از کدام نیمکره فرمان میگیری؟
دانشمندان نظریههایی راجع به دو نیمکره مغز دارند که نشان میدهد عملکرد و روش فرمان دادن به بدن در هر یک متفاوت است. فکر میکنید شما راست مغز باشید یا چپ مغز؟ پژوهشهای اخیر نشان میدهد راست مغزها و چپ مغزها، روشهای متفاوتی در پردازش اطلاعات و واکنش به آنها دارند.
بر همین اساس، روش درس خواندن در هر یک از آنها نیز باید متفاوت باشد. این نظریهها نشان میدهد افراد راست مغز بیشتر با نیمکره هیجانی و شهودی راست هدایت میشوند و چپ مغزها به روش منطقی و ترتیبی عکس العمل نشان میدهند.
شخصیت هر فرد هم تا حد بالایی از روی نوع مغز او شکل میگیرد و این مساله تاثیر چشمگیری روی مهارتهای مطالعه، عادات انجام تکالیف و نمرات شخص دارد. مثلاً ممکن است بعضی دانشآموزان یا دانشجویان با یک نوع خاص از امتحان یا تکلیف مشکل داشته باشند و مشکلشان هم هیچ ربطی به درس خواندن یا نخواندن نداشته باشد. بلکه موضوع فقط به نوع خاص مغز آنها برمیگردد. اگر بدانید راست مغز هستید یا چپ مغز، میتوانید روشهای مطالعه مناسب خود را برگزینید و برنامهریزی درسی خود را براساس شخصیت و نوع مغزتان تنظیم کنید تا نتیجه بهتری عایدتان شود.
آیا سر کلاس مدام به ساعتتان نگاه میکنید یا وقتی زنگ میخورد تعجب میکنید که چه زود گذشت؟
آیا به شما ایراد میگیرند که زیادی همه چیز را تحلیل میکنید یا میگویند خیالباف هستید؟
این ویژگیهای شخصیتی به نوع مغز بستگی دارد. معمولاً رفتار چپ مغزها، سازمانیافتهتر است. گاهی به ساعت نگاه میکنند، اطلاعات را پردازش میکنند و این کار را به ترتیب انجام میدهند. این دسته از افراد معمولاً هوشیارند و قوانین و برنامهها را دنبال میکنند.
دانشآموزان چپمغز در ریاضی و علوم قوی هستند و میتوانند سریع به پرسشها پاسخ بدهند. چپمغزها رقیبهای ریسکپذیری هستند. راستمغزها خیال پرداز هستند. ممکن است خیلی باهوش و متفکر باشند که البته احتمال دارد در دنیای کوچک خیال خود گم بشوند. این دسته در علوم اجتماعی و هنر خیلی خوب نتیجه میگیرند. راستمغزها، خودانگیختهتر از چپمغزهای همیشه هوشیارند و بیشتر دوست دارند احساسهای ناخودآگاه خود را دنبال کنند.
راست مغزها بسیار شهودی هستند و مهارت بسیاری دارند که در دام دروغ یا نیرنگ نیفتند. اینها رقیبهای جاودان هستند. اما اگر کسی درست در میان این دو تیپ شخصیتی باشد چه؟
افراد با هم متفاوتند و همه ویژگیهایی از هر دو نوع مغز را در خود دارند. بعضیها واقعاً ویژگیهای برابر و یکسانی دارند. جهتگیری مغز این دانشآموزان و دانشجویان میانه است و ممکن است در کارورزی عملکرد بسیار خوبی داشته باشند، چون این افراد خصلتهای قوی هر دو نیم کره را در خود دارند بنابراین منطق را از نیمکره چپ و شهود را از نیمکره راست در اختیار دارند که فرمول بسیار مناسبی برای موفقیت در تجارت است.
● ویژگیهای دانشآموزان راست مغز
آیا وقتی معلم یا استاد زیاد حرف میزند، خسته میشوید؟
آیا احساس میکنید میتوانید مردم را به راحتی و فقط با نگاه کردن ارزیابی کنید. اگر این طور باشد امکان دارد که راست مغز باشید.
ـ جزوه برمیدارید اما آنها را گم میکنید. دنبال کردن تحقیق برایتان کار سختی است.
ـ سخت میتوانید حواستان را جمع کنید.
ـ با مردم راحت هستید.
ـ به نظر خیالباف میآیید اما در واقع به فکر عمیق فرو میروید.
ـ مردم میگویند ماورایی هستید و علم غیب دارید.
ـ به نوشتن رمان، نقاشی یا نواختن موسیقی علاقه دارید.
ـ ممکن است ورزشکار باشید.
ـ از داستانهای پررمز و راز خوشتان میآید.
ـ زمانی را به تأمل و تعمق اختصاص میدهید و فکر میکنید هر اتفاقی دوجنبه دارد.
ـ ممکن است گذر زمان را فراموش کنید.
ـ خودجوش و خودانگیخته هستید.
ـ بذله گو و بامزه هستید.
ـ نمیتوانید دستورالعملها را کلمه به کلمه دنبال کنید.
ـ پیشبینیناپذیر هستید.
ـ زود سرگردان میشوید.
ـ هیجانی هستید.
ـ دوست ندارید دستورالعملها را بخوانید.
ـ ممکن است موقع درس خواندن موسیقی هم گوش بدهید.
ـ دراز میکشید و مطالعه میکنید.
ـ ممکن است ناشناختهها برایتان جالب باشد.
ـ آدم معقول و وارستهای هستید.
● راست مغزها در کلاس
ـ در کلاس تاریخ بیشتر از جنبههای اجتماعی لذت میبرید. دوست دارید اتفاقاتی را که در تاریخ افتاده است، کشف کنید.
ـ اگر روش خودتان را به کار بگیرید، ممکن است عملکرد رضایتبخشی در کلاس ریاضی داشته باشید اما از حل مسألههای طولانی خسته میشوید.
ـ در کلاس ادبیات موفق هستید به خصوص هنگام روخوانی و انشا.
● توصیههایی برای راست مغزها
ـ تنهایی تحقیق بنویسید.
ـ مراقب خیالپردازیهای خود باشید و آنها را مهار کنید.
ـ بگذارید قوه تخیلتان شما را در هنر پیش براند.
ـ بگذارید شهودتان در موقعیتهای اجتماعی برایتان کار کند.
ـ بگذارید تفکر عمیقتان در آزمونهای تشریحی برایتان کار کند، اما در آن غرق نشوید.
ـ در تحقیقها خلاق باشید. میتوانید از زبان شورانگیزتان خوب استفاده کنید.
ـ هنگام درس خواندن از تصویر و نمودار کمک بگیرید.
ـ دستورالعملها را بنویسید.
ـ سعی کنید برنامهریزی شدهتر عمل کنید.
ـ بیش از حد به دیگران مشکوک نباشید.
ـ برای سازماندهی افکارتان نکات عمده را مشخص کنید.
ـ در تکالیف ادبیات، ادبیات داستانی را انتخاب کنید.
ـ شما خوب داستان میگویید؛ بعضی از آنها را بنویسید.
ـ اطلاعات را دسته بندی کنید تا آنها را بهتر بفهمید.
ـ کارها را تمام کنید. شما خیلی باهوش هستید، اما همیشه کارها را نیمه تمام رها میکنید.
شم و غریزه و مهارتهای کلامی شما بینظیر است. اگر خوب درس بخوانید، ممکن است روزی شاگرد اول شوید.
● ویژگیهای دانشآموزان چپ مغز
آیا خیلی سازمان یافته عمل میکنید؟ آیا عقیده دارید برای انجام هر کاری یک راه درست و یک راه غلط وجود دارد؟ اگر اینطور است احتمالاً شما چپمغز هستید.
ـ احتمالاً از روی فهرست، کارهایتانرا انجام میدهید.
ـ دوست دارید سر کلاس انتقاد کنید.
ـ در ریاضیات و علوم قوی هستید.
ـ منطقی و اهل استدلال هستید.
ـ تحقیق شما دقیق و کاملاً مستند است.
ـ برای خود هدف معین میکنید.
ـ میتوانید اطلاعات را خوب تعبیر و تفسیر کنید.
ـ اتاقتان منظم است.
ـ میتوانید به سئوالات بدون فکر جواب دهید.
ـ دستورالعملها را میخوانید و اجرا میکنید.
ـ احساساتی نیستید.
ـ بدون اینکه کاسه صبرتان لبریز شود میتوانید به سخنرانیهای طولانی گوش بدهید.
ـ اجازه نمیدهید احساسات به درونتان رخنه کنند.
ـ نشسته مطالعه میکنید.
ـ کلماتتان دقیق هستند.
● چپمغزها در کلاس
ـ در کلاس تاریخ میتوانید تاریخها و روند امور را به یاد بیاورید.
ـ در کلاس ریاضی از حل کردن مسالههای طولانی لذت میبرید.
ـ از نظم علوم خوشتان میآید.
ـ در ادبیات، درک مناسبی از دستورزبان و ساختار جمله دارید.
● توصیههایی به دانش آموزان چپ مغز
ـ در اتاق آرام، درس بخوانید.
ـ میتوانید مسالههای ریاضی را حل کنید، اما اگر بخواهید آن را برای کسی که نمیفهمد، توضیح بدهید از کوره درمیروید، بنابراین برای درس دادن به دیگران پیشقدم نشوید مگر این که از خودتان مطمئن باشید.
ـ دوست دارید رهبر گروهی برای درس خواندن باشید؛ برای این کار داوطلب شوید.
ـ عضو یک گروه مباحثه یا رقابت درسی شوید.
ـ در نمایشگاههای علمی شرکت کنید. شما میتوانید برنده مسابقه باشید.
ـ از مهارت خود در ریاضی و علوم بهره بگیرید.
ـ ادبیات غیرداستانی را انتخاب کنید.
ـ شما سئوالات و تکالیف مبتنی بر واقعیت را ترجیح میدهید؛ سراغ سئوالهای نامحدود نروید.
ـ میتوانید جزوههایتان را خوب سروسامان بدهید؛ این کار را بکنید.
ـ اتاقتان را منظم نگه دارید.
ـ تحقیقهای تحلیلی را انتخاب کنید.
ـ اگر استادانی که موضوع بحث یا درس را آزاد میگذارند شما را سردرگم میکنند با آنها کلاس نگیرید.
ـ از خلاق بودن نترسید.
تصویرسازی ذهنی، مهارتی که نیاز به آموختن دارد!
«همیشه دلم می خواست خانه ای در مرکز شهر داشته باشم. جایی که دسترسی همه آشنا و فامیل به آن راحت باشد و هر چند بار بتوانند آنجا دور هم جمع شوند. حالا مدت هاست به این خواسته ام رسیده ام. خانه ای که در آن زندگی می کنم بزرگ و جادار و البته در یکی از خیابان های مرکزی شهر است که تقریباً بیشتر اعضای خانواده و بستگان نزدیک به راحتی به آنجا رفت و آمد می کنند.
همه چیز مطابق همان تصویری است که از سال ها پیش در ذهن داشتم، البته بجز یک موضوع نه چندان کم اهمیت و آن هم این که خودم مالک این خانه نیستم و بابت زندگی در آن باید اجاره بپردازم، این روزها دارم به این موضوع فکر می کنم اگر می دانستم که روزی در مسیر دستیابی به خواسته ام قرار می گیرم آن را بهتر و با ذکر جزئیات و همه جوانبش تصور می کردم.»
استفاده از تصویرسازی ذهنی برای رسیدن به خواسته ها، هر چند مدت هاست که به عنوان یک مهارت در برخی مراکز آموخته می شود و عده زیادی درباره اش کتاب می نویسند، سمینار برگزار می کنند یا فیلم آموزشی می سازند اما با این حال بسیاری از مردم با مرور تاریخچه زندگی خود و فراز و فرودهای آن، خاطره ها و موقعیت گذشته و فعلی شان به این باور می رسند که ندانسته بسیار از این مهارت بهره گرفته و آن را به کار بسته اند، این که بدون آگاهی از اصول این مهارت، زندگی کنونی شان مطابق همان تصویری است که از گذشته درباره اش داشتند. صرف نظر از برخی موارد که این روزها منجر به سوء استفاده عده ای از این باور مردم شده، می توان به مهارت تصویرسازی ذهنی برای دستیابی به خواسته ها به گونه جدی تر اندیشید.
مهارتی که البته با خودش مجموعه ای از آموزه ها نظیر باور به خدا به عنوان نیرویی مطلق، تقویت جنبه های معنوی، برنامه ریزی و تلاش برای درک کسب فضایل اخلاقی و سودمندی های مادی را هم به دنبال دارد.
● نیرویی که همیشه راهگشا است
ایمان به خدا و قدرت مطلقه او همیشه بهترین احساس را در انسان به وجود می آورد. احساس این که نیرویی وجود دارد که انسان با تمام دلشوره ها، نقاط آسیب پذیر، دردها، رنج ها و البته آرزوهایش می تواند به آن پناه ببرد، نیرویی که همواره راهگشا است. با این حال بسیاری این ایمان و توکل را فقط در حد یک عقیده محترم می شمارند و جایی که واقعاً پای توکل و ایمان داشتن به میان می آید، خود می خواهند کنترل زندگی شان را به دست بگیرند. از این رو است که برخی مردم به ظاهر در همه امور از توکل به خدا سخن می گویند اما باز به هنگام ازدواج، درمان بیماری، حل کردن مشکلات ارتباطی یا مالی، خداوند را فراموش می کنند.
از همین رو است که در همین مقوله تصویرسازی ذهنی برای رسیدن به خواسته ها سهم زیادی به ایمان انسان ها داده می شود و یقین این که خداوند انسان ها را در مسیر رسیدن به خواسته ها و آرزوهایشان قرار می دهد اما چگونگی این خواسته ها و آرمان ها البته حق انتخابی است که هر کدام از ما در اختیارش داریم.
● شکرگزاری سبب یادآوری می شود
تقویت جنبه های معنوی زندگی هم بخش دیگری از آزمون های مهارت تصویر سازی ذهنی است. اغلب کارشناسان در این باره معتقدند که شکرگزاری برای آنچه انسان ها در زندگی شان دارند و آنها را به دست آورده اند نه فقط موجب تقویت روحیه و افزایش اعتماد به نفس انسان ها شده بلکه این ذهنیت آنها را به این سو رهنمون می شود که می توان به خواسته های دیگر هم رسید، شکرگزاری سبب یادآوری می شود. یادآوری شادی، ثروت و سلامتی که در زندگی به آن رسیده ایم و اکنون می توانیم بر آن نیز بیفزاییم.
شکرگزاری که از باور و یقین به قدرت متعال هستی سرچشمه می گیرد به ما می آموزد که برای آنچه داریم قدرشناس باشیم. مواردی که شاید گاه به نظرمان ساده، اندک و معمولی بیاید اما وقتی کنار هم قرار می گیرد به ما یادآور می شود که چقدر داشته هایمان زیاد و زندگی مان پر برکت است اما گاهی ما فقط به جنبه های منفی و نداشته هایمان تکیه می کنیم.
● برنامه ریزی و دستاوردهای بسیار ناشی از آن
اصل دیگر در آموزش مهارت تصویرسازی ذهنی، برنامه ریزی است. برنامه ریزی حتی برای جزئیات زندگی اگر به صورت یک مهارت به همه آموخته شود نیروی عظیمی در انسان آزاد می کند که نتیجه اش خلاقیت و دستاوردهای بسیار ناشی از آن است.
کارشناسان می گویند تصویرسازی ذهنی مغایرتی با آموزه های مردم ندارد. فقط به معنای علمی کردن باوری است که بسیاری دارند. باور این که می توان روح و جسم را به گونه ای پرورش داد که در نهایت تعالی انسان را در زندگی به همراه داشته باشد. این که انسان از قدرت ها، انرژی و توانش به بهترین شکل استفاده کند و قدر زمان را دانسته و به جای احساس غم هنگام بروز سختی ها، به خدا تکیه کرده و از تمام نیرویش برای بارور کردن زندگی و شروع دوباره بهره بگیرد. آموختن مهارت تصویرسازی و تجسم خواسته ها در ذهن و جان دادن به آنها در همه سطوح زندگی، امروزه مورد تأکید بسیاری از متخصصان علوم رفتاری، کارشناسان اجتماعی و روانشناسان است. این مهارت اگر درست آموخته شده و به کار گرفته شود به صورت یک تفکر مثبت و انرژی سازنده قادر است انسان را در مسیر دستیابی به خواسته هایش قرار بدهد.
خلاقیت بهترین راه رسیدن به موفقیت
امروزه دیگر دنیا، دنیای افراد موفق است و یک اصل در موفقیت افراد، خلاقیت آن هاست. بر همین اساس امروز قصد داریم تا خلاقیت را از دیدگاه روانشناسی بررسی کرده و شما را با ابعاد آن آشنا کنیم:
روانشناسی خلاقیت
شواهد دلالت دارند که هم وراثت و هم محیط، در بالندگی و رشد خلاقیت مؤثر است اشاره آلفرد هیچکاک اغلب برای شخصیت پردازی قهرمانان قصه های خود از عنصر خلاقیت بهره می گرفت. به عبارت دیگر هر کدام از شخصیت های داستانی او یک ویژگی خاص داشتند. در قصه «پنجره عقبی» یک عکاس نشریه به خاطر شکستگی پایش باید مدت ها در خانه بستری شود، اما او بیکار نیست و با لنزهای دوربین ازطریق پنجره عقبی اتاقش، زندگی مردم را می کاود و قصه آنچنان روان و زیبا پیش می رود که در پایان، همان عکاس خلاق به عنوان کارآگاه، یک جنایت واقعی را عریان می کند. افراد خلاق نیز این گونه هستند، آنها مثل افراد عادی به پیرامون خود نگاه نمی کنند. شاید از منظر مردم، برخی از افراد خلاق دچار برخی کاستی ها در حواس باشند، اما اینگونه نیست. آنها به هر پدیده ای به گونه ای دیگر نگاه می کنند.
خلاقیت را قوه و استعدادی می دانند که تصویرهای ذهنی را به نحوی منحصر به فرد، با هم ترکیب و یا این که رابطه ای غریب و غیرعادی میان آنها ایجاد می کند. البته باید گفت تصویرهای ذهنی نباید فقط نو و بدیع باشند، بلکه باید سودمند و مفید هم باشند.«نورمن مایر» می گوید: « صرف خارق العادگی و یا متفاوت بودن تصویر ذهنی، نشانه خلاقیت و امتیاز آن نیست، چون، چه بسا که آن تصویر ذهنی، نشانه ای از ناهنجاری روانی نیز باشد. عدم درک این تمایز، امکان آن را فراهم می کند که غالباً نبوغ را با جنون خلط و قاطی کنیم. شاخص ممتاز بودن راه حلهای خلاق آن است که باید عملی باشند، یعنی این که با واقعیت در پیوند باشند آیا خلاقیت را می توان رشد داد؟خلاق بودن- یعنی دیدن چیزهایی در عالم و آدم، که به چشم دیگران نیاید- آسان نیست. همین که چیزی را متفاوت از دیگران به تصور درآورید، در زمره افرادی قرار می گیرید که انگشت شمارند. غالباً سازمانها کسانی را که پای بند دید و نگرش منحصر به فرد خود در مورد پدیده ها هستند، برنمی تابند. در محیط هایی که تأکید بر همگنی و یکپارچگی است، داشتن نگرش متفاوت با دیگران سهل نیست. اما آیا انسانهای خلاق با سایر انسانها تفاوت دارند؟ آیا توانایی آنها ارثی است یا اکتسابی؟ شواهد دلالت دارند که هم وراثت و هم محیط، در بالندگی و رشد خلاقیت مؤثر است. خلاقیت را باید صفتی پنداشت که هر انسانی به درجاتی بدان موصوف است. آن چه ضروری است، این است که باید زمینه تجلی این قوه را در داخل اعضای سازمان، خاصه در مدیران فراهم کرد. خلاقیت را نمی توان تابع منطق دوتایی و یا مقوله ای دوگانه به حساب آورد. بدین معنا که بگوییم انسانها یا واجد آن هستند و یا فاقد آن. از سوی دیگر، اگرچه هر کسی سهمی از قوه خلاقیت دارد، برخی کسان هستند که به علت داشتن توانایی های ذاتی، این قوه را موفق تر از دیگران به کار می گیرند.
مشخصه های افراد خلاق:
۱) به وضع موجود رضایت نمی دهند و طالب تغییر هستند.
۲) در دوران بچگی در محیطی با غنای فرهنگی، پرورش یافته اند.
۳)در کار اندیشیدن تاجایی که ممکن است، از قالب و چارچوب می گریزند.
۴) اضطراب و دلواپسی شان در کمترین حد است.
۵) استقلال نظر و پویایی بالایی دارند.
۶) استبداد رأی در آنها در کمترین حد ممکن است.
۷) موضع گیری آنها ناظر بر بازدهی بیشتر است.
۸) تکانه ها و امیال درونی شان با تأکید و تصدیق بیشتر مواجه می شوند.
۹) میزان درگیری ها و تعارضات درونی شان در سطح متعادلی قرار دارد.
به نظر می آید که ویژگی های یاد شده، این حکم را که هر کسی سهمی از قوه خلاقیت دارد، نقض می کند. ولی در واقع چنین نیست، چون ویژگیهای یاد شده فقط انسانهایی را وصف می کنند که از قوه خلاقیت بسیار بالایی برخوردارند. تحقیقات انجام شده، نشان می دهد که انسان های بسیار خلاق، با کسانی که دارای قوه خلاقیت متوسط یا کم هستند، تفاوت دارند. «کروپ لی» می گوید: «انسان خلاق در فعالیتهای فکری خود نرمش و انعطاف پذیری خاصی دارد. او خود را پایبند حفظ و نگهداری وضع موجود که مطابق با نظر وی نیز هست، نمی کند و پیوسته آماده و مستعد آن است در نظراتش تجدید نظر کند و اما به عکس، آن کسی که اندیشه خود را مطلق می انگارد، اعتقاد آتشین به منطقی و صادق بودن نظراتش درباره جهان دارد. او نه، می خواهد و نه، می تواند مواضع فکری خود را با اوضاع دائم التغییر متناسب کند و محکم به آنچه «به گمان او» درست است، می چسبد. چنین شخصی بر خلاف افراد خلاق، انعطاف پذیری فکری ندارد و بسیار قالبی و کلیشه ای عمل می کند. چنانکه اشاره شد لازم است سازمانها بستری فراهم کنند تا کارکنان، درجاتی از خلاقیت را که به طور بالقوه از آن برخوردارند، به فعلیت در آورند. برای مثال سازمانهای با مشخصات زیر، لزوماً تجلی و ظهور تفکر خلاق را با مشکلاتی مواجه می کنند:
▪ شغلها، تعاریف محدود و ظریفی دارند.
▪ روابط اختیار و اقتدار، تعاریف قطعی و انعطاف ناپذیری دارند.
▪ رفتار کارکنان، با مجموعه ای مدون از بخشنامه ها و روش کارها هدایت و کنترل می شوند.
▪ روابط حاکم بر سازمان، خشک و رسمی است و قابلیت های فردی کارکنان لحاظ نمی گردند.
▪ تنوع آرا و مواضع متقابل، امکان ابراز نمی یابند.
▪ فضای اطلاع رسانی محدود و بسته است.
▪ تخصصی کردن کارها در حد افراط به چشم می آید.
▪ نظام نظارتی در مورد ثبات، قابلیت پیش بینی و کلیشه سازی امور وجود دارد.
▪ بیشتر به پاداش بیرونی که دارای جنبه مادی است اتکا دارند، تا پاداش درونی که در نفس کار پنهان است. شواهد حکایت از آن دارند که سازمانهایی که انباره ای از بخشنامه ها، آیین نامه ها، خط مشی ها و ساز و کارهای نظارتی دارند نمی توانند امکان آن را بیابند که بر میزان خلاقیت کارکنان خود بیافزایند.
الف) روشهای فردی برای برانگیختن خلاقیت
۱) خلاقیت را می توان با آموختن راههای «خلاق شدن» و پرهیز از کاربرد رهیافت هایی که در حل مشکلات معمول است، زیاد کرد. این روش که به نام «آموزش مستقیم» معروف است بر پایه این فرض قرار دارد که چون افراد گرایش بدان دارند که در حل مشکلات از راه حل های رایج استفاده کنند، این امر آنها را از به کارگیری توانمندی ها و ظرفیت های واقعی شان باز می دارد. بنابراین روش «آموزش مستقیم» که در جستجوی راه حل های بدیع و نو است، زمینه مساعدی برای رشد اندیشه های خلاق فراهم می سازد.
۲) روش فردی دیگر «فهرست کردن ویژگیها» نام دارد. در این شیوه، تصمیم گیرنده ابتدا ویژگی های اصلی مربوط به راه حل های مرسوم را می یابد و سپس هر یک از ویژگیهای اصلی را جدا جدا بررسی می کند و آنگاه تا جایی که ممکن است نسبت به تغییر هر کدام از آنها، همت می گمارد و در راستای همین تغییر هر طرحی را ولو آنکه خنده دار نیز باشد، بدون چشم پوشی فهرست می کند و وقتی که فهرست جامعی تهیه کرد و اشکالات را مشخص نمود گزینه های مؤثر و سودمند را انتخاب و بقیه را حذف می کند.
۳) خلاقیت را همچنین می توان با جایگزین کردن تفکر عمودی با تفکر افقی یا زیگزاک از قوه به فعل درآورد. تفکر عمودی، قویاً عقلانی و منطقی است و دارای فرایند زنجیره ای است که هر حلقه آن در یک توالی ناگسستنی در پی حلقه پیش از خود می آید. هر حلقه از زنجیره این تفکر، لزوماً باید معتبر و درست باشد. افزون بر آن، تفکر عمودی، فقط چیزی را گزینش و بررسی می کند که ذیربط با موضوع باشد.به عکس آن، تفکر افقی در گستره سطح حرکت می کند و رو به سوی گوشه ها و جوانب دارد و چنین نیست که راه حلی را بپروراند، بلکه به بازسازی و تغییر آن می پردازد. تفکر افقی به صورت فرآیند زنجیره ای نیست. برای مثال انسان ممکن است برای گشودن مشکلی به جای آنکه از محل شروع راه حلی که مرسوم است، آغاز کند، از نقطه آخر آن بیآغازد و سپس به مراحل ماقبل آن برگردد. هر مرحله از تفکر افقی لزوماً درست و معتبر نیست، زیرا چه بسا اقتضا کند از مسیری انحرافی بگذرد تا اینکه به جایی برسد که راه درست، پدیدار و آشکار گردد و در خاتمه اینکه تفکر افقی خود را پایبند اطلاعات مربوط با موضوع نمی کند و به عمد اطلاعات خارج از محدوده یا غیرمربوط را به کار می گیرد تا شیوه جدیدی برای نگرش به مشکل بیابد.
ب- روشهای گروهی برای برانگیختن خلاقیت بیشترین تلاش در زمینه پرورش خلاقیت را می توان در حوزه کارهای گروهی مشاهده کرد. برجسته ترین شیوه های گروهی برای پرورش خلاقیت عبارتند از: روش طوفان فکری (سیال سازی ذهن)، روش گوردن و روش تلفیقی نامتجانس ها.
۱) روش طوفان فکری(یا بارش مغزی) وجه شباهت روش طوفان فکری و روش گوردن در آن است که شش تا دوازده نفر برای مدت معینی پشت میزی می نشینند و سعی می کنند به طور آزادانه و فارغ از هر گونه عوامل بازدارنده ذهنی تا جایی که امکان پذیر است به ارائه روش ها بپردازند. در این جلسه باب نقد و انتقاد درباره پیشنهادها کاملاً بسته است و تمامی پیشنهادهایی که در جلسه مطرح می کنند، می نویسند تا بعداً راجع به آنها به بحث و بررسی بپردازند و اما وجه تفاوت این دو روش، در آن است که در شیوه طوفان فکری، اعضای گروه درباره مشکل، آگاهی دارند و رئیس جلسه طوفان فکری، مشکل را به روشنی تمام بیان می کند، به گونه ای که همه شرکت کنندگان به درک آن نائل آیند. سپس وی اعضای گروه را موظف می کند تا جایی که امکان دارد ذهنیت خود را درباره مشکل بیان کنند.
۲) روش گوردن روش گوردن، بر خلاف روش طوفان فکری، فرصت های بیشتری را برای ارائه راه حل های واقعاً بدیع و تازه مهیا می کند. چون که فقط رئیس جلسه از ماهیت دقیق مشکل آگاه است، او به جای اینکه مشکل را به روشنی برای گروه بیان کند، فقط به طور غیرمستقیم بدان اشاره می کند. برای مثال رئیس جلسه در روش طوفان فکری ممکن است مشکل را بدین صورت بیان کند: «مدرسه ما سال آینده فضای آموزشی کافی برای ثبت نام کنندگان احتمالی ندارد.» اما رئیس جلسه در شیوه گوردن ممکن است فقط عبارت های «فضای آموزشی» یا «زیادی تعداد ثبت نام کنندگان» را بگوید.
هر چند در روش گوردن، اتلاف وقت، بسیار زیاد است و کمتر ناظر بر هدف است، ولی فرصتی را برای شرکت کنندگان فراهم می کند تا راه هایی را بدون دخالت فلج کننده راه حل های سنتی کشف کنند. این روش به جای آنکه با تعبیر و تفسیر راه حل های موجود، برای اندیشه محدودیتی ایجاد کند، آن را مجاز می کند تا با آزادی کامل جولان دهد و تنها محدودیتی که برای اندیشه حادث می شود ناشی از دلالتهای ضمنی کلمه یا کلماتی است که رئیس جلسه در اختیار شرکت کنندگان گذاشته است. روش تلفیق نامتجانس ها یکی از مفیدترین راههای رشد قوه خلاقیت، تلفیق نامتجانس هاست و آن شیوه ای است که سعی دارد عناصر متفاوت و بی ربط را با هم تلفیق کند تا از این رهگذر راه حل های تازه ای برای مشکل پیدا کند.
بدیهی است که خیلی از مشکلاتی که حادث می شوند، تازگی ندارند. آنچه محل بحث است، این است که مشکل را باید به شیوه ای تازه نگریست. این دیدگاه در جای خود، ظرفیت و امکانی را برای عرضه راه حل های اساساً نو فراهم می کند. برای یافتن نگرش های نو در مورد مشکلاتی که سابقه وقوع دارند، ضروری است که شیوه های آشنای نگاه کردن به مسائل را کنار بگذاریم. روش تلفیق نامتجانس ها به نحو گسترده ای از تمثیل، برای پیدا کردن شباهت ها و همانندی های موجود در کارکرد پدیده ها و روابط میان آنها استفاده می کند. برای نمونه، تمثیل مستقیم، می تواند با مقایسه وجوه شباهت در واقعیات، علم و فناوری، راه حل های تازه ای را کشف کند. «الکساندر گراهام بل» با فهمیدن سازوکار عناصر موجود در گوش و به کار بستن آنها در «جعبه سخنگوی» خود به پدیده ای شگفت انگیز دست یافت. او بعد از اینکه پی برد استخوان های برجسته ای در گوش با غشای نازکی کار می کنند، از خود پرسید چرا قطعه ای محکم و ضخیم از غشا نباید تکه ای از استیل را حرکت دهد. او از درون همین قیاس، تلفن را طراحی کرد.
۷ راه ساده برای ارتقاء کیفیت زندگی
۷ راه ساده برای ارتقاء کیفیت زندگی
همه آدم ها برای شاد و سالم بودن به خودشان بدهکار هستند. ما مسئول احساسمان هستیم و خوشبختی یکی از آن چیزهای ناپایداری است که ممکن است روزی چند بار تجربه کنیم یا اصلاً تجربه اش نکنیم. خیلی چیزها دوروبر ما وجود دارد که میتواند خوشبختی را از ما بگیرد اما اگر این چیزها به درستی کنترل شوند، میتوانند عصبانیت، خستگیها و ناراحتیهای ما را به آرامش و توازن تبدیل کند.
"ثروت و مقام نیست که به شما خوشبختی میدهد، بلکه آرامش و اشتغال است که اینکار را میکند.” –توماس جفرسون
این روزها خبرهای بد زیادی مخصوصاً از رسانه ها میشنوید که میتواند موجب اضطراب و نگرانیتان شود. چالش وضع اقتصادی کنونی واقعی است اما هرچقدر هم که نگران شوید مشکلی را حل نمیکند. بالا بردن کیفیت زندگی هیچ ارتباطی به مسائل مادی ندارد، این ذات درونی شماست که افکار، گرایشات، نظرات و اعمال شما را هدایت میکند. راه های زیادی برای بالا بردن کیفیت زندگی وجود دارد اما اینجا به ۷ مورد آن اشاره میکنیم.
۱-یاد بگیرید که چطور فراموش کنید. خیلی وقتها از چیزهایی در زندگی ناراحت میشویم که یا خیلی جزئی هستند و یا خارج از حیطه کنترل ما قرار دارند و هرچقدر هم که نگران آن باشیم دردی را دوا نمیکند. چند بار شده که مدت زیادی را از چیزی ناراحت باشید و بعد بفهمید که آخر سر بدون اینکه کاری از دست شما برآمده باشد، مشکل خودش حل شده است.
۲- مولفه های خوشبختی را بشناسید. شده تابحال که بدون هیچ دلیل اعصابتان خرد باشد و با غرغرهایتان اعصاب بقیه را هم خرد کنید و یک وقت دیگر بدون هیچ دلیل احساس کنید که دوست دارید همه را بغل کنید و ببوسید؟ اولین مورد واکنش شما به استرس و دومی واکنشتان به موقعیتهای خوب و مطلوب است. وقتی استرس ایجاد میشود، روز اول اصلاً متوجه آن نمیشوید، بعد یک محرک خیلی کوچک آن را مثل آتشفشانی فعال میکند. این حس توازن و آرامش درونی را برهم زده و درنتیجه حس خوشبختی را از ما میگیرد. دفعه بعدی که احساس کردید میخواهید از کوره دربروید، مکث کنید، چند نفس عمیق بکشید و ببینید که چقدر حالتان بهتر میشود.
۳- تمرکز حواس را تمرین کنید. به جای اینکه نگران گذشته که هیچ کنترلی روی آن ندارید، و آینده که هنوز وجود ندارد باشید، بهتر است که روی امروزتان تمرکز کنید—اینکه چه هستید و کجا هستید. در خیابان به آدم ها لبخند بزنید و زیبایی اطرافتان را تحسین کنید. این توجه شما را از مشکلی که دارید برداشته و روحیه تان را بهتر میکند.
۴- یک کار جدید یاد بگیرید. به کارها و سرگرمیهایی که همیشه دوست داشتید انجام دهید اما هیچ وقت زمان یا موقعیت انجام آن را پیدا نکردید فکر کنید. فعالیتی را انتخاب کنید که واقعاً به هیجانتان میآورد و انگیزه هایتان را بالا میبرد. پیاده رویهای طولانی، مدیتیشن و نوشتن افکار و احساساتتان در یک دفتر خاطرات به زندگیتان آرامش میدهد. این کارها به شما کمک میکند نیمه پُر لیوان را ببینید، به شما انرژی میدهد و کمکتان میکند کیفیت زندگیتان را بالا ببرید.
۵- افراد دور و برتان را بشناسید. دور و برتان را با آدمهای جالب پر کنید زیرا اطرافیانتان نشان دهنده شخصیت شما هستند. وقتی با کسانیکه همیشه منفیباف هستند نشست و برخاست کنید، بدون اینکه بدانید شما هم همانطور میشوید. اما وقتی با افرادیکه سعی میکنند هر روز دنیا را تغییر دهند و به دیگران کمک کنند ارتباط داشته باشید، خواهید دید که شما هم به تغییر دنیا و کمک به دیگران علاقه مند میشوید. کیفیت دوستان و خانواده شما کیفیت زندگی شما را تعیین میکند.
۶- بخندید، بخندید، باز هم بخندید. خنده بر هر درد بیدرمان دواست. خنده سطح اندورفین و سایر هورمونهای تقویتکننده شادی را در بدن بالا میبرد. برنامههای مفرح و خندهدار زیادی در تلویزیون پخش میشود که شما را به خنده می اندازد. آدمهای شوخ و بذلهگوی زیادی هم حتماً در اطرافتان میشناسید که ارتباط به آنها فرصت خندیدن را در اختیارتان قرار میدهد.
۷- در هر زمان فقط روی یک چیز تمرکز کنید. انجام چند کار در یک زمان سطح هورمونهای استرسزا در بدن را بالا میبرد. دلیل آن این است که با انجام همزمان چند کار خودتان را تحت فشار قرار میدهید که همه آن فعالیتها را به خوبی و درستی انجام دهید اما نتیجه کار این خواهد بود که کارها بیشتر از حد معمول طول میکشند و با استاندارد بالایی هم انجام نمیشوند. با تمرکز روی بیشتر یک کار در یک زمان، نمیتوانید ارتباط خوبی با همه آن کارها برقرار کرده و تمرکز حواستان را هم از دست میدهید.
زندگی آیینه است، زیبا شو تا زیبا شود.
زندگی آیینه است، زیبا شو تا زیبا شود.
خیلیها در زندگی خود خواهان آرامش هستند اما اغلب این آرامش دستنیافتنی به نظر میرسد. حتی کسانی که در زندگی خود به ثروت وموفقیتهای مادی میاندیشند و درنهایت هم به آن دست مییابند، احساس میکنند که واقعاً شاد نیستند. آنها هنوز مضطرب، عصبی و در حال رقابت با دیگران هستند. حال آنکه تجربه خوب در زندگی در حقیقت به عوامل بیرونی مانند موفقیت مالی بستگی ندارد.
هیچ چیز وهیچ کسی نمیتواند شادی، اطمینان خاطر و موفقیت را به ما ارزانی دهد، زیرا آنچه ما به دنبالش هستیم، تنها به احساس درونی خودمان و نگرشی که نسبت به پیرامون خود داریم، بستگی دارد و این موضوع است که تعیین میکند آیا واقعاً سعادتمند هستیم یانه، در واقع غیر ممکن است که بتوان شاد بود، به آرامش رسید، اطمینان خاطر داشت و موفق بود مگر آنکه نخست در وجود خود شادی، اطمینان خاطر، آرامش وموفقیت را حس کنیم. آنچه در زندگی برای ما رخ میدهد، آن قدر تعیین کننده شادی و آرامش ما نیست بلکه بیشتر نوع واکنش نسبت به آن رخدادهاست که نقش تعیین کنندهای دارد.
کدام سرنوشت ..
سرنوشت یک واژه قدرتمند است. هر کسی سرنوشتی دارد، نکته مهم در اینجا این است که هرکسی میتواند در تعیین سرنوشتش نقش بسیار مهمی داشته باشد. سرنوشت انسان تصویری از آرزوها و آینده دلخواه اوست که در عمق وجودش نهفته است و انتخابهای روزانه انسان که اعمال، گفتار، افکار و روابط او را در بر میگیرد، وی را به سمت سرنوشتش هدایت میکند.
برای همین است که خیلیها چون از سرنوشت دلخواهشان تعریف مشخصی ندارند، نمیتوانند به رضایت مطلوب دست پیدا کنند. حقیقت آشکار این است که بسیاری از مردم باور ندارند که میتوانند به آنچه در قلب خود دارند، برسند. آنها فکر میکنند موفقیت مختص دیگران است، افراد بهتر یا باهوشتر یا کسانی که حتی پیش از تولدشان بسیاری از امکانات زندگی برایشان فراهم بوده، موفق هستند این در حالی که حقیقت ندارد و شاید این فکر بزرگترین مانعی باشد که در سفر انسان به سوی سرنوشت، وجود دارد. ابتدا فقط باید باور کرد که ما میتوانیم. این پیامیاست که همه ما به آن نیاز داریم. این باور ماست. باوری که در اندیشه جای میگیرد و انسان با همین اندیشه خود است که میتواند بهشت را به دوزخ و دوزخ را به بهشت تبدیل کند. هر طور که بیندیشیم، روزی همان را با تجلی آن دریافت خواهیم کرد. ذهن و اندیشه انسان طوری طراحی و برنامهریزی شده است که فقط آنچه را که میاندیشد و به باور خود رسانده است، به طریقی همان اندیشه را در بیرون مشاهده میکند.
مولانا در اینباره تعبیر زیبایی دارد. او میگوید: ای برادر تو همه اندیشهای/ مابقی خود استخوان و ریشهای/ گر بود اندیشهات گل، گلشنی/ ور بود خاری، تو هیمه گلخنی.
ما فقط چیزهایی را جذب میکنیم که روزی آن را در ذهن پرورش دادهایم. ذهن انسان این توانایی را دارد که خواستها و تمایلات درونی را متجلی سازد. اگر مثبت و به طور صحیح بیندیشیم، چیزهایی مثبت به طرف ما جذب میشوند و اگر منفی و مأیوسانه به امور بنگریم، مطمئن باشید که همانها به سوی ما برخواهند گشت. مثبتاندیشی درهای رحمت الهی را به سوی ما باز میکند و گرایش انسان را به سوی یک زندگی توأم با معنویت افزایش میدهد.
فرصتهای طلایی
اینکه به انتظار بنشینیم که در آینده چه پیش خواهد آمد و بر روند زندگی ما چه تأثیری به جای خواهد گذاشت، کاری از پیش نمیبریم. هر ثانیهای که ما پشت سر میگذاریم، یک لحظه بیهمتاست و به دنبال لحظات فوقالعاده گشتن، بیهودگی و اتلاف وقت است.
آرزوی دستیابی به سعادت، بالاترین آرزوی یک انسان است. این حقیقتی است که نمیتوان چشمها را به روی آن بست. همه ما خواهان چنین سعادتی هستیم اما برای دستیابی به این امر همه به یک ویژگی بسیار مشخص و روشن نیاز داریم، واکنشی که ما را به شأن و ارزش وجودیمان آشنا کند و آن انگیزه و اشتیاق است.
بسیاری از انسانها گمان میکنند، فرصتها شبیه کیسه طلایی هستند که تصادفی جلوی پای آنها میافتد اما اینها فرصت نیستند. درواقع، فرصتها، شبیه کار سخت و پرزحمت، شب زندهداریهای پر مشقت و صبر و شکیبایی زیاد هستند. فرصتهای طلایی زندگی به راحتی به دست نمیآیند.فرصت، هر موقعیتی است که بتوان در آن تفاوت مثبتی را ایجاد کرد. باید باور کنید که موفقیت امری تصادفی نیست و خوشبختانه امکان رسیدن به آن در دسترس همه است. با استفاده از نیرو و انرژی عظیم، بیکران و معجزه آسای درونی، هرکسی میتواند زندگی خود را به شاهکاری بیهمتا مبدل سازد.
آهنگ فردا زیبا خواهد بود اگرمن، تو و همه ما برای سردادن و زمزمه آن نتهای خواست، اهداف و آرزوهای خود را به درستی تنظیم کرده باشیم. هرکسی ناخدای سرنوشت خود و سکاندار کشتی خویش است. برای رسیدن به مقصد باید اهدافی شفاف تعیین و شیوه چگونگی دستیابی به آنها و مدت زمان مورد لزوم را پیشبینی کرد و برای مقابله با شکستهای احتمالی، همواره خود را آماده ساخت. در چنین شرایطی است که همه ما میتوانیم با احساس رضایت خاطر، با آرامش و سازنده و مفید به مقصد برسیم.
به خوشبختی میرسیم اگر…
زندگی برای خود آیینهای دارد، هنگامی زندگی عوض میشود که ما خود عوض شویم. تا زندگی هست، امید هم هست و خوشبختی و آرامش پاداش کار وتلاش انسان است. تنها با دستیابی انسان به افقهای جدیدی از نگرشهای ذهنی است که حتی برای دشوارترین چالشهای زندگی راهحلهایی آشکار میشود. کسانی که بتوانند هدف آرمانی خود را از مسافتهای دور ببینند، مطمئنا به آن هدف دست خواهند یافت. وقتی هدف به صورت واضح در معرض دید انسان قرار میگیرد، یک نیروی تقریبا توقف ناپذیر اورا به سمت خود میکشد. هرچه تصور و تجسم ما از آرمان، اهداف و آیندهمان دقیقتر باشد، روش دستیابی به آن بهتر قابل درک خواهد بود. شما میتوانید تصمیم بگیرید وانتخاب کنید که فرصتهای بزرگی را که امروز در مقابلتان ظاهر میشوند، تعقیب کنید و برخلاف مواضع بازدارنده و ناامیدکنندهای که در راه رسیدن به هدف، مقابلتان ظاهر میشود، پیشرفت و حرکت به جلو را انتخاب کنید. راه رسیدن به آرامش و خوشبختی هرچند دشوار است اما باور کنید دست نیافتنی نیست!