یکی دم رام کن از بهر سلطان
چنین سگ را چنین اسب حرون را
تو دوزخ دان خودآگاهی عالم
فنا شو کم طلب این سرفزون را
چنان اندر صفات حق فرورو
که برنایی نبینی این برون را
چه جویی ذوق این آب سیه را
چه بویی سبزه این بام تون را
محمد تهدید را که یادته دادا...
Printable View
یکی دم رام کن از بهر سلطان
چنین سگ را چنین اسب حرون را
تو دوزخ دان خودآگاهی عالم
فنا شو کم طلب این سرفزون را
چنان اندر صفات حق فرورو
که برنایی نبینی این برون را
چه جویی ذوق این آب سیه را
چه بویی سبزه این بام تون را
محمد تهدید را که یادته دادا...
اگر دانا بود خصم تو بهتر
كه با نادان شوي يار و برادر
ناصر خسرو
بچه ها فرانك خانوم از اون موقع كه اومده خيلي وقته پست نداده نكنه پاي كامپيوتر داره گريه مي كنه؟ يكي يه كاري بكنه:41:
راز درون پرده ز رندان مست پرس
کاين حال نيست زاهد عالی مقام را
عنقا شکار کس نشود دام بازچين
کان جا هميشه باد به دست است دام را
چشم ابجی خانوم
الف که دوست داری
ادامه حرفای دل ممد بد بخت
تو که تازه رسيدي از گرد راه
تو که تازه به دل ما رسيدي
تو چه جوري ما رو ديوونه ديدي
تو چه جور نقشه برامون کشيدي
نکنه حوس گريبون دلت رو بگيره
نکنه تا جون گرفت دوباره اين دل بميره
نکنه اشک ما رو تو هم بخواي در بياري
نکنه حوصلمونو تو بخواي سر بياري
ما ديگه حوصله ي حرفاي پوچ رو نداريم
ما ديگه خسته شديم طاقت کوچ رو نداريم
دست به سرم بذار ولي سر به سر دلم نذار
يه باري از دوشم بگير مشکل رو مشکلم نذار
بيچاره خوش باور و ساده و پاک دل ما
واسه يه ذره و فا عمري هلاکه دل ما
دل ما رو تو ديگه در به در اين در و اون درش نکن
گل ما رو به خزونه تو با عشقت ديگه پرپرش نکن
عمريه که عاشق خداييه اين دل ما
آخر خطه و باز فدائيه اين دل ما
بيا با ما تو يکي از ته دل يار بشو
راستي راستي بيا با ما عمري گرفتار بشو
ابر آذاری برآمد باد نوروزی وزید
وجه می میخواهم و مطرب که میگوید رسید
شاهدان در جلوه و من شرمسار کیسهام
بار عشق و مفلسی صعب است میباید کشید
محمد قضیه عقشی(ببخشید عشقی) بوده؟
دو سه ماه دیگر این اطلسی
که تو کاشته ای
گل می دهد
من به ساعت نگاه می کنم
تو می میری
شمع روشن را به اتاق آوردند
اطلسی گل داده است
قطار در سپیده دم
کنار اطلسی منتظر تو
در باد ایستاده است
گل اطلسی بر سینه تو بود
وقتی تو را
برای دفن می بردند
نه دیگه حالم اون قدر هم بد نیست نبودم رفته بودم الان برگشتم
درون خانه دل او ببیند
ستون این جهان بیستون را
که سرگردان بدین سرهاست گر نه
سکون بودی جهان بیسکون را
تن باسر نداند سر کن را
تن بیسر شناسد کاف و نون را
یکی لحظه بنه سر ای برادر
چه باشد از برای آزمون را
فرانک بهتر شدی؟ بیام پایین؟
آن كه جانم را سوخت
ياد مي آرد از اين بنده هنوز
سخت جاني را ببين
كه نمردم از هجر
مرگ صد بار به از
بي تو بودن باشد
گفتم از عشق تو من خواهم مرد
چون نمردم هستم
پيش چشمان تو شرمنده هنوز
گرچه از فرط غرور
بعد تو ليك پس از آنهمه سال
كس نديده به لبم خنده هنوز
بچه ها آقاي محمد جاويد شاعر انجمن تشريف آوردند به افتخارشون... :33:
ممنون
زدست ديده و دل هر دو فرياد
كه هرچه ديده بيند دل كند ياد
بسازم خنجري نيشش ز فولاد
زنم بر ديده تا دل گردد آزاد
باباطاهر
فرانك خانوم بهتري؟
دور است سر آب از اين باديه هش دار
تا غول بيابان نفريبد به سرابت
تا در ره پيری به چه آيين روی ای دل
باری به غلط صرف شد ايام شبابت
کماکان ممد از دل میگوید!!!
رفتيم و از اين رفتن ، بسيار تو را بخشيد
آزادي و قلب تو، بر رفتن من خنديد
آن تازه رس نوبر، گر حال مرا پرسيد
گو شکر خدا گفتم و راضي به ثوابت
لعنت به تو و ذات خرابت !
اي عاشق پوشالي، گفتم که گلي
افسوس ، پا تا به سرت خاره
اي بي خبر و مدهوش، اين مستي و پيروزي
چند است و نه بسياره ...
سقاي هزار تشنه ي آواره
سيراب شدند جملگي از آب سرابت
لعنت به تو و ذات خرابت !
در آينه ات بنگر، حيوان صفتي بيني
حاشا مکن اين باور، اين دست تو نيست ، ايني !
اين است ترازوي عدالت :
تو پادشه مکر و رذالت
ارزاني آن تازه رس خوش قد و قامت
تو پيشکش و قصه ي ما هم به سلامت !
اي زاده ي هفت پشت اصالت
لعنت به تو و ذات خرابت
به دعوت دوست عزیز پایان در مشاعره شرکت کردم:
زنی خواهم که فرماندار باشه
به دست او رل جاگوار باشه
سر آمد باشه او در خانه داری
وآن خانه بر ِبلوار باشه
اگه طنز شد ببخشید چون ما بیشتر تو این مایه ها هستیم