخواند
و میتواند حتی هزار را
بی آنکه کم بیآورد از روی بیست میلیون بردارد
و میتواند از مغازه ی سیدجواد ، هرچه که لازم دارد ،
جنس نسیه بگیرد
و میتواند کاری کند که لامپ "الله "
که سبز بود : مثل صبح سحر سبز بود .
دوباره روی آسمان مسجد مفتاحیان
روشن شود
آخ ....
چقدر روشنی خوبست
چقدر روشنی خوبست
و من چقدر دلم میخواهد
که یحیی
یک چارچرخه داشته باشد
و یک چراغ زنبوری
و من چقدر دلم میخواهد
که روی چارچرخه ی یحیی میان هندوانه ها و خربزه ها
بنشینم
و دور میدان محمدیه بچرخم
آخ .....
چقدر دور میدان چرخیدن خوبست
چقدر روی پشت بام خوابیدن خوبست
چقدر باغ ملی رفتن خوبست
چقدر سینمای فردین خوبست
و من چقدر از همه ی چیزهای خوب خوشم میآید
و من چقدر دلم میخواهد
که گیس دختر سید جواد را بکشم
من همونم که می خواستی که شقایقت باشم
تو می گفتی که می خوای تا ته خط باهات باشم
حالا چی شده عزیزم که می خوای تنهام بذاری
بری و عا شق زارو توی غم ها جا بذاری
فلک کي بشنود آه و فغانم بهر گردش زند آتش بجانم
يک عمري بگذرانم با غم و درد بکام دل نگردد آسمانم
منه خوش خياله ساده
حالا با پاي پياده
دنبالت دارم ميگردم
همسفر با شب و جاده
پرم از حسرت و خواهش
واسه يك لحظه نوازش...
شهریارا بی حبیب خود نمی کردی سفر
این سفر راه قیامت می روی تنها چرا
اتل متل تلمبه
بکش کنار قلمبه
این شعر رو تو کارتون رییس مزرعه پیدا کردم:31: