-
امروز مادرم مرد. شايد هم ديروز. نميدانم. از آسايشگاه يک تلگراف دريافت کردم: "مادر فوت شد. خاکسپاري فردا. احترام فائقه." اين معنايي ندارد. شايد ديروز بود. ... وقتي گرماي آفتاب تند شد, او به آب پريد و من هم به دنبالش. گرفتمش, دستم را دور بدنش گذاشتم و با هم شنا کرديم. هنوز ميخنديد. وقتي روي اسکله بوديم و داشتيم خودمان را خشک ميکرديم, به من گفت: "از تو پررنگترم. .... وقتي لباس پوشيديم, از اين که کراوات سياه زده بودم تعجب کرد و از من پرسيد آيا عزادار هستم. به او گفتم مامان مرده است. دلش ميخواست بداند چه وقت. جواب دادم: "ديروز." کمي عقب رفت. اما کار ديگري نکرد. دلم ميخواست به او ميگفتم تقصير من نبوده, اما نگفتم چون فکر کردم اين را قبلا به رييسم گفته بودم. هيچ معنايي ندارد. به هر جهت, هميشه کمي مقصريم.
بیگانه (کامو)
-
همه چيز از زايمان مادر مينا شروع شد. مينا صاحب يک داداش کوچولو شده بود و براي بچههاي کلاس شيريني آورده بود. خانم کلاس اول خودش را موظف ديد در پاسخ يکي از بچهها, که بچه را از کجا آوردهاند, دربارهي بارداري و زايمان ساده و مفصل توضيح بدهد. رعنا که به خانه آمد, سرش را روي شکم برآمدهي مادرش گذاشت و با داداش کوچولويش سلام و احوالپرسي کرد.
مادر زايمان کرد, اما بدون داداش کوچولو به خانه برگشت, و به رعنا گفت داداش کوچولوش مرده است.
پدر بعد از سه سال از زندان آزاد شد. رعنا از هر دري براي پدرش حرف زد, و از مرگ داداش کوچولويش.
مرد دو هفته بعد از آزادي, زنش را خفه کرد. يک ماه بعد فهميد پولي که با آن رضايت شاکيانش جلب شده, ثمرهي اجارهي رحم زنش به يک زوج بدون بچهي پولدار بوده است.
"بازي عروس و داماد" (بلقیس سلیمانی)
-
يك روز يكي از همسايهها گفت ايران را ميشناسد، چون فيلم لورنس عربستان را ديده است!...يكي ديگر از همسايهها به ما گفت گربههاي شما خيلي خوشگل هستند... اين براي ما تازگي داشت. تنها گربههايي كه در كشورمان ديده بوديم گربههاي ولگرد و گري بودند كه آشغالهاي جلو خانه مردم را ميخوردند. از آن به بعد وقتي ميگفتم ايراني هستم، اضافه ميكردم «كشور گربههاي پرشين» كه تأثير خوبي روي مردم ميگذاشت.
عطر سنبل, عطر کاج
-
...- اين پرتگاهي که من فکر مي کنم تو به طرفش مي ري پرتگاه مخصوصيه،پرتگاه وحشتناک،کسي که به اين ورطه مي افته توانايي اين رو نداره که افتادن خود رو به اعماق حس کنه یا صدای اونو بشنوه.اون همچنان به اعماق پیش میبره.
این حادثه سراسر سرانجام کسانیست که زمانی در زندگی خود جویای چیزی بودن که محیطشون نمیتونست اونو عرضه کنه.یا فکر میکردن که فقط محیط خود اونهاست که نمیتونه اونو فراهم کنه.از این جهت از جستجو دست کشیدن.حتی پیش از اون که به جستجو بپردازن...
.......................................
خیلی از اوقات آدم نمیدونه چه چیزی براش جالبه تا این که شروع کنه به صحبت کردن راجع به اون چیزی که براش چندان جالب نیست!
.....................
تمام آن مزخرفاتی که توی مجله ی ایونینگ پست و آن جور مجله ها که توی کاریکاتور میکشن که مردهایی را نشان میدهد که گوشه ی خیابان ها مثل خوک تیر خورده ایستاده اند، چون معشوقه شان دیر کرده است،اینها همه اش دروغ و مزخرف است.اگر دختر موقعی که سر وعده اش می آید خوشکل و دلربا باشد دیگر چه کسی به دیر آمدنش اهمیت میدهد.
هیچکس!
ناتور دشت
-
از من پرسیده ای که زندگی چیست.مثل این که بپرسی هویج چیست؟
خب هویج، هویج است و همین است که هست!
از نامه های چخوف به اولگا
-
ما میدانیم که چه کسی هستیم،ولی نمیدانیم که چه کسی خواهیم شد.
WE KNOW WHAT WE ARE,BUT KNOW NOT WHAT WE MAY BE
(شکسپیر)
-
هر وقت دلم میگیره این کتاب رو میخونم، بیشتر دلم میگیره!
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
.....
ميان چهار ديواري که اتاق مرا تشکيل ميدهد و حصاري که دور من کشیده، زندگی من مثل شمع خرده خرده آب ميشود،نه،اشتباه ميکنم مثل يک کنده ي هيزم تر است که گوشه ي ديگدان افتاده و به آتش هيزمهاي ديگر برشته و زغال شده،ولي نه سوخته ونه تر مانده،؛وفقط از دود و دم ديگران خفه شده...
......
... بدون مقصد معيني از ميان کوچه ها،بي تکليف از ميان رجاله هايي که همه ي آنها قيافه ي طماع داشتند و دنبال پول و شهرت ميدويدند،گذشتم.من احتياجي به ديدن آنها نداشتم چون یکي از آنها نماينده ي بقيه بود:همه ي آنها يک دهن بودند که يک مشت روده به دنبال آن آويخته و منتهي به آلت تناسلشان ميشد.
.......
... از صداي خودم ميترسيدم،اصلا جرات سابق از من رفته بود،مثل مگسهايي شده بودم که اول پاييز به اتاق هجوم مي آورند،مگسهاي خشکيده و بي جان که از صداي وز وز بال خودشان ميترسند.مدتي بي حرکت يک گله ي ديوار کز ميکنند،همين که پي ميبرند زنده هستند خودشان را بي محابا به در و ديوار ميزنندو مرده ي آنها در اطراف اتاق مي افتد
......
... هر چه بيشتر در خودم فرو ميرفتم،مثل جانوراني که در زمستان در يک سوراخ پنهان ميشوند،صداي ديگران را با گوشم ميشنيدم و صداي خودم را در گلويم-تنهايي و انزوايي که پشت سرم پنهان شده بودمانند شبهاي ازلي غليظ و متراکم بود،شبهايي که تاريکي چسبنده دارند و منتظرند روي سر شهرهاي خلوت که پر از خوابهاي شهوت و کينه است فرود بيايند-مانند فشاري که در موقع توليد مثل دو نفر براي دفع تنهايي به هم ميچسباند. در نتيجه ي همين جنبه ي جنون آميز است که در هر کس وجود دارد و با تاسفي آميخته است که آهسته به سوي مرگ متمايل ميشود،تنها مرگ است که دروغ نميگويد!
بوف کور
-
تنها کشورهایی برای من قابل تحمل هستند که چیزی به من نیاموزند .
دل مردگی / آلبر کامو
-
خانواده های خوشبخت همه شبیه هم هستند ولی خانواده های بدبخت هرکدام به شیوه ی خود بد بختند .
آناکارنینا
(نقل از:کجا ممکن است پیدایش کنم / هاروکی موریکامی/بزرگ مهر شریف الدین )
-
آرزویی در سر نمی شکفد جز آنکه توان برآوردنش نیز به تو ارزانی شده باشد :آرزومند را اما کوششها باید...
اوهام (ریچارد باخ)