تا سر كوه ستاره واسه ديدنت دويدم
صد دفه زانو شكستم ‚ اما پا پس نكشيدم
گفتي گوش به زنگ مي موني ‚ تا بازم برات بخونم
اما رفتي و نموندي ‚ تا تك وتنها بمونم
Printable View
تا سر كوه ستاره واسه ديدنت دويدم
صد دفه زانو شكستم ‚ اما پا پس نكشيدم
گفتي گوش به زنگ مي موني ‚ تا بازم برات بخونم
اما رفتي و نموندي ‚ تا تك وتنها بمونم
منم شهره شهرم به عشق ورزیدن
منم که دیده نیالودم به بد دیدن
وفاکنیم وملامت کشیم وخوش باشیم
که در طریقت ما کافریست رنجیدنبه پیر میکده گفتم چیست راه نجات
بخواست جام می وگفت رازپوشیدن
نه می خوردو نه می خوابید
نه می پیچید ، نه می تابید
نگاهش خسته بود اما...
به جایی دور می تازید
ومن حالا
به پشت پنجره ، تنها
برایش اشک می ریزم
و دستم را
برایش می برم بالا
و می خوانم دعا
اما !!
اگر مردی می شناسی
که بیش از من تو را دوست می دارد
او را به من نشان بده
تا به او تبریک بگویم.
و پس از آن ، او را بکشم
------
چه خشن [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
چه شعر قشنگي خوشم اومد
ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــ
من مي گم به روزا شك كن
تو مي گي بهم كمك كن
من مي گم خدانگهدار
تو مي گي تا چي بخواد يار
من مي گم كه تا قيامت
برو زيبا به سلامت
پشت پات آب نمي ريزم
كه نروننت عزيزم
ما اسير غم و اصلا غم ما نيست تورا
با اسير غم خود رحم چرا نيست تورا
جان من جان من سنگدلی دل به تو دادن غلط است
برسر راه تو چون خاک فتادن غلط است
روی پرگرد به راه تو نهادن غلط است
چشم اميد بروی تو گشادن غلط است
تو دورنگي! تو دورنگي اما من با تو يه رنگم
تو يه خواب ناتمومي ‚ من پر از خواب قشنگم
شب تاريك چشات
يك ستاره هم نداره
پيش زيبايي تو
ترانه هم كم مياره
هر کجا که میروم یاد و خاطره اش آزارم میدهد عذاب می کشم
هزاران بار خواسته ام اورا در
گورستان ابدی دفن کنم اما...
ولی هر بار که نگاهم به او می افتد ناقوس دلم برمی آورد که
دست نگه دار...
عقلم به من راه سلامت را می نمایاند اما دلم از روی آتش می گذرد و مرا می سوزاند
همیشه اوست که در من حرف آخر را می زند
و من
به حکم او در اتش جهنم عشق
خاکستر می شوم....
مدت عمرم چند باري بلبل را ديده ام
عروسك مومي در كاسه ي عيد يا شنيده ام
كودكان نواخته اند و درختان بخشيدند
چند بار با نواي او از خواب در آمد كودك
شمد را رنگ بلبل پنداشت
بلبلي در كودك بود يا كودكي در درخت
لانه اي كنار نهر دهكده اي
سبدي همرنگ كاه ، شاهكار بافنده اي خوش آواز
دلم رمیده شد و غافل من درویش
که ان شکار سرگشته را چه امد پیش
چو بید بر سر ایمان خویش میلرزم
که دل به دست کمال ابروئست کافر کش
خیال حوصله بحر می پزدم هیهات
چهاست در سر این قطره محال اندیش
بنازم ان مژه شوخ عافیت کش را
که موج میزندش اب نوش بر سر نیش
ز استین طبیبان خون بچکد
گرم به تجربه دستی نهد بر دل ریش
به کوی میکده گریان و سر فکنده روم
چرا که شرم همی ایدم ز حاصل خویش
شيخی به زنی فاحشه گفتا: مستی / هر لحظه به دام دگری پا بستی
گفتا ؛ شيخا، هر آنچه گويی هستم / آيا تو چنان که مینمايی هستی
فکر کنم قبلنا یه دفعه این شعرو همین دو تا بیتشو گفته بودی :دی
يه نفر بازمن كنار پنجره س
يه نفر عجيب دلش شور مي زنه
يكي ام با تيراي داغ نگاه
دو تا چشم رو داره از دور مي زنه
يه نفر داغ دلش تازه شده
دلخوشيش يه عكس يادگاريه
يكي با غم مي نويسه رو دلش
اي خدا عجب چه روزگاريه
اول اون رو توي ياهو مسنجر برات سند كرده بودم [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
دوم اينكه اين شعر رو خيلي دوست دارم ( معنا دار هستش )
و اينكه حواسم هستش ، تكراري نبيد ؛ اگر هم بيد كه بيد !!! [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
هر گه که بنفشه جامه در رنگ زند / در دامن گل باد صبا چنگ زند
هشيار کسی بود که، با سيمبری / می نوشد و جام باده برسنگ زند
شوخی شوخی با منم شوخی آیا؟ [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
چه شب زيبايي
همه در جوش و خروش
همه در وسوسه ي سردي عشق
چه دم زيبايي
خاك بي مهر بتان
در نظر سبز بهار.
