دلم از سوز عشق آتش بجان بي
بکامم زهر از آن شکر دهان بي
همان دستان که با ته بي بگردن
کنونم چون مگس بر سر زنان بي
بابا طاهر
Printable View
دلم از سوز عشق آتش بجان بي
بکامم زهر از آن شکر دهان بي
همان دستان که با ته بي بگردن
کنونم چون مگس بر سر زنان بي
بابا طاهر
یا رب چه غمزه کرد صراحی که خون خم/با نعرههای قلقلش اندر گلو ببست/ مطرب چه پرده ساخت که در پرده سماع/ بر اهل وجد و حال در های و هو ببست/ حافظ
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] سلام ،لطفا پست های 1092 و 1093 را مطالعه کنید .
تو نازک طبعی و طاقــــــــــت نیازی***گرانی های مشتی دلـق پوشان
چو مستم کرده ای مستور منشین***چو نوشم داده ای زهرم منوشان
حافظ
نشکند عهد من الا سنگـــدل
نشنود قول من الا بختـــــــیار
سعدیا چندانکه می دانی بگو
حق نباید گفتن الا آشـــــــکار
سعدی
روي همه عاشقان ز عشقش
از خون جگر شده منقش
گل چهره و گل فشان و گل بوي
مه طلعت و مه جبين و مهوش
عطار
شاها، باید کز تو دلی کم شکند
لطف تو هزار لشکر غم شکند
اندیشه به کاردار کاندر سختی
یک آه هزار ملک در هم شکند
فکر کنم از اعظام الوزاره است
دل روشن من چو برگشت ازوي
سوي تخت شاه جهان کرد روي
که اين نامه را دست پيش آورم
ز دفتر به گفتار خويش آورم
فردوسی
مائیم و می و مطرب و این کنج خراب
جان و دل و جام و جامه در رهن شراب
فارغ ز امید رحمت و بیم عذاب
آزاد ز خاک و باد و از آتش و باد
خیام
در دلم افتاد آتش ساقيا
ساقيا آخر کجائي هين بيا
هين بيا کز آرزوي روي تو
بر سر آتش بماندم ساقيا
عطار
این دود سیـــه فــام که از بــام وطـن خاسـت............ از ماست که بر ماست
وین شعله ی سوزان که برآمد ز چپ و راست............ از ماست که بر ماست
جان گـر به لب ما رســــد از غیـــــر ننــالیـــم............ با کس نسگالیم
از خویـش بنــالیـم که جـان سخن اینجـاسـت............ از ماست که بر ماست
بــــهار