-
فقط...
فقط دریا دلش آبی تر از من بود و من از دریا دلم دریا.
فقط این را ندانستم چرا گشتم چنین تنها تر از تنها.
به هر آبی شدم آتش به هر آتش شدم آبی به هر آبی شدم
ماهی به هر ماهی شدم دامی به هر نامحرمی ساقی به هر
ساقی می باقی و تو این را ندانستی چرا گشتم
چنین عاصی؟...
-
ای عزیز ! پروانه .قوت از عشق آتش خورد . بی آتش قرار ندارد و در آتش وجود ندارد . تا انگاه كه آتش عشق او را چنان گرداند كه همه جهان .آتش بیند .چون به آتش رسد خود را بر میان زند . خود نداند فرقی كردن میان اتش و غیر آتش . چرا ؟ زیرا كه عشق . همه خود آتش است اندر تن من جای نماند ای بت .بیش الا همه عشق تو گرفت از پس و پیش گر قصد كنم كه برگشایم رگ خویش ترسم كه به عشقت اندر اید سر نیش
-
همه روزه ، روزه بودن ، همه شب نماز کردن
همه ساله از پی حج ، سفر حجاز کردن
به مساجد و معابد ، همه اعتکاف جُستن
ز ملاهی و مناهی ، همه احتراز کردن
شب جمعه ها نخفتن ، به خدای راز گفتن
ز وجود بی نیازش ، طلب نیاز کردن
به حضور قلب ، ذِکرِ ، خَفی و جَلی گرفتن
طلب گشایش کار ، ز کار ساز کردن
به مبانی طریقت ، به خلوص راه جُستن
به مبادی حقیقت ، گذر از مجاز کردن
به خدا قسم کسی را ، ثمر آنقدر نباشد
که به روی مستمندی ، در بسته باز کردن .
-
حکایتم کن
برای دستهایی که مرا جستند
و برای چشمانی که مرا قطره قطره...
برای لبهایی که ترانه ام کردند
و بعد شاید مرثیه ای
حکایتم کن به غروب رسیده ام
-
گشتن - شستشوی دلهاست شرط آن داشتن - یك دل بیرنگ و ریاست بر درش برگ گلی می كوبـم روی آن با قلم سبز بهار می نویسم : ای یار خانهً ما اینجاست تا كه سهراب نپرسد دیگر خانهً دوست كجاست ؟؟؟
-
ببخشید که این تیکه رو بین این همه نوشته های قشنگ میپرونم ولی ای کاش عزیزان اسمه منبع نثراشونو میگفتن بعضی هاشون عجیب قشنگند :20:
-
تنها به خواب می ماند چراغ آینه دیوار بی تو غمگینند تو نیستی كه ببینی چگونه با دیوار به مهربانی یك دوست از تو می گویم تو نیستی كه ببینی چگونه از دیوار جواب می شنوم تو نیستی كه ببینی چگونه دور از تو به روی هرچه دیرن خانه ست غبار سربی اندوه بال گسترده است تو نیستی كه ببینی دل رمیده من بجز تو یاد همه چیز را رهاكرده است
-
پس از عشق،یاری رساندن زیباترین آیین زندگی ست.
-
گفتم: می مانم تا ابد
تا هر زمان که تو بخواهی
گفتی : می دانم
گفتم : چشمانت را در بهترين نقطه دلم قاب کرده ام برای هميشه هر گوشه دلم
را که می بينم تو هم آن جايی .
گفتی : می دانم
گفتم: برای من از تو دوست داشتنی تر وجود ندارد
باز هم گفتی می دانم .
امروز چندمين روز است که تو رفته ای و من هيچ گاه اين را نمی دانستم
که تو برای من به ياد من و دوست دار من نيستی
باز هم می گويم: منتظرت می مانم شايد فقط شايد روزی برگردی....
-
هيچ كس لياقت اشك هاي تو را ندارد و كسي كه چنين ارزشي دارد باعث اشك ريختن تو نمي شود.