نام مرامپرس
بگذار از تو من
زیاد ندادنم
پیراهنی ز رنگ به تن کرده
با قلب خون فشان
این لاله های شهری
از گودهای جنوب شهر
می آمدند
Printable View
نام مرامپرس
بگذار از تو من
زیاد ندادنم
پیراهنی ز رنگ به تن کرده
با قلب خون فشان
این لاله های شهری
از گودهای جنوب شهر
می آمدند
دستانم تشنه ی دستان توست
شانه هایت تکیه گاه خستگی هایم
با تو می مانم بی آنکه دغدغه های فردا داشته باشم
زیرا می دانم فردا بیش از امروز دوستت خواهم داشت
تهی بود و نسیمی.
سیاهی بود و ستاره ای
هستی بود و زمزمه ای.
لب بود و نیایشی.
«من» بود و «تو» یی:
نماز و محرابی.
يک جرعه می ز ملک کاووس به است از تخت قباد و ملکت طوس به است
هر ناله که رندي به سحرگاه زند از طاعت زاهدان سالوس به است
سلام ظهر بر همگی خوش
تو كه احساسي نداري ؛ ميدوني دلم چه تنگه؟
كاش منم مثل تو بودم ؛ قلبي كه از جنس سنگه
مي دوني اين شعر من نيست ؛ حرف يه دل شكستست
كسي كه تموم حرفاش ؛ توي ابهام گذشتست
راستي مرگم و نديدي ؟ من كه چشمام نمي بينه
اخه از روزي كه رفتي ؛ ارزوي من همينه
سلام ظهر شما هم به خیر
هواخواه توام جانا و ميدانم که ميداني
که هم ناديده ميبيني و هم ننوشته ميخواني
ملامتگو چه دريابد ميان عاشق و معشوق
نبيند چشم نابينا خصوص اسرار پنهاني
سلام محمد جان ظهر شما هم بخير.
هرز دستي را نگير وقتي قصد شكستن قلبش را داري
هرگز نگو براي هميشه وقتي مي دوني جدا مي شي
درباره احساسات سخن نگو اگر واقا وجود ندارد
هرگز به چشماني نگاه نكن وقتي قصد دروغ گفتن داري
هرگز سلامي نده وقتي مي دوني خداحافظي در ذهنته!
هر دو عالم يك فروغ روي اوست
گفتمت پيدا و پنهان نيز هم
حافظ
همین جوری پشت سر هم پست بدید
اصلا پست قبلی هم رو نخونید.خب
از بهار باید ادیت شه
فكر كنم چند تا شعر همزمان ارصال شدند كه اين عصبانيتي نداره