دل من مي ميرد
پشت اين پنجره ها
قلب من مي پوسد
از غم مردم ما
از تو ای چشمه جوشان گناه
شاید آن به که بپرهیزم من
به خدا غنچه شادی بودم
دست عشق آمدوازشاخم چید
می نویسم از شقایق
چون شده عاشق به قایق
می نویسم از کبوتر
چون شده از دیده اش تر
می نویسم از کسی که
هستیم را دست برده
دل به یغمایش ببرده
عاقبت عقلم رو برده
هر ذره که بر روی زمينی بوده است / خورشيد رخی ، زهره جبينی بوده است
تو یه لحظه مثل من تنها نبودی
پرسه گرد مست کوچه ها نبودی
یه دفعه ام نشد که گوش بدی به حرفام
واسه درد دل من دوا نبودی
يک چند به کودکی به استاد شديم / يک چند ز استادی خود شاد شديم
پايان سخن شنو که ما را چه رسيد / چون آب برآمديم و چون باد شديم
مرا نشناختی امید جانم؟ /درست است نازنینم من همانم
که در اعماق قلبت خانه دارم/ویادر دیدگان تو نهانم
زحالم گربپرسی خوب دانم/که شورورغبتی در خود ندارم
اگرگویم ملالم دوریت نیست/دروغ است وبدان کارم صبوریست
نقل قول:
نوشته شده توسط Monica
اميد ديگه كيه ؟؟؟
ها ها ها ها ها ها ؟؟؟؟؟؟ [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
توانا بود هر كه دانا بود / ز دانش دل پير برنا بود ( شرمنده اگه تكراري بيد ، يك دفعه هوس كردم اين بيت رو بگم [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] )
فکر کنم باید از این به بعد حرکت گذاری کنم شعرارو تا اشتباه نخونیدش. [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] نگفتم امشب حال و حوصله ندارم با من شوخی نکن بچه جان؟ [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
بلد نبوده دلم تا که عاشقت باشم
کنار پنجره تنها شقایقت باشم
همیشه خواسته اما دلم ندانسته
چگونه دخترک سبز قایقت باشم
و رودخانه اشک تو را که می دیدم
نشد غریق نجات دقایقت باشم
بدان! برای همیشه، نه، من نمی خواهم
دلیل غم زده تلخ هق هقت باشم
تمام حرف تو این است تازگی، دل من
بلد نبوده که جزو علایقت باشم
و بیت آخر این شعر هم رسید و نشد
همان عروسک گلچین سابقت باشم
من هم به آن چه لطف كني شاكرم
اينك نسيم از بن زلف تو مي وزد
از عطر شيشه مخمور
و چشم هاي تو
همرنگ زهر ، زيبا ، با حسن نيمرنگ
در بوسه هاي تو مزه ي اخلاص
صبح جمعه با صدای زنگ از جا خاستم// گرچه در آن روز قصد استراحت داشتم
مردي
به لبخند خود
صبح را فتح مي كرد
و شحنه ي پير با تازيانه
مي راند خيل تماشاگران را
شعري كه آهسته از گوشه ي راه
لبخند مي زد به رويت
اما تو آن لحظه ها را
به خميازه خويشتن مي سپردي
وان خشم و فرياد
گردابي از عقده ها در گلويت
آن لحظه ي نغز كز ساحلش دور گشتي
آن لحظه يك لحظه ي آشنا بود
آه بيگانگي با خود است اين
يا
بيگانگي با خدا بود ؟
دور گردون گر دو روزي بر مراد ما نرفت
دائما يكسان نباشد حال دوران غم مخور
هان مشو نوميد چون واقف نئي از سر غيب
باشد اندر پرده بازيهاي پنهان غم مخور
رو به روي آينه مي ايستم!
