-
اي عاشق پوشالي بر اصل و نسب بالي
اي کاش نبيني تو آنروز که پامالي
آنروز که پامالي
در مکتب عشاق گر اينه جوابت
لعنت به تو و عشق تو و ذات خرابت
لعنت به تو و عشق تو و ذات خرابت
اي شناگره قابل تو آب نميديدي
بازيچهء شب گردان مهتاب نميديدي
اينک تو و اين مرداب
اينک تو واين مهتاب
بيداري اگر اين است
رفتيم دگر درخواب
frانک پی سی رو مشاعره باز گزاشته رفته!!!
نمیدونم شاید ولی من خوشم نیومد(حالا یکی نیست بگه مگه تو کی هستی؟)
-
اقا من فقط خواستم بگم کولاک کردید واقعآ تاپیک باهالیه
-
بشر از مرزهاي لامکان رد مي شود، اما
دلش در عصر سنگ و آتش و ماموت مي ماند
و اين تنها دليل زندگي (توي پرانتز عشق)
کماکان در هجوم خنجر و باروت مي ماند
فرانک اومد
-
ديروز هاي کسي را دوست داشتيم
اين روزها دلتنگيم...
اين روزها تنهاييم
تنها
تمام عمر ما به همين سادگي گذشت
خوشحال می شویم(دست دست دست)
-
تبر را در دست هایت دیده بودم آن روز
که به سنگی صیقلش می دادی
به قصد برکندن ریشه هایم
از باغچه ات
از دلت
از خودت.
عرق ریزان و پر تلاش
چه شعر قشنگی
-
شب چو تنهايي مي نشينم با خيالت گرم راز
هر ندا آيد بگوشم ، گويم اين آواي توست
روز ها چون بگزرم از کوچه هاي آشنا
هر کجا پا مي نهم گويم که جاي پاي توست
واسه وقتی که ممد شاعر می شود!!!
-
تا بدین منزل پا نهادم پای را
از درای کاروان بگسسته ام
گر چه می سوزم از این آتش به جان
لیک بر این سوختن دل بسته ام
تیرگی پا می کشد از بام ها
صبح می خندد به راه شهرمن
دود می خیزد هنوز از خلوتم
با درون سوخته دارم سخن
-
نرمه بادي و ريزريز باران
زمين خيس و نمناک
آميخته به عطر باران
و من بابايي هستم
که مي نويسم و مي گويم
قرار نيست که بمانم
پس در باران بابا مي شوم
قرار ماندن ندارم
موسمي که ابر خاکستري دل بارانيست
نه... نخواه از من
اگر مي خواهي باشم ... بايد بروم
اما نه بي تو
بلکه با تو
با هم? آنچه تو را دخترم ناميدم
ساده... متين... قشنگ...
و تو مرا بابايي صدا کردي
-
يادت نره / يادت نره
يادت نره كه عاشقت از همه ديوونه تر
ناز تورو خوب ميخره
يادت نره / يادت نره
-
فرانک قبول نیست تکراریه!!!