دل به امید روی او همدم جان نمیشود
جان به هوای کوی او خدمت تن نمیکند
ساقی سیم ساق من گر همه درد میدهد
کیست که تن چو جام می جمله دهن نمیکند
آواتار جدید مبارک.
تو هم که زنونه اش کردی اقا وحید!
Printable View
دل به امید روی او همدم جان نمیشود
جان به هوای کوی او خدمت تن نمیکند
ساقی سیم ساق من گر همه درد میدهد
کیست که تن چو جام می جمله دهن نمیکند
آواتار جدید مبارک.
تو هم که زنونه اش کردی اقا وحید!
در هوايت بي قرارم روز و شب
سر ز كويت بر ندارم روز و شب
جان روز و جان شب اي جان تو
انتظارم ، انتظارم روز و شب
زان شبي كه وعده كردي روز وصل
روز و شب را مي شمارم روز وشب
اي مهار عاشقان در دست تو
در ميان اين قطارم روز و شب
سلام به همه
تقديم به مژگان خانوم(شما بودي شهرام ناظري دوست داشتي ديگه؟من اين تصنيف رو خيلي دوست دارم با صداي شهرام ناظري)
با همه عطف دامنت آیدم از صبا عجب
کز گذر تو خاک را مشک ختن نمیکند
چون ز نسیم میشود زلف بنفشه پرشکن
وه که دلم چه یاد از آن عهدشکن نمیکند
آقا پایان چطوری؟
کوچه
بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم
همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم
شوق دیدار تو لبریز شد از جم وجودم
شدم آن عاشق دیوانه که بودم
در نهانخانه جانم گل یاد تو درخشید
باغ صد خاطره خندید
عطر صد خاره پیچید
یادم آید که شبی با هم از آن کوچه گذشتیم
پر گشودیم و در آن خلوت دل خواسته گشتیم
ساعتی بر لب آن جوی نشستیم
تو همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت
من همه محو تماشای نگاهت
آسمان صاف و شب آرام
بخت خندان و زمان رام
خوشه ماه فرو ریخته در آب
شاخه ها دس بر آورده به مهتاب
شب و صحرا و گل و سنگ
همه دل داده به آواز شباهنگ
یادم آید تو به من گفتی از این عشق حذر کن
لحظه ای چند بر این آب نظر کن
آب آیینه عشق گذران است
تو که امروز نگاهت به نگاه دگران است
باش فردا که دلت با دگران است
تا فراموش کنی چندی از این شهر سفر کن
با تو گفتم حذر از عشق ندانم
سفر از پیش تو هرگز نتوانم
روز اول که دل من به تمنای تو پر زد
چو کبوتر لب بام تو نشستم
تو به من سنگ زدی من نه رمیدم نه گسستم
باز گفتم که تو صیادی و من آهوی دشتم
تا به دام تو در افتم همه جا گشتم و گشتم
خذر از عشق ندانم ، نتوانم
اشکی از شاخه فرو ریخت مرغ شب ناله تلخی زد و بگریخت...
اشک در چشم و تو لرزید
ماه بر عشق تو خندید
یادم آید که :دگر از تو جوابی نشنیدم
پای در دامن اندوه کشیدم
نگسستم نه رمیدم
رفت در ظلمت شب آن شب و شبهای دگر هم
نه گرفتی دگر از عاشق آزدره خبر هم...
نکنی دیگر از آن کوچه گذر هم...
بی تو اما به چه حالی من از آن کوچه گذشتم!
(فریدون مشیری)
دلتنگ و شاد
آن لحظه که بی تو سر آید مرا مباد
در نظربازی ما بیخبران حیرانند
من چنینم که نمودم دگر ایشان دانند
عاقلان نقطه پرگار وجودند ولی
عشق داند که در این دایره سرگردانند
اون شعر کوچه چی بود یهو؟
در ازل پرتــو حســـنت ز تــــجلی دم زد
عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد
حافظ
در خلوت ساکت شبانگاه
اشکی به رخم دوید ناگاه
روی تو شکفت در سرشکم
دیدم که هنوز عاشقم آه
هم بسوزی هم بسازی هم بتابی در جهان
آفتابی ماهتابی آتشی مومی بگو
گر کسی گوید که آتش سرد شد باور مکن
تو چه دودی و چه عودی حی قیومی بگو
ای دل پران من تا کی از این ویران تن
گر تو بازی برپر آن جا ور تو خود بومی بگو
چه امضایی؟ خبریه خدا نکرد؟!!
و باور می کنم - بی شک - همه پیغمبرانت را
مبادا راست باشد این خبر ،زنهار
مکن ، مپسند این ، مگذار
ببین ، آخر پناه آورده ای زنهار می خواهد
پس از عمری ،همین یک آرزو ، یک خواست
همین یک بار می خواهد
ببین ، غمگین دلم با وحشت و با درد می گرید
خداوندا ، به حق هر چه مردانند
ببین ، یک مرد می گرید........