روزی ز سر سنگ عقابی به هوا خاست
وندر طلب طعمه پر و بال بیاراست
ببخشید دیر ادیت کردم حواسم نبود
Printable View
روزی ز سر سنگ عقابی به هوا خاست
وندر طلب طعمه پر و بال بیاراست
ببخشید دیر ادیت کردم حواسم نبود
تا به كنارمن بودي ، بود به جا قرار دل
رفتي و رفت راحت از خاطر آرميده ام
تا تو مراد من رهي كشته مرا فراق تو
تا تو به داد من رسي من به خدا رسيده ام
سلام. شب بخیر
راستی کی از "م" بدش میومد؟
مرا حال و هوای عاشقی بود
که چون دیوانه ای عاقل نما بود
مرا تنها گذر کردن نباید
بدونه تو دگر هرگز نشاید. . . .
سلام
دم رفتن کسی گفت سفر بخیر که واسم غریب و ناشناخته بود
اما اون وقتی رسید که قلب من همه آرزوهاشو باخته بود
یاد مهستی افتادم دلم سوخت
وای فرانک چرا ادیت کردی من خودم خط آخر و حذف کردم که تو ادیت نکنی
درکرانه کویر شعله بار
درمیان دشتهای آتش وعطش
مانده شهری از قرون به یادگار
مانده گوهری گران به روزگار
مثل آسمان نیلی کویر صاف
مثل شیر کوه سر بلند
اگه گفتین منظور شاعر کدوم شهره؟
در عشق بی زوال تو می گریم
پنداشتی که چون ز تو بگسستم
دیگر مرا خیال تو در سر نیست
اما چه گویمت که جز این آتش
بر جان من شراره دیگر نیست
شاید یزد
تا بودن
تا همیشه
دریایی از رویایی در افکارم
مرا به خود می خواند
و من غریقی در انتهای خشک ترین سرزمین
بر لبهایم تاول و
خشکی در دلم
دنیای تاریک و
در چشمانت امیدی به روشنایی بزرگترین خورشیدها
مرا به آشنا ترین نگاه چشمانت
مهمان کن
شاعر اینو رو واسه یزد عزیز گفته نکنه !!!!!!
سلام برسونید به یزد
نهان در دل مه
هیچکس
در پی روح جوان تو نبود
نگران همه بودی اما
هیچکس
نگران تو نبود
کاملا درست بود.
ایشون هم سلام میرسونن!
ديگه بسه واسم عشق تو داشتن
روي خاک وجودم تورو کاشتن
چه شبهائي که از عشق تو گفتم
چه حرفائي که از مردم شنفتم
مي دونستم تو هم نامهربوني
سر عهدي که بستي نمي موني
بزار دل خسته اي تنها بمونم
که پايان وفا شد مرگ جونم
برو ، حرفي واسه گفتن ندارم
نمي خوام مهر تو ، تو دل بکارم
من از آنجا سر خوش و آزاد
دیده می دوزم به دنیایی که چشم پر فسون تو
راههایش را به چشمم تار میسازد
دیده میدوزم به دنیایی که چشم پر فسون تو
همچنان در ظلمت رازش
گرد آن دیوار میسازد
شب به خیر