ملامتگو چه دريابد ميان عاشق و معشوق
نبيند چشم نابينا خصوص اسرار پنهاني
سلام افتاب جان
Printable View
ملامتگو چه دريابد ميان عاشق و معشوق
نبيند چشم نابينا خصوص اسرار پنهاني
سلام افتاب جان
يارب به سوز سينه ي پيران پاكدل
از ما هرآنچه بود و بود ناروا ببخش(آمين)
مهدي بها الدين
سلام بر آفتاب خانوم
رفع كسالت شده؟
فرانك خانوم عمرا بزارم ي به شما بيفته!!!
شما به كودكي آفتاب نزديكي
بعيد نيست كه هم سن و سال من باشي
بعيد نيـست شبيه دوتا « مـفاعيلن »
وبال وزن دوبيتي ، وبال من باشي
سلام افتاب عزیز
یاد دادی به من اولین بار
هجی واژه ها را بگویم
حاصل ضرب احساس در عشق
معنی واژه آشنایی
پایتخت گلستان احساس
آسمانی شدن بی ریایی
تخته سرخ رنگ کلاست
قلب هر غنچه منتظر بود
سلام بر همگی - همه یکدفعه مهربون شدن - شوکه شدم
دائم گل اين بستان شاداب نمي ماند
درياب ضعيفان را در وقت توانايي
(درست نوشتم؟)
فرانك خانوم شرمنده "ي " شد :13:
یادمه اولین روز گونه هامو تر کردید
وقتی دیدید دیوونم حرفامو باور کردید
خیالتون راحت شد که بی شما می میرم
محبتو از اون وقت کمتر کمتر کردید
دشمنتون شرمنده عادت داریم
دايم گل اين بستان شاداب نمیماند
درياب ضعيفان را در وقت توانايی
ديشب گله زلفش با باد همیکردم
گفتا غلطی بگذر زين فکرت سودايی
گفتن ترک عادت موجب کسالت میشود
پس ی را دریاب
یک قدم مانده به شهر گل ها
هر چه غم داشتی می تکانی
در کلاست همه سبز سبزند
قلب تو ساده و ارغوانی
روح هر تشنه ای عاشفانه
از دل پاک تو آب می خورد
در ما به ناز مينگرد دل رباي ما
بيگانه وار مي گذرد آشنامي ما
بي جرم دست و پاي زما برکشيده باز
تا خود چه گفت دشمن ما در قفاي ما
با هيچ کس شکايت جورش نميکنم
ترسم به گفت و کشد اين ماجراي ما
ما دل بدرد هجر ضروري نهاده ايم
زيرا که فارغست طبيب از دواي ما
بر کوه اگر گذر کند اين اه آتشين
بي شک بسوزدش دل سنگ براي ما
عبيد زاكاني
از همه خلق توانم كه ببرم همه عمر
از تو اي دوست بريدن نفسي نتوانم