تیری که زدی بر دلم از غمزه خطا رفت .تا باز چه اندیشه کند رای صوابت
Printable View
تیری که زدی بر دلم از غمزه خطا رفت .تا باز چه اندیشه کند رای صوابت
تا بگويم كه چه كشفم شد از اين سير و سلوك
به در صومعه با بربط و پيمانه روم
آشنايان ره عشق گرم خون بخورند
نا كسم گر به شكايت سوي بيگانه روم
بعد از اين دست من و زلف چو زنجير نگار
چند و چند از پي كام دل ديوانه روم
میروم آنجا که هنوز
مستی و ذائقه ی خوش
دگر کفرم نیست
رایحه ، رایحه ی جان است
جانان خود گفت
تو اگر جانت هست
همه را از کرم من داری !
ز چه رو میگویند
ساده اندیشان ساروج سفت
که دگر مستی و پیمانه کشی کفر است !
خود جانان میگفت
رو به هر جا که روی
سو به هر انجمنی
سایه ی انکار تو رفت
ار توانی داری ، که تو خود میدانی
همه ی آن از فضل منست
باش تا آن دم
که تو را
دگر ، بار دگر هم
خود من باز آرم
رو به راه گم کرده ی خویش !
شاعري غرق بحر انديشه
كاغذ و دفتري پراكنده
رفته روحش به عالم ملكوت
دل از اين تيره خاكدان كنده
خلوت عشق عالمي دارد
نقش روي پريرخي زيبا
نقشبندان صفحه دل اوست
پرتوي از تبسمي مرموز
روشني بخش و شمع محفل اوست
سلام ... [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
شبی از پشت یک تنهایی نمناک وبارانیتو را با لحجه گلهای نیلوفر صدا کردمتمام شب برای با طراوت ماندن باغ قشنگ آرزوهایت دعا کردم..
پس از یک جستجوی نقره ای در کوچه های آبی احساس..
تو را از بین گلهایی که در تنهاییم روییدند با حسرت جدا کردم..
و تو در پاسخ آبی ترین موج تمنای دلم گفتی:
دلم حیران و سرگردان چشما نیست رویایی و من تنها برای دیدن زیبایی آن چشم تو را در دشتی از تنهایی و حسرت رها کردم..
و این بود آخرین حرفت و رفتی....!
ای مگس حضرت سيمرغ نه جولانگه توست
عرض خود میبری و زحمت ما میداری
تو به تقصير خود افتادی از اين در محروم
از که مینالی و فرياد چرا میداری
----------------------------
نيودم واسه كل كل ها ... [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
نمی تونی کل کل کنی پیره مرد [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
------------
یارانمان را خود به جوخه ها سپردیم
شب هنگام که در خواب خوش بودیم
یاران و زنجیر های شب اما ..بیدار.
به بند کشیدند مان شب و یارانش
تیرگی و دیو سانانش...!
هزار افسوس که میدانیم و ناتوان اینگونه میگوئیم:
چه باید کرد...
دلدار که گفتا به توام دل نگران است
گو میرسم اينک به سلامت نگران باش
خون شد دلم از حسرت آن لعل روان بخش
ای درج محبت به همان مهر و نشان باش
----------------------
حالا فعلا هستم خدمتتون ... [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
شب تاريك و بيم موج و گردابي چنين هايل
كجا دانند حال ما سبكباران ساحلها
همه كارم ز خودكامي به بد نامي كشيد آخر
نهان كي ماند آن رازي كز او سازند محفلها
اگر رفيق شفيقی درست پيمان باش
حريف خانه و گرمابه و گلستان باش
شکنج زلف پريشان به دست باد مده
مگو که خاطر عشاق گو پريشان باش
شكر فروش كه عمرش دراز باد چرا
تفقدي نكند طوطي شكرخا را
ای دل اندربند زلفش از پريشانی منال
مرغ زيرک چون به دام افتد تحمل بايدش
رند عالم سوز را با مصلحت بينی چه کار
کار ملک است آن که تدبير و تامل بايدش
لحظه آمدنش را بخاطر دارم،
شبیه مهی غلیظ از دور پیدا شد
از دردهایش گفت و من شنیدم و گفتم.
وقتی از اندوه روزگار، اشک هایش سرازیر شد.
ماندم و با او گریستم و گفتم.
از شادی هایش گفت و من خندیدم و گفتم.
از رؤیاهای قشنگ فردایش گفت و من صادقانه باورش کردم.
می خواست که شک نکنم تردید را دور بریزم،
صداقت را در زنگ صدایش و در برق نگاهش ببینم.
و من چه صادقانه باورش کردم.
و خواستم تا تکیه گاه فرداهایم باشد.
و اشتباه کردم....
