هر وقت پلک میزنی من یه نفس میکشم . . .
پس به کسی خیره نشو که خفه میشم . . .
Printable View
هر وقت پلک میزنی من یه نفس میکشم . . .
پس به کسی خیره نشو که خفه میشم . . .
ای صاحب میز غَرّه از بهر چه ای// قبل تو به دیگری سواری داده
امروز پذیرای تو باشد لیکن// فردا چو شود تو را فراری داده
هر روز کند به یک نفر عشوه گری// عاقل بُوَد آنکه دل به او نسپارد
این لعبت دلفریب با عشوه و ناز// اندر دل تو تخم هوس می کارد
نا اهل تراز میز نباشد به جهان// پیمان شکن است و بی وفا و نامرد
دلبسته ی عشق او شوی ، خواهی باخت// حیثیّت خویش را در این بازی نَرد
آنکس که به پشت میزت اِستاده بُوَد// ارباب رجوع بی زبان می باشد
ترتیب بده به کارهایش اینک// چون غمزده و بس نگران می باشد
دوری کن از این شعار تکراری و پوچ :// امروز برو تو صبح دیگر باز آ
منما تو دریغ نیکی و احسانت // اندر ره او مَنِه تو سنگی بی جا
نیکی چوکنی نام تو در این عالم// «جاوید» بُوَد چو اختری تابنده
بِه* آنکه تو نام را به نان نفروشی// نان می گذر نام بُوَد پاینده
روزگاری همه غمگین بودند// که چرا دیپلمه ها بیکارند؟
مگر این بسته زبانها چه کنند// که زآنها همگی بیزارند
لیک امروز بسی خوش بختیم// که دگر دیپلمه دارد کاری
شده مشغول به شکر ایزد// می برد بار به منزل باری*
پاکبانان همه دیپلم دارند// دکه داران ِ خیابان هم نیز
مرد سیگار فروش و شاطر// چوبداران ِبیابان هم نیز
حال دیگر غم ما دیپلمه نیست// بهر آنان نفشانیم سِرشک
غم ما دانش و دانشگاه است// که شده مرکز تولید پزشک
مرکز چاپ لیسانس و دکتر// آرشیتکت، فوق لیسانس و اکتور
یا که دها رده ی تحصیلی// که از آنها بگرفتم فاکتور
سال وهرسال بباید گفتن// خیرمقدم به هزاران بیکار
نیست دستی که کند یاری اشان // یا نماید تنشان را تیمار
نیست شغلی که شوند مشغولش // تاکه جبران بشود سختی اشان
من ندانم که چه کس می باید // بکند فکر به بدبختی اشان
ترس « جاوید» بُوَد زان روزی// که شود دکترما نامه رسان
یا شود فوق لیسانس ِعمران // پاکبان گذروکوچه امان
روی فرش دلم جوهری از عشق تو ریخت . . . اومدم پاکش کنم عشق تو بیشتر شد . . .
خلاصه ری . . به فرش . . . !
مــرغ رویــاهـــای مــن یــکــبــار دیـگـر پرکشید رفـت و هـر جائی دلش می خواست آنجا سرکشید
بــال را گســتــرد و سـیــر مـــاوراء آغــاز کــرد جــــای جـــای کــشـور پـهــنــاورم پـــرواز کـــرد
دیــد از آن مـاوراء اوضـاع جـور است و درست نــرخــهــا ارزان ، بـهای مرغ و ماهی گشته مفت
کـــارمـــنـــدان راحــت و آمــوزگــاران در رفــاه قــشــر دانــشـجــو و دانــشــگاهــیـان با فَرّ و جاه
نی خـبــر از اعــتــیــاد و نـی زسرقت نی ز جرم مــردمـــان هــستـنـد فـارغ از غم و بر روی فورم
گــشتـه زنـــدانــهــــا چـــنـــان خــالــی ز خــیــل مجرمین پاسبانها بهر صید مجرم هستند در کمین
کـار از بهـر جـوانـان حــی و حـاضــر بــا وفـور نـی کــه با پارتی و پول و یا که باهر ضرب و زور
گــر جــوانـی خــواست گـیـرد از برای خود زنی مـی دهــنــد زن را بـــه او بــا هــدیــه و مـِهر کمی
مــسکـن و خــانــه شــده آمــاده از بـهــر هــمه مــردم بــی مــسکـن و خــانــه بــدوش خـیـلـی کمه
گشتــه آب و بــرق مــجــانــی تـلـفـن گشته مفت کــرده اجــرا هــروکـیــل و هـر وزیـری هـرچه گفت
قـلب مـردم مـهـربـان و خــالی از رنــگ و ریــا مــهـــربـــانــی هـــا شــده پــر رونــق و برق و جلا
چــون پــریـدم صـبحـدم از خـواب بـا بانگ اذان کــردم از نــاراحــتــی صــد داد و فــریـــاد و فــغـان
هرچه دیدم خواب بود و همچو کف بر روی آب جـــــلـــــوه زیــبـــای دریـــا در بــیـــابـــان ســـراب
کاشکی تعبـیـر می شــد خـواب و رویا های من تـــا شـــود جـــاویـــد نـــامـــم در دل هــر مرد و زن
مال مردم !!
آخرین کار یکی از خدایگان طنز ایران زمین؛ استاد رحیم رسولