در هوس خيال او همچو خيال گشته ام
وز سر رشک نام او نام رخ قمر برم
اوست نشسته در نظر من به کجا نظر کنم
اوست گرفته شهر دل من به کجا سفر برم
Printable View
در هوس خيال او همچو خيال گشته ام
وز سر رشک نام او نام رخ قمر برم
اوست نشسته در نظر من به کجا نظر کنم
اوست گرفته شهر دل من به کجا سفر برم
منم كه شهره ي شهرم به عشق ورزيدن
منم كه ديده نيالودم به بد ديدن
حافظ
سلام به همه عزيزان
نفسي با من از آينده بگو
از نگاهي كه سراسرآبي ست
و تماشاي مرا
پر از اميد وغزل مي سازد
دلا خوبان دل خونين پسندند
دلا خون شو که خوبان اين پسندند
متاع کفر و دين بي مشتري نيست
گروهي آن گروهي اين پسندند
بابا طاهر
دفتری نيست در سجع معما
شعری ست مردمی و بی ردا
نمازی ست خاکستری و خاموش
خدای ست قادر و شمع ندا
گوشه نشينی ست و بی سايگی عشق
شهادت دل و شربت نور شفا
دستانی ست آلوده به گناه
مانده در فراق و عذاب و عزا
اي کلاغک! برسر ديوار ما
آمدي دادي خبر از يار ما
خوش خبر باشي کلاغک شادزي!
بردي از دل غصه هاي بسيار ما !
ای گوشه نشين برخيز ز باد سحر
ببين که آفتاب
توشهء گل دارد
به دست
تو که رفتی...بعد تو همه چی رنگشو باخته
تو که رفتی...دل من تابوت مرگشو ساخته...
همچو سکندر مجوی آب خضر در سواد
عارف دل زنده را آن ز سویدا طلب
رتبهی عرفان شود شام فنا روشنت
قیمت انوار شمع در شب یلدا طلب
شانه به درد آورد تارک شاهدوشان
طاقت زخم اره از زکریا طلب ...
بي تو مهتاب شبي از كوچه گذشتم
همه تن چشم شدم خيره به دنبال تو گشتم
حافظ
سلام به آقا جلال گل
حال شما؟