در این شب یلدا ز پی ات پویم
به خواب و بیداری سخنت گویم
تو ای پری کجایی ؟!
مه و ستاره درد من می داند
که همچو من پی تو سرگرداند
شبی کنار چشمه پیدا شو
میان چشم من هویدا شو
هوشنگ ابتهاج(سایه)
Printable View
در این شب یلدا ز پی ات پویم
به خواب و بیداری سخنت گویم
تو ای پری کجایی ؟!
مه و ستاره درد من می داند
که همچو من پی تو سرگرداند
شبی کنار چشمه پیدا شو
میان چشم من هویدا شو
هوشنگ ابتهاج(سایه)
وصال روي جوانان غنيمتي دانيد
كه در كمينگه عمرست مكر عالم پير
واقعا اين حافظ چه كرده
رفت در ظلمت غم، آن شب و شبهاي دگر هم،
نه گرفتي دگر از عاشق آرزده خبر هم،
نه كني ديگر از آن كوچه گذر هم ...
بيتو، اما، به چه حالي من از آن كوچه گذشتم!
مو آن آزردهی بی خانمانم
مو آن محنت نصیب سخت جانم
مو آن سرگشته خارم در بیابون
که هر بادی وزد پیشش دوانم
بابا طاهر
مگردان سر از دين و از راستي
كه خشم خدا آورد كاستي
فردوسي
یا رب امان ده تا بازبیند
چشم محبان روی حبیبان
درج محبت بر مهر خود نیست
یا رب مبادا کام رقیبان
ای منعم آخر بر خوان جودت
تا چند باشیم از بی نصیبان
حافظ نگشتی شیدای گیتی
گر میشنیدی پند ادیبان
ناصح به طنز گفت حرام است مي نخور
گفت به چشم و ،گوش به هر خر نمي كنم
شيخم به طيره گفت كه رو ترك عشق كن
محتاج جنگ نيست برادر نمي كنم
حافظ
می ده که گرچه گشتم، نامه سیاه عالم «««««»»»»» نومید کی توان بود، از لطف لایزالی؟
یاور همیشه مؤمن
تو برو سفر سلامت
غم من نخور که دوری
برای من شده عادت
ای طلوع اولین دوست
ای رفیق آخر من
به سلامت ، سفرت خوش
ای یگانه یاور من
نگاههای سرد در نگاههای سنگین،
کورمال کورمال روی یخ.
همه مواظبند که نیافتند و نشکنند.
همه از طناب آویزانند، آنها را از زمین رهایی نیست،
و روی زمین با دقت راه می روند،
مبادا که چند لحظه روی هوا باشند،
وقتی راه می روند.
و باز راه می روند،
پشت به درختان که نظاره گرند،
و آنها، مثل همیشه،
دست دراز کرده و به ما می خندند،
« هی آنها را نگاه کن.»
سلام دوستان