مردم در این فراق و در آن پرده راه نیست
یا هست و پرده دار نشانم نمیدهد
زلفش کشید باد صبا چرخ سفله بین
کان جا مجال بادوزانم نمیدهد
شعر از حافظ بود (و هست) پایان جون
محمد ساز را بردی تفریح؟
برا چی حالت گرفته جوون؟
Printable View
مردم در این فراق و در آن پرده راه نیست
یا هست و پرده دار نشانم نمیدهد
زلفش کشید باد صبا چرخ سفله بین
کان جا مجال بادوزانم نمیدهد
شعر از حافظ بود (و هست) پایان جون
محمد ساز را بردی تفریح؟
برا چی حالت گرفته جوون؟
درد بي عشقي زجانم برده طاقت، ورنه من
داشتم آرام ، تا آرام جا ني دا شتم
بلبل طبعم « مملی» باشد زتنهايي خموش
نغمه ها بودي مرا ، تا همزباني داشت
خدایی خیلی سخت بود
جوابت خط داره جلال جون
تو را که حسن خداداده هست و حجله بخت
چه حاجت است که مشاطهات بیاراید
چمن خوش است و هوا دلکش است و می بیغش
کنون بجز دل خوش هیچ در نمیباید
اینطوری باش!
دانم که نیست جز که به سوی توای خدا
روز حساب و حشر مفر و وزر مرا
گر جز رضای توست غرض مر مرا ز عمر
بر چیزها مده به دو عالم ظفر مرا
واندر رضای خویش تو، یارب، به دو جهان
از خاندان حق مکن زاستر مرا
همچون پدر به حق تو سخن گوی و زهد ورز
زیرا که نیست کار جز این ای پسر مرا
سلام محمد جان شب خوش
اقا جلال سلام شب خوش
پایان جان سلام شب شوما هم خوش. چی کار کنم... یه صفحه بازه که همش اخرش الفه
ابر اگر از قبله خيزد سخت باران مي شـــود
شاه اگر عادل نباشد ملک ويران مي شــــود
***
مژگان نیومده رفتی؟!!
ولی به هر سختی بود تا بالا ساز رو بردیم
فعلا این طوری هستیم:
رنگ زردم را ببــــين برگ خزان را ياد کن
با بزرگان کــــــــــم نشين افتادگان را ياد کن
مرغ صيـــــــــــاد توام افتاده ام در دام عشق
يا بکـــــــــــش يا دانه ده يا از قفس آزاد کن
تا محمد ويرايش مي كنه..........
محمد اين شعر تقديم به تو:
نمي دونم دلم ديونه ي كيست
كجا مي گردد و در خونه ي كيست
نمي دونم دل سرگشته ي مو
اسير نرگس مستونه كيست.
راستي محمد ويزيبل شو مژگان خانومم اينويزيبله آدم نمي دونه كي هست كي نيست!!!(خودت گفتي من ويزيبل حساب ميشم ديگه نيستي)
من منتظر ب هستم اگه اومد لطفا نگهش داريد واسه من
دندان من از خشم به هر سو ده می شود
آشوب می شود دل من درد می کشم
با صد هزار زخم که در پیکرم مراست
دریا درون سینه من جوش می زند
فریاد می زنم
ای قحبگان نان به پلیدی خور دروغ
دشنام می دهم به شما با تمام جان
قی می کنم به روی شما از صمیم فلب
جان سفره سگان گرسنه
تن وصله پوش زخم
چون ساحلی جدا شده دریایش از کنار
در گرگ و میش صبح
تابم تب آوریده و خوابم نمی برد
دست از طلب ندارم تا کام من برآید
یا تن رسد به جانان یا جان ز تن برآید
بگشای تربتم را بعد از وفات و بنگر
کز آتش درونم دود از کفن برآید
دزد اگر عقل را به دزدی برد
لاجرم چون عقاب بر دار است
تو به پیش خرد ازان خواری
که خرد پیشت، ای پسر، خوار است
مر خرد را به علم یاری ده
که خرد علم را خریدار است
نیک و بد زان برو پدید آید
که خرد چون سپید طومار است
سلام دادا
نه هستم در محضر دوستان
تلنگر می زنی بر شیشه تا از خواب برخیزم
نمی دانی عزیزم که من عمری است پاییزم؟
بیا دیری است چشمانم به راه سبز آیینی است
که شبنمهای غربت را به دامانش بیاویزم
گذشت آن روزهای بی بهار زندگانی ها
و باز این روزها از اتفاقی سبز لبریزم
کسی آرام می آید و با انگشت خیس خود
تلنگر می زند بر شیشه تا از خواب برخیزم
جو گیرم بعد فیلم حالم خیلی بده مژگان یک عالمه گریه کردم
ساکت که شدم بقیه ادوارد رو دیدم حالا باز دارم گریه می کنم
بی جنبه ام ها!!!!!
سلام به همه