-
من اشعار جامي رو حفظ هستم
يك مقدار هم ديوان حافظ بلد هستم
ولي ديگه يواش يواش بايد براي بقا به كارهاي غير متعارف رو بيارم !!!!
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
می پرسيدی که چيست اين نقش مجاز / گر برگويم حقيقتش هست دراز
-
زرد و نيلي و بنفش
سبز و آبي و كبود
با بنفشه ها نشسته ام
سالهاي سال
صبحهاي زود
بقيه ش يادم نيست متاسفانه. شعر از فريدون مشيري
-
در هجوم وحشي باد كوير
نفس شعله افروخته اي مي گيرد
ساقه اي مي شكند
غنچه سرخ دلش مي گيرد
و صدايي است كه در زمزمه ي باد
مرا مي گويد:
خشت در خانه ي آب مي ميرد
دلم از غربت خود مي گيرد.
-
ديدم به سر عمارتی مردی فرد / کو گل به لگد میزد و خوارش میکرد
وان گل به زبان حال با او میگفت / ساکن، که چو من بسی لگد خواهی خورد
-
اقا اینا همش دال دارن که
ای با با اینا که همشون دال دارن ........نمیشه عوضشون کنیم؟ :tongue:
مثلا بی تو مهتاب شبی ازان کوچه گذشتم
همه تن چشم شدم خیره بدنبال تو گشتم
-
دست از مس وجود چو مردان ره بشوي
تا كيمياي عشق بيابي و زر شوي
-
يار مردان خدا باش که در کشتی نوح
هست خاکی که به آبی نخرد طوفان را
برو از خانه گردون به در و نان مطلب
کان سيه کاسه در آخر بکشد مهمان را
-
از خم ابروي تو ام هيچ گشايشي نشد
وه كه در اين خيال كج عمر عزيز شد تلف
-
فتنه چشم تو چندان پي بيداد گرفت
كه شكيب دل من دامن فرياد گرفت...
منم و شمع دل سوخته، يارب مددي
كه دگر باره شب آشفته شد و باد گرفت
شعرم از ناله عشاق غم انگيزتر است
داد از آن نغمه كه ديگر ره بيداد گرفت...
-
تازيان را غم احوال گران باران نيست
پارسايان مددی تا خوش و آسان بروم
ور چو حافظ ز بيابان نبرم ره بيرون
همره کوکبه آصف دوران بروم