فک کنم اکثر شما متن زیر رو از انتهای کتاب شیمی پیش 2 مبتکران خونده باشید. حالا یه بار دیگه هم بخونید بلکه یکم استرستون کم شه! من که خودم هنوز نمیدونم استرس چیه!!:27:
سلام.
کنکور باز هم آمد و رفت؛ و باز هم چون همیشه اغلب رقابت ها، عده ای معدود به آنچه میخواستند رسیدند و عده کثیری از آنچه میخواستند باز ماندند؛ و ما نمیدانیم تو که خواننده این سطور هستی از کدام گروهی. اما یک چیز را میدانیم و از آن بیم داریم. از آن بیم داریم که در میان این هیاهو ها، شخصیت انسانی تو تبدیل به یک عدد شده باشد. حالا یک رقمی یا دو رقمی یا سه رقمی یا چهار رقمی یا ان رقمی اش فرقی نمیکند. این روز ها روزهایی است که همگان خودشان را به صورت یک عدد میبینند که در پای کارنامه شان درج شده؛ و این، مستقل از آن که این عدد چند باشد، کوچک باشد یا بزرگ، یک رقمی باشد یا چند رقمی، چیزی نیست جز به حقارت کشیدن ظرفیت های وجودی انسان. زندانی ها از وقتی وارد زندان میشوند، دیگر نام و فامیل و هویت بیرونی ندارند. تبدیل میشوند به یک شماره، که در همان بدو ورود به زندان، پلاک آن را می اندازند گردنشان و یک عکس روبرو و یم عکس نیم رخ از آنها میگیرند. و آن زندانی از آن پس خودش را با آن شماره معرفی میکند. از آن پس یک عدد است نه یک آدم. و چقدر سخت است که ما هر سال شاهد یک زندان ۵/۱ میلیون نفری باشیم که همه آدمهایش به یک شماره تبدیل می شوند. و از این نظر فرقی بین آنها نیست. حتی شماره های ۱ و ۲ و ۳ اش عکس تمام رخشان را میبینند که اینجا و آنجا چاپ میشود. اگر عکس نیم رخشان هم چاپ میشد در کنار همان تمام رخ، شاید اندکی به خود می آمدند و از قید غرور خطرناکی که میتواند تا سالها زندانیشان کند خلاصی می یافتند. و آن یکی که رقمش بیشتر از آنی است که میخواستند، به کنجی میخزند و خود را در زندان غم اسیر میکنند. زندانی، زندانی است؛ چه زندان غرور باشد چه زندان غم...و اینکه انسان با تمام ظرائف روحی اش، با تمام حساسیت هایش، با تمام انسانیت هایش، با تمام دغدغه هایش، با تمام خوبی ها و بدی هایش را تبدیل کنیم به یک عدد و این بشود معیار ارزش گذاری، چیزی نیست جر یه حقارت کشیدن وجود بشر، و مایه تاسف است. حقا که بد امانتداری هستیم.
اما این با توست که در میان این قیل و قال از کدام گروه باشی. میتوانی به این حقارت تن در دهی و همراه با جریان سیلابی که شخصیت انسانی ات را به قهقرا میبرد، همراه شوی. میتوانی در غرور رتبه خودت گم شوی یا در غم رتبه ای که مناسب خود نمیدانی اسیر...
اما...میتوانی جور دیگری هم باشی. میتوانی زنجیر ها را پاره کنی. خودت را از زندان تنگ آن چند رقم لعنتی رها کنی، به سوی حقیقت فرار کنی، ریه هایت را پر از اکسیژن انسانیت کنی، بر فراز قله های توانایی های بشر بایستی، دستانت را از هم باز کنی و بلند فریاد کنی:
"من یک انسانم! با تمام ابعاد متنوعی که انسان دارد، و با تمام خصوصیاتی که بسیاری از آنها منحصر به فردند. زنجیر ها را پاره کرده ام، مسیر عروج را میبینم که چقدر راه های مختلف دارد. و من در هر حال، در مسیر تعالی پیش خواهم رفت."
و من دختر مهربانی را می شناختم که هر چند وقت یک بار به یکی از مراکز نگهداری کودکان بی سرپرست سر میزد، و چه محبت ها که به بچه های آنجا داشت، و چه قدر به آنها میرسید و بچه های آنجا چقدر او را دوست داشتند.
و روزی که دیدم به خاطر رتبه چهار رقمی کنکورش دارد گریه می کند نشستم و های های به حال انسانیت گریستم. و بر خودم لعنت فرستادم که مترهامان را چه شده است؟ آیا داریم ارزش انسانی یک فرد را با این اندازه میگیریم که توانسته است در ۱۸ دقیقه به چند سوال از ۲۵ سوال عربی پاسخ دهد!؟