چو تار زلف او امد به دستم
ز عالم رشته الفت گسستم
چه کردی ساقیا در ساغر ما
که امشب من نه هشیارم نه مستم
Printable View
چو تار زلف او امد به دستم
ز عالم رشته الفت گسستم
چه کردی ساقیا در ساغر ما
که امشب من نه هشیارم نه مستم
قصه از غصه جانانه کنم یا نکنم
عالمی را همه دیوانه کنم یا نکنم
شیخم از صحبت شیرین دهنان منع کند
چه کنم گوش به افسانه کنم یا نکنم
بتا من عادت پروانه دارم
به عشق از سوختن پروا ندارم
چو عهد اشنایی با تو بستم
دلی از خویشتن بیگانه دارم
از ملک جهان بار سفر بستم و رفتم
یکباره از این دام بلا جستم و رفتم
اب و گلم از ملک عدم بود که اخر
پیوند وجود از همه بگسستم و رفتم
به طلعت تو نیازی که داشتم دارم
به قبله تو نمازی که داشتم دارم
بیا که مرغ دلم از نفس نمی افتد
به تیر غمزه نیازی که داشتم دارم
با چنین سرمستی امشب راز خود پوشیده ام
گر چه دل لبریز فریاد است نخروشیده ام
باده ای پیموده ام امشب که از کیفیتش
لاله را مانم که از خون پیرهن پوشیده ام
دیریست غلام میفروشم
ساغر به کف و سبو به دوشم
دیگر دل من نمیخراشی
در گوش تو گر رسد خروشم
اخر به مراد خود رسیدیم
یک عشوه از او به جان خریدیم
عمری به طلب گذشت کامروز
بر اهل مروتی رسیدیم
تا شیفته طلعت نیکوی تو گشتم
از خاک نشینان سر کوی تو گشتم
صد گونه سخن گفت به من با لب خاموش
تا همسخن چشم سخنگوی تو گشتم
بهار است ای گل نوخیز برخیز
می مرد افکنی در جام ما ریز
چمن لبریز بانگ بلبلان شد
چرا پیمانه ما نیست لبریز