مخورانش مگر که علم و هنر
هم از اکنون که زار و نا هار است
اندرو پود علم و نیکی باف
کو مرین هر دو پود را تار است
طاعت و علم راه جنت اوست
جهل و عصیانت رهبر نار است
خوی نیکو و داد را بلفنج
کین دو سیرت ز خوی احرار است
Printable View
مخورانش مگر که علم و هنر
هم از اکنون که زار و نا هار است
اندرو پود علم و نیکی باف
کو مرین هر دو پود را تار است
طاعت و علم راه جنت اوست
جهل و عصیانت رهبر نار است
خوی نیکو و داد را بلفنج
کین دو سیرت ز خوی احرار است
تخت زمرد زده است گل به چمن
راح چون لعل آتشين درياب
در ميخانه بستهاند دگر
افتتح يا مفتح الابواب
کی بود ب میخواست
ابجی فرانک ول کن این فیلمارو
منم اخرین فیلمی که دیدم کلاه قرمزی و سروناز بود
بسم حکایت دل هست با نسیم سحر
ولی به بخت من امشب سحر نمیآید
در این خیال به سر شد زمان عمر و هنوز
بلای زلف سیاهت به سر نمیآید
من بودم...
شعر براي مژگان خانوم:
به مژگان سيه كردي هزاران رخنه در دينم
بيا كز چشم بيمارت هزاران درد برچينم
حافظ
(اينو يه دفعه ديگه هم گذاشته بودم)
ولي خودم ركورد دارم اسم من تو شعرا پره همين محمد چندتا پست قبل يه دونه در كرد
سلام فرانك خانوم چه فيلمي بود؟ حالا اينقدر ناراحت نشيد محمد تازه داره سر حال مياد شما ديگه چرا ناراحتيد؟
مستی و طرفه مستیی هستی و طرفه هستیی
ملک و درازدستیی نعره زنان که الصلا
پای بکوب و دست زن دست در آن دو شست زن
پیش دو نرگس خوشش کشته نگر دل مرا
زنده به عشق سرکشم بینی جان چرا کشم
پهلوی یار خود خوشم یاوه چرا روم چرا
جان چو سوی وطن رود آب به جوی من رود
تا سوی گولخن رود طبع خسیس ژاژخا
پایان جان ممنون..
ای وای فرانک می دونستم اینقدر ناراحتت می کنه اصلا معرفی نمی کردم این فیلمو گلی
اگر فَلاطُن و سقراط بوده اند بزرگ
بزرگ بوده پرستار خردي ايشان
پروين اعتصامي
شب همگي خوش
نه زمان را درد کسي
نه کسي را درد زمان
بهار مردمي ها طي شد
زمان مهرباني طي شد
شب خوش پایان جون
این حرف دل ما
اي زادهء هفت پشت اصالت
در مکتب عشاق اگر اين بود جوابت
لعنت به تو و ذات خرابت
اي شناگره قابل تو آب نميديدي
بازيچهء شب گردان مهتاب نميديدي
اينک تو و اين مرداب
اينک تو واين مهتاب
بيداري اگر اين است
رفتيم دگر درخواب
ای کرم بدن شب تاب به به چه قشنگی تو بر این نقش بر ابت
لعنت به تو ذات خرابت
دِلِم کِردَه هَوای لَُرِسونم
هوای مردِم شیرین زِوُنِم
دِ ای غُروت مِه تا روزی بَمیرم
نِمِرَه عشق لرسو دِ ویرِم
میحا روئِم و پابوس بهارش
بئوسِم لاله یاکِه داغدارش
سیقه او کیچَه باغیاکِه قِشنگش
گلیاکِه وحشی و خوش آو رنگش
زَنونِ گُلونی وِ سرِ شونِش
لری بید
شب قدر است جسم تو کز او یابند دولتها
مه بدرست روح تو کز او بشکافت ظلمتها
مگر تقویم یزدانی که طالعها در او باشد
مگر دریای غفرانی کز او شویند زلتها
مگر تو لوح محفوظی که درس غیب از او گیرند
و یا گنجینه رحمت کز او پوشند خلعتها
عجب تو بیت معموری که طوافانش املاکند
عجب تو رق منشوری کز او نوشند شربتها
اي که مهجوري عشاق روا مي داري
عاشقان را زبر خويش جدا مي داري
ادامه حرفای دل ممد
مرحبا مرحبا چه قلب سنگی داشتی تو
چه دل شهر فرنگی داشتی تو
مرحبا به این همه عشق و وفا
چه دل زبر و زرنگی داشتی تو
به خیالم که تو شاه پریونی
با وفایی خوب وپاکی مهربونی
به خیالم که اگه وفا کنم من
قدر این مهر و وفا رو تو میدونی
به خیالم که تو عصای پیری
توی دستات دستای منو می گیری
به خیالم که در این عهد جوانی
لحظه ای رو بی وجودم نمی مونی
چه خیال پوچ و فکر محالی
همه قصه همه رویا همه واهی
دنبال یه روزنه یه روشنایی
گشتم وندیدم اما جز سیاهی
چه دل شهر فرنگی داشتی تو