مي گويم: زنبور ِ گزنده ي اين همه انتظار،
كلاغ ِ سق سياه اين همه غصه!
و كسي در جواب ِ گفته هاي من «پر!» نمي گويد!
تكرار ِ آن بازي،
بدون ِ دست و صداي تو ممكن نيست!
پس به پيوست تمام ِ ترانه هاي قديمي،
باز هم مي نويسم:
برگرد!?
درته كاسه ي ِ خشكيده ي ِ خويش .
من به زانو در مي آيم
و سرافكنده به زاري مي گويم :
“ پدران ، اي پدران !
نگراني تان از چيست ؟ما خطاهامان را معترف ايم .
به مكافات خطاهاست كه اكنون اين سان سرگردانيم
...
ميان عاشق و معشوق فرق بسيار است
چو يار ناز نمايد شما نياز كنيد
از در درآ درآ كه دلم بي قرار توست
گلزار من شكفته ي ابر بهار توست
اي روشنايي سحر اي لطف صبحدم
بيدار چشم شب همه در انتظار توست
پنهان نمي شوي كه تويي نور آفتاب
در پرده اي و ماه همان پرده دار توست
در پرده تيغ آتش خورشيد كي ش؟
در اين كبود سرد شكاف از شرار توست
اجر شكيب دشت بر ايام سرد دي
گل خند و خنده هاي بلند هزار توست
اي گوهري دل كه تويي هان نگاه كن
اين آبدار لعل دل من نثار توست
----------------
خانومه دیانلا مدیریتتون رو تبریک می گم موفق باشی [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
مناجات
اي خدا طالب كلام توأم
تشنهام تشنه سلام توأم
تو همه حاجت و جواب مني
بر طرف ساز هر حجاب مني
تو سزاوار سجده عشقي
تو حواله كننده رزقي
چاره ساز قلوب پُر آهي
راه ساز هر آنچه گمراهي
تو كرامت كننده فضلي
در فضيلت دو دست پر بذلي
تو كريمي تو ناصري تو حليم
تو حكيمي تو قادري تو عليم
تو عزيزي تو مؤمني تو مجيد
تو ودودي تو مبدعي تو معيد
تو حبيبي تو خالقي تو مجيب
تو حسيبي تو رازقي تو رقيب
تو جليلي تو بارئي تو جميل
تو وكيلي تو صاحبي تو كفيل
تو مفتح تو مقتدر تو كبير
تو مفرّج تو منتقم تو مجير
تو گشاينده گرههايي
تو زداينده غم مايي
تو به ما لطف هل اتي كردي
ختم پيغمبران عطا كردي
پدري دادهاي چنان مولا
مادري دادهاي چنان زهرا
تويي آن منعم و تويي ذوالمن
تو به ما دادهاي حسين و حسن
تو به ما دادهاي همه حاجات
بانويي همچو عمّه سادات
اي تو داده به شيعه شيون و شين
كاشف الكرب دادهاي به حسين
دل ما را تو كردهاي عاشق
آفريدي تو شيعه صادق
تو دل نرم دادهاي به رضا
خواهري شبه زينب كبري
تو به ما دادهاي ولايت را
نعمت پاك مرجعيت را
شكر هر نعمتي تو را بايد
پس چرا مهديات نميآيد
قدرت شكر كوه نعمت نيست
علت طول عصر غيبت چيست؟
گر گناهان ماست سدّ ظهور
ظلمت ما ببر به آيه نور
...
رهايي را اگر راهي ست ،
جز از راهي که رويد زان گلي ، خاري ، گياهي ، نيست ..... »
- « نه ، خواهر جان ! چه جاي شوخي و شنگي ست ؟
غريبي ، بي نصيبي ، مانده در راهي ،
پناه آورده سوي سايه سدري ،
ببينش ، پاي تا سر درد و دلتنگي ست .
نشانيها که دراو ... »
- « نشانيها که مي بينيم دراو بهرام را ماند ،
همان بهرام ورجاوند
که پيش از روز رستاخيز خواهد خاست ،
هزاران کار خواهد کرد نام آور
هزاران طرفه خواهد زاد ازو بشکوه .
پس از او گيو بن گودرز ،
و با وي توس بن نوذر ،
و گرشاسب دلير، آن شير گند آور ،
و آن ديگر
و آن ديگر .
انيران رافرو کوبند ، وين اهريمني رايات را بر خاک اندازند.
بسوزند آنچه ناپاکي ست ، ناخوبي ست ،
پريشان شهر ويران را دگر سازند .
درفش کاويان را فره درسايه ش ،
غبار ساليان از چهره بزدايند ،
بر افرازند ... »
----------------
سایه یه قشنگم شعرت واقعا زیبا بود خانومی:اسمایله اشکه شوق:
آن قصر که بر چرخ همی زد پهلو
بر درگه آن شهان نهادندی رو
ديديم که بر کنگرهاش فاختهای
بنشسته همی گفت که: کوکو، کوک و؟
وقتي رفتم ، نه كه بارون نگرفت
هوا صاف و خيليم آفتابي بود
اگه شب مي رفتم و خورشيد نبود
آسمون خوب مي دونم ، مهتابي بود
چشمي با رفتن من خيره نموند
به در و به آسمونو پنجره
مي دونم ، خيليا گفتن چيزي نيس
ماتم نداره ، بذار بره
هر ذره که بر روی زمينی بوده است
خورشيدرخی، زهرهجبينی بوده است
گرد از رخ آستين به آزرم فشان
کانهم رخ خوب نازنينی بوده است
ترانه را در سكوتم بشنو
نور را در سياهي ام ببين
فانوس را در سرماي حضورم لمس كن
رود را بر خشكي كوير تجسم كن
آغاز را در ختم روانم جستجو كن
و رويا را در بيداري ام بيفشان
تپش ها خاكستر شده اند.
آبي پوشان نمي رقصند.
فانوس آهسته بالا و پايين مي رود.
هنگامي كه او از پنجره بيرون مي پريد
چشمانش خوابي را گم كرده بود.
جاده نفس نفس مي زد.
صخره ها چه هوسناكش بوييدند!
فانوس پر شتاب !
تا كي مي لغزي
در پست و بلند جاده كف بر لب پر آهنگ؟
زمزمه هاي شب پژمرد.
رقص پريان پايان يافت.
كاش اينجا نچكيده بودم!
من با تو روي عشق گرو بستم
آن حقه را كه نام و نشان تو داشت
گرچه به خاطرت نيست ، نشكستم
ميراث من همين هاست
آيا به چشم كس برسد ؟ شك دارم
گفتم ای بی باوری ای درد فريادت کنم
در کجای اين سکوت سرد فريادت کنم
نی مگر شا می ميان کوچه های بی چراغ
مثل يک ديوانه يک ولگرد فريادت کنم
تا کدامين موسم ای باغ غريب انتظار
از گلوی برگ های زرد فريادت کنم
زير ديوار بلند يادها ای بی کسی
آسمانت تا تحمل کرد ! فريادت کنم
تا وزد نور رهايی تا رسد پيک نجات
باز ای روز و شب نا مرد! فريادت کنم
من ندانم با كه گويم شرح درد
قصه ي رنگ پريده ، خون سرد ؟
هر كه با من همره و پيمانه شد
عاقبت شيدا دل و ديوانه شد
قصه ام عشاق را دلخون كند
عاقبت ، خواننده را مجنون كند