آرام آرام بدون این که ببینم،
بدون این که حس کنم.
غرقم کرد و غرقش شدم.
و تنها تر از همیشه ردپای او را فریاد کشیدم.
تا های نفس های او،
و فقط خدا بود که صدایم را شنید.
او رفت. ...
رفت و خنده های سرخوشیم را با خود برد.
و دیگر آسمان هم لبخند نزد.
رفت و خنده هایش را که تنفس زندگی بود،
به نشانی کوچه های متروک اندوه پُست نکرد.
من ماندم و جای خالی یک صدا، یک نگاه،
یک بودن و دیگر هیچ. ...
با کوله باری از حسرت ماندنش.
ماندم تنها،
با لاک پشت، کور زندگیم.
که شبانه با رؤیای زیبای آمدنش،
به درازای عمرش به خواب می رود.
لاک پشتی که جز رفتن هنری ندارد.
و همیشه در پی درازای باقی مانده عمرش،
لنگان لنگان ره می پیماید.
و چه آهسته می رود،
تا خود را با طناب اندوه بی او بودن، حلق آویز کند.
لاک پشتم که همیشه تنها می رود.
همیشه کُند می رود و عقب می ماند.
همیشه خسته از رفتن است.
همیشه زجه هایش ملال آور است.
کاش در آن غروب دل انگیز،
گذاشته بودم رؤیای همیشگی اش را تحقق بخشد.
اگر گذاشته بودم.
اکنون دیگر از رفتن رسته بود.
که اگر گذاشته بودم.
تهی از خستگی ها می شد.
او رفت. ...
بی نگاهی به گذشته.
گذشت و چقدر گذشته زیبا بود.
رفت و من در حسرت نگاهش چشم بر افق دوخته ام.
و دست به دعا برداشته ام که برگردد.
اما افسوس التماس دلم را نمی بیند.
هنوز یک دل سیر او را ندیده ام.
من همان به که از او نيک نگه دارم دل
که بد و نيک نديدهست و ندارد نگهش
بوی شير از لب همچون شکرش میآيد
گر چه خون میچکد از شيوه چشم سيهش
شيوهي حور و پري گرچه لطيف است ولي
خوبي آن است و لطافت كه فلاني دارد
چشمهي چشم مرا اي گل خندان درياب
كه به اميد تو خوش آب رواني دارد
شاهد این همه افکار عجیب :
صندلی محکم بر زمین میچسبید
قوطی ی وا شده ی دهن چاک رب
جذب جذاب لاله ی زیر زمین ، خورشید را
و سکوت تکرار
از دهان مادر
همه انگار دوباره رفتند و کنون
منم و آینه و یک چمدان خالی
جفت کفشی دم در
که امان برده ز بر
همه را تکرار است .
این جبران قبلی !
--------------------------------
دوده ی بیچاره !
هی تکان میخورد
هی به هر سو که زمین هموار بود
یا به هر سو که هوا آرام بود
تک نگاهی میکرد
تا که یاید ترک کوچکی از روی زمین
جان بی جانش را زین همه درد
لحظه ای وا دارد
لیکن انگار باد آمده بود
که چنین خار و خفیف
از زمین پرواز کرد .
مونیکا جان
عزیزم !!
معمولا اگه بخوان از یک شعر قسمتیشو برای مشاعره انتخاب کنن
از مصرع دوم شروع نمیکنن که !
............
شب شده است
هوایی سرد
نم نمی باران
اندکی رویا
ذره ای هم نور
جغد ها بر سر برج
دیده بان خواب آلود
مردم شهر محکوم به خوابند
خواب در چشمشان نیست
ولی خوابیده اند
گرگ را چه کسی خواهد دید؟
در شهر خبری از مرگ نیست
از تولد هم نیست
شاید آن نوزاد بی خواب باشد!
اندکی بیدارند
لالند
و همین کافیست
کوله باری دارند
می روند.
زمان را چه کسی میداند؟
در بازار ها ساعتی نیست
و کسی نپرسید: چرا؟
شاید کودکی می خواهیم
تا بگرید نیمه شب
شهر را بیدار کند
مردم را
شاید مادری دلسوز بی خواب شود!
...
سایه خانومی شعر نو که مصرع نداره غزلها رو والا هیچ کدومو نصفه نگفتم [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] در هر صورت از اونجایی که شاحب مجلس بیدی احترامتون هم واجب من عرذ می خوام [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
دوش از جناب آصف پيك بشارت آمد
كز حضرت سليمان عشرت اشارت آمد
لطف داری عزیز
شما سروری
............
فعل مجهول
بچه ها –صبحتان به خیر سلام
درس امروز،فعل مجهول است
فعل مجهول چیست ؟می دانید؟
نسبت فعل ما به مفعول است.....
در دهانم زبان چو آویزی
در تهی گاه زنگ ،میلغزید
صوت ناسازم آنچنان که مگر
شیشه بر روی سنگ می لغزید
ساعتی داد آن سخن دادم
حق گفتار را ادا کردم
تا ز اعجاز خود شدم آگاه
ژاله را زان میان صدا کردم
ژاله از درس چه فهمیدی ؟
پاسخ من سکوت بود و سکوت.......
" د جوابم بده !کجا بودی ؟
رفته بودی به عالم هپروت ؟........."
خنده ی دختران و غرش من
ریخت بر فرق ژاله ،چون باران
لیک او بود غرق حیرت خویش
غافل از اوستاد و یاران
خشمگین و انتقام جو گفتم :
بچه ها گوش ژاله سنگین است !
دختری طعنه زد که نه خانم!
درس در گوش ژاله یاسین است
باز هم خنده ها و همهمه ها
تند و پیگیر میرسید به گوش
زیر آتشفشان دیده من
ژاله ارام بود و سرد و خموش
رفته تا عمق چشم حیرانم،
آن دومیخ نگاه خیره ی او
موج زن ،در دو چشم بیگنهش
رازی از روزگار تیره ی او
آنچه در آن نگاه میخواندم
قصه ی غصه بود و حرمان بود
ناله ای کرد و در سخن آمد
با صدایی که سخت لرزان بود:
فعل مجهول،فعل آن پدری است
که دلم را زدرد ،پر خون کرد
خواهرم را به مشت و سیلی کوفت
مادرم را ز خانه بیرون کرد
شب دوش از گرسنگی تا صبح
خواهر شیر خوار من نالید
سوخت در تاب تب برادر من
تا سحر در کنار من نالید
در غم آن دو تن ،دو دیده ی من
آن یکی اشک بود و آن خون بود
مادرم را دگر نمیدانم
که کجا رفت و حال او چون بود
گفت و نالید و آنچه باقی ماند
هق هق گریه بود ناله ی او
شسته میشد به قطره ها ی سرشک
چهره ی همچو برگ لاله ی او
ناله ی من به نا له اش آمیخت
که غلط بود آنچه من گفتم :
درس امروز ،قصه ی غم تو ست .
تو بگو با من چرا سخن گفتم
فعل مجهول فعل آن پدری است
که تو را بی گناه میسوزد
آن حریق هوس بود که در او
مادری بی پناه می سوزد
شعر ازسیمین بهبهانی
...
امضامو نگاه كنيد حافظ گفته ها
فکر کنم اینجا تاپیک مشاعره هست!! [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
دیشب انگار من مردم
مرده اي بي جانم
سالهاست که دگر
ساز تنم بي جان است !
من مرده ام
مرده اي بيجانم
و هنوز
خورشيد ميدرخشد
زمين گرد است
بهار نيک است
و خدا . . .
و خدا ابهام ! ! !
مي خواهمت سرود بت بذله گوي من
روي لبش شكفت گل آرزوي من
خنديد آسمان و فروريخت آفتاب
در ديه اميدم باران روشني
جوشيد اشك شادي ازين پرتو افكني
بخشيد تازگي به گل گلشن شباب
مي خواهمت شنفتم و پنداشتم كه اوست
پنداشتم كه مژده آن صبح روشن است
پنداشتم كه نغمه گم گشته من است
پنداشتم كه شاهد گمنام آرزوست
خواب فريب باز ز لالايي اميد
در چشم آزمايش من آشيانه ساخت
ناي اميد باز نواي هوس نواخت
باز بز براي بوسه دل خواهشم تپيد
مي خواهمت شنفتم و دنبال اين سرود
رفتم به آسمان فروزنده خيال
ديدم چو بازگشتم ازين ره شكسته بال
اين نغمه آه نغمه ساز فريب بود
مي خواهمت بگو و دگرباره ام بسوز
در شعله فريب دم دلنشين خويش
تا نوكم اميد شكيب آفرين خويش
آري تو هم بگو كه درين حسرتم هنوز
پايان اين فسانه ناگفته تو را
نيرنگ اين شكوفه نشكفته تو را
مي دانم و هنوز ز افسون آرزو
در دامن سراب فريبننده اميد
در جست و جوي مستي اين جام ناپديد
مي خواهم از تو بشنوم اي دلربا بگو
سایه جونم اسمایلت منو مرده [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] چه جذبه ای [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]نقل قول:
نوشته شده توسط saye
می گم اینا هم هستنا : [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] و [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
------------------
تمام هستي ام بود وندانست
كه در قلبم چه آشوبي به پا كرد
و او هرگز شكستم را نفهميد
اگر چه تا ته دنيا صدا كرد
در شب هجران مرا پروانه وصلي فرست / ورنه از دردت جهاني را بسوزانم چو شمع
بي جمال عالم آراي تو روزم چون شب است / با كمال عشق تو در عين نقصانم چو شمع
سلام به همه دوستان یک سوال راجع به این دو بیتی آخر دوستمون شهنی می خواستم بدون کدوم خواننده اونرو خونده چون خیلی از ترانش خوشم میاد ولی یادم نیست کی خونده؟ لطفا" راهنمایی کنید
عقل اگر داند که دل در بند زلفش چون خوشست عاقلان دیوانه گردند از پی زنجیر ما
نقل قول:
نوشته شده توسط Monica
اخه فعلا تذکره [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
هنوز به مرحله عمل نرسیده [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
....
ترانه يي تازه براي داستاني نه تازه
مزد كار سخت طاقت سوز را
از پي يك ماه، آوردم به چنگ
با دلي از آرزو سرشار و گرم
سوي منزل، روي كردم بي درنگ،
ليك - آوخ - كار مزد اندكم
جملگي، با دست بستانكار، رفت!
تا گشودم ديده را، ديدم كه آه
آنچه بود از درهم ودينار، رفت!
كودكم آمد به چشمم خيره ماند-
آن دو چشم چون دو الماس سياه.
شعله هاي سينه سوز آرزو
سر كشيد از آن نگاه بي گناه:
«- آه، مادر! گفته بودي ماه پيش
جامه يي بهرم فراهم آوري.
وعده را تمديد كردي، بي گمان
بايد اينك هر چه خواهم آوري
جامه هايم پاره شد، آخر كجاست
جامه هاي نغز و دلخواه دگر؟
شرمگين، آهسته، گفتم زير لب:
«صبركن فرزند من! ماه دگر...»
رسيد مژده كه ايام غم نخواهد ماند
چنان نماند و چنين نيز هم نخواهد ماند
دلا طمع مبر از لطف بی نهایت دوست
چو لاف عشق زدی سر بباز چابک و چست
تیره شده و تار
اندام آرزو
هر لحظه در غمی
هر دم به آرزو
رفتی و من به داد
گفتم تو را بیا
یکدم کنار او !
بیچاره آرزو !
رفتی تو و دگر
انگار آرزو
راز دلش که مرد
تیره شده و تار
اندام آرزو !
وقتي رفتم كسي قلبش نگرفت
بغض هيچ آدمي فرياد نشد
وقتي رفتم كسي گريش نگرفت
اشكشو كسي نريخت پشت سرم
راستي كه بي كسي درد بديه
منم انگار هميشه تو سفرم
وقتي رفتم كسي غصش نگرفت
وقتي رفتم كسي بدرقم نكرد
دل من مي خواس تلافي بكنه
پس چش هيچ كسي عاشقم نكرد
دیدی انگار رفتی
رفتی و تکرار کلام
تا هنوز من
ترس ناباوری عشقت بود !؟
ترس آن بود که شاید دگری جای من است
لیکن امروز سخن را
راندی
که تو هم تابع آنی که به چشمان من است !
توي كوچه ي رفاقت يه سلام جواب ندادم
تو دلم تويي اون و با كسي آشنا نكردم
مي دونم دوسم نداري حتي قد يه قناري
اما عاشقم هنوزم بودن اشتباه نكردم
ما جايي قرار نذاشتيم جز تو كوچه هاي رويا
اين دفعه تو اومدي من به قرار وفا نكردم
منو اون غیره ی تنها
که همیشه مونده اینجا
آره اینجا تو دل من
تو دل مثل گل من
تن تنها و یه تنها
میشه دو تا دل تنها
تا کدومش رو بیاره
منو اون غیره ی تنها
یا غریبی تو همین جا !
از پشت پنجره ي زندان
حرف مرا بفهم
كه فرياد تمامي زندانيان
در تمامي اعصار است
در گير و دار قتل عام كبوترها
در سوگ شاخه هاي تكه تكه ي زيتون
نازش به غمزه رفت
در چشم این خمار
یاری دهش که بود
آن یار کردگار
در صورتش دو چشم
چشمان انتظار
آخر تو را کجا
آورده روزگار !؟
روزش همه سیاه
آرامشش حزین
این یاوه گوی ما
این عاشق خمار !!
سلام [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
رو تنِ کويرِ خسته ، عکس جنگلُ کشيدم
آبُ ريختم پاي تصوير ، من به آرزوم رسيدم
بهترين لحظه ي عمرم ، فکر کنم همين سکانسه
با هجوم بدبياري ، اين ديگه آخر شانسه
هرکسی از ظن خود شد یارمن!!!!!!!!!
:دی