یک دل بنما که در ره او
بر چهره نه خال حیرت آمد
نه وصل بماند و نه واصل
آن جا که خیال حیرت آمد
از هر طرفی که گوش کردم
آواز سال حیرت آمد
سلام به هر که هست
Printable View
یک دل بنما که در ره او
بر چهره نه خال حیرت آمد
نه وصل بماند و نه واصل
آن جا که خیال حیرت آمد
از هر طرفی که گوش کردم
آواز سال حیرت آمد
سلام به هر که هست
سلام Sise عزیز.خسته نباشی.
در ميان همه گل گشتم و عاشق نشدم
در عجب بودم كه تورا ديدم و ديوانه شدم
تا كجا بايد سفر كرد تا به كي بايد دويد
از كجا بايد گذر كرد تا به شهر تو رسيد
گفتي كه طبيب دل هر بيماري پس طبيب دل من باش
كه بيمار توءم گر همسفر عشق شدي مرد سفر باش
هم منتظر حادثه هم فكر خطر باش
شعرم از ناله ی عشاق غم انگیزتر است
داد از آن زخمه که دیگر ره بیداد گرفت
سایه ! ما کشته ی عشقیم ، که این شیرین کار
مصلحت را ، مدد از تیشه ی فرهاد گرفت
تو در قلب من بودی
مثل زنبقی در دل کوه
من تنها نبودم
که باد دوست من بود
و بر نی
تو را می آورد
از پشت دیوار و نرده و کوه
دشنه ات را بردار
کهرت را زین کن
مردی و مرگ برازنده ات
تو را چون من پریشان افریدند
اسیر دست دوران افریدند
تو را گیسو پریشان و مرا دل
چو پایت ارزویم ماند در گل
لاله بوی می نوشین بشنید از دم صبح
داغ دل بود به امید دوا بازآمد
چشم من در ره این قافله راه بماند
تا به گوش دلم آواز درا بازآمد
دلا خو كن به تنهايي كه آن هم عالمي دارد
و از تن ها گريزان باش كه از آنها بلا خيزد !
( يه جورايي فك كنم شعر رو خراب كردم ! :5: )
درخت را به نام برگ
بهار را به نام گل
ستاره را به نام نور
کوه را به نام سنگ
دل شکسته ی مرا به نام عشق
عشق را به نام درد
مرا به نام کوچکم صدا بزن
نهان در دل کوه
غنچه ای سرخ
نهان در دل مه
هیچکس
در پی روح جوان تو نبود
نگران همه بودی اما
هیچکس
نگران تو نبود ...
دريغا عيش شبگيري که در خواب سحر بگذشت
نداني قدر وقت اي دل مگر وقتي که درماني
سلام جلال