آب و خاک/ جعفر مدرس صادقی
درد غربت و وطن را هيچ وقت نميتوان از يک وطن پرست دور کرد او هر جا که باشد به ياد مهين و اتفاقات آن خواهد بود و دچار روزمرگی موجود در جامعه و اطرافيان خود نميشود بلکه تمام افکار و خاطرات او مربوط ميشود به مهين خاکی او.بهمن اسفنديار پيرمردی است که سال های آخر عمر خود را در شهری در آمريکا می گذراند بيش از دو دهه است که او پايش را از ميهنش خارج کرده است اما همچنان درد غربت و دوری را نسبت به ميهن خود احساس می کند و وجود خانواده اش در اين ديار کمکی برای فراموش کردن اين خاطرات نکرده است. اسفنديار روزگاری پيش از پيروزی انقلاب، سرهنگی در ارتش بوده اما با پيروزی انقلاب او چيزهای بسياری را از دست می دهد او حتی تا نزديکی اعدام های انقلابی نيز پيش می رود اما شانس با او يار بوده است و از مهلکه جان سالم به در می برد شانسی که نصيب دوست و افسر مافوق او جهانبخش نمی شود بنابرين او پس از آزادی از زندان هر چه زودتر با خانواده خود از ايران خارج می شود و هر چه به مينو که همسر جهانبخش است اسرار می کند با دو دختر خردسال خود با آنها به خارج از کشور بيايد او قبول نمی کند حالا سال ها از آن روزهای تيره و تاره می گذرد و او تصميم گرفته به ديدن ايران و مينو برود. او وارد کشوری می شود که سال ها از آن دور بوده است او آمده تا هم از هوای ميهن تنفس کند هم به حل مشکل برخی از دارايی های توقيف شده اش بپردازد اما دچار ماجراهای ديگری ميشود ماجراهايی که مينو و دختران او نيز در اين ماجراها دخیل هستند. ابتدای داستان را که ميخواندم با خود فکر ميکردم که در مورد مردی است که ميخواهد از درد غربت و دوری بگويد اما کمی که داستان پيش به جلو رفت ديدم خير داستان به دلم ننشست يک جورايی بی سر و ته بود و افت و خيز زيادی در روند اون می ديدم.
من تا صبح بیدارم/ جعفر مدرس صادقی
جوانی تک و تنها که فقط در پی درس و تحصيل خود در دانشگاه است و با هيچ کس و دنيای بيرون خود رابطه ای ندارد پس از يک سو تفاهم با چند دختر در دانشگاه دچار مشکلات زيادی ميشود. سو تفاهمی که منجر به سلسله مراتبی از اتفاقات ناگوار ميشود و اين فرد از همه جا بی خبر در انتها به عنوان فعال سياسی و برهم زننده نظم دانشگاه سر از زندان در می آورد. زندانی که بيش از چندين ماه به دليل نبود هيچ نشانه اي دال بر بی نظم و اغتشاشگر بودن کاراکتر داستان ما به طول نمی انجامد. من تا صبح بيدارم رمان کم حجم و خوش خوانی است اما به نظرم با اينکه داستان سعی کرده بود که کاراکترهای داستان را خوب معرفی کنه اما از عهده اين کار بر نيومده بود سلسله اتفاقات تندی که در داستان می افتد و همچنين فلش بک به گذشته کاراکتر داستان معجونی شلوغ رو بوجود آورده بود که نتوانسته خودش را در انتهای داستان جمع و جور کند. شلوغی بيش از حدی که می خواهد مضامينی همانند انسان تنها، اوضاع دانشگاه و دانشجويان در سال های منتهی به انقلاب، هجو برخی از نويسندگان رمان و روزنامه نگاران و .... را به تصوير بکشد. البته پايان داستان به گونه ای است که روزنه ای از اميد و روشنايی را برای کاراکتر داستان ما نشان ميدهد. کاراکتری که همه او را سيد صدا می کنند و دوست دارند همه بدبختی و مشکلات خود را بر سر او فرو ریزند. هم خانه ای داستان نويس او سعی دارد ناکامی خود را در اين عرصه بر گردن او بيندازد يا از همه بدتر پدر سيد داستان ما سعی دارد بچه نا خواسته به دنيا آمده خود از ازدواج جديدش را به گردن پسرش بيندازد.