بي فروغ ِ چشم ِ تو، گل هايِ گلـدان زرد شد
آفتـابِ مهربانـي، بـي نگاهـت سـرد شد
كودكِ دل كه هميشه شاد و بازيگوش بود
كاش مي ديدي كه بي تو همنشين ِ درد شد
Printable View
بي فروغ ِ چشم ِ تو، گل هايِ گلـدان زرد شد
آفتـابِ مهربانـي، بـي نگاهـت سـرد شد
كودكِ دل كه هميشه شاد و بازيگوش بود
كاش مي ديدي كه بي تو همنشين ِ درد شد
تمام غصه هایم را بیا و از دلم بردار
قدم در خانه تاریک تنهایی من بگذار
از آن روزی که رفتی بیخبر ای کاش می دیدی
به من با طعنه می خندند تمام مردم بازار
آن چنان با يادِ نامت برده ام خود را ز ياد_________________كز فراموشي نمي آيد به يادم نام ِ خويش
آرزو دارم كه يك روز آورم بي غم به سر_________________اي فلك امروز محنت هاي فردا كِشم
اي باده ی نوشين نگُشايي دلِ ما را
هر چند كه موري به كم آزاريِ ما نيستمشكل كه كسي چاره كند دلِ ما را
آزار دهد هر كه تواند دلِ ما را
بر ظاهرم منگر که شادم ...
درونم غوغایی ست!
گویی کسی تیشه می زند بر وجود!
قلبم هزاران پاره شده است ...
شاید یکی از آن پاره ها نصیبش شود!
ولی او حریص است
محکم تر می کوبد تا تکه ای بزرگتر نصیب خود کند!
افسوس که با خورد شدن وجودم
سرانجام اونیز در درونم می شکند!
آنگاه که من،
چون آواری بر سر او فرو ریزم!!
در چهارراه های زمان
هر چیز را
فراموش می کنی
بلوط من
اما
بیاد بسپار
که دوست دارمت
و چشم براه توأم
دلم،
برای باران تنگ شده
دلم برای آسمان ابری و بغض آلود
تنگ شده
به قطره اشکی هم راضی ام
اما نه این آسمان خسیس گریه می کند
نه این چشمان خالی مبهوت
چه
غم های بزرگی نهان است
در عبارت
"دوست داشتن"!
در وجود خسته ام یک نای نیست
اندراین ره همدل و همپای کیست
راه دنیا ان چنان هموار بود
اخرت غم توشه ام سرشار بود
هر که را دیدم دراین ره خوار بود
واله و حیران چو زلف یار بود
یار را دیدم دمی دل خسته بود
بی تامل دل براین ره بسته بود
چشم را پوشیدم و راهی شدم
در میان وهم ها واهی شدم
رفتم و دیدم چو مستان واله اند
درمیان حلقه ها چون هاله اند
هرچه پرسیدم جوابم کس نداد
ناله های الامانم پس نداد
در وجودم ترس مستولی چو گشت
پای لرزید و دلم اندم شکست
قوت قلبم فقط یک جای بود
ته صدای خفته ای در نای بود
دیدم اندم را که دل بی تاب گشت
خفتگان راچشم ها بی خواب گشت
دیدم انانی که از خود جسته اند
دین و دنیا را به ناحق بسته اند
خسته ازاین راه شد چون پای من
لرزه افتاد است بر اعضای من
گر زبان را نیست چون یارای من
یک دمی فکرت نما اوای من
شرح احوال دلم را بازگو
خاطرات کودکی با ناز گو
لحظه هایی بس که شیرین بود و رفت
با من دلداده یک دم بازگو
شد فراوان سینه ام از درد عشق
مرحمی بردرد بی طناز گو
عشق را مفهوم دیگر داشتیم
جملگی غم را نمی پنداشتیم
روزهای کودکی یادش بخیر
کشتی و خود ناخدایی داشتیم
وقتی باچشات می بینی میره یارت ازکنارتشب ها رو بیدار می مونی ولی با گریه و زاری
دیگه حرفی واسه گفتن نمی مونه رو لبونت
وقتی که عاشق بمیره عشق دیگه معنی نداره
هیچ گلی برای گلدون نمیشه گل بهاره
اخه تاکی بسوزم من مثل یک شمع شب افروز
می گن عاشقی گناهه من می سوزم واست هر روز
می دونی دوستت دارم من مثل بارون بهاری
که می باره روی ناودون همیشه با بیقراری
وقتی عاشق میشه چشمات دیگه چاره ای نداری
یه روزی میادکه میگن فصل عشق دیگه تمومه
تو بیا پیشم بمون که عشقمون زنده بمونه