شب سیه...گذر کند
غم از وطن ...سفر کند
دوباره میخندیم...دوباره میخندیم
دوباره با هم هستیم
دوباره میخندیم...دوباره میخندیم
همه یک تن هستیم
شب سیه...گذر کند
غم از وطن ...سفر کند
دوباره میخندیم...دوباره میخندیم
دوباره با هم هستیم
دوباره میخندیم...دوباره میخندیم
همه یک تن هستیم
چیزیم نیست خرد و خمیرم فقط همین
کم مانده است بی تو بمیرم فقط همین
از هرچه هست و نیست گذشتم ولی هنوز
در عمق چشمهای تو گیرم فقط همین
بس که دیوار دلم کوتاه است ،
هرکه از کوچه ی تنهایی من می گذرد
به هوای هوسی هم که شده
سرکی می کشد و می گذرد...
کاش وقتی زندگی فرصت دهد
گاهی از پروانه ها یادی کنیم
کاش بخشی از زمان خویش را
وقف قسمت کردن شادی کنیم
کاش گاهی در مسیر زندگی
باری از دوش نگاهی کم کنیم
فاصله های میان خویش را
با خطوط دوستی مبهم کنیم
کاش وقتی آرزویی میکنیم
از دل شفاف مان هم رد شود
مرغ آمین هم از آنجا بگذرد
حرف های قلبمان را بشنود
من هر روز و هر لحظه نگرانت می شوم که چه می کنی !؟
پنجره ی اتاقم را باز می کنم و فریاد می زنم
تنهاییت برای من …
غصه هایت برای من …
همه بغضها و اشکهایت برای من ..
بخند برایم بخند
آنقدر بلندتا من هم بشنوم صدای خنده هایت را…صدای همیشه خوب بودنت را
دلم برایت تنگ شده
دوستت دارم
دیروز میاندیشیدم که برایت میمیرم ...
امروز به جوابی رسیدم که خود سوال است ...
برای تو که لایق نبودی چرا باید بمیرم ؟
اکنون فهمیدم که زندگی اصلآ بی تو معنی دارد ...
عمریست مرا تیره و کاریست نه راست.
محنت همه افزوده و راحت کم و کاست.
شکر ایزد را که آنچه اسباب بلاست.
ما را ز کس دگر نمیباید خواست.
تو كــه نيســتي همه ميخنـدن به اين دست هـاي خالــي.
:45:
امــــــروز روز خوبــی بود
هیچ صفـــری اضافه نشد
به هـــــــزار غمـــــی که داشتیمــــــــ
گرم یادآوری یا نه من از یادت نمی کاهم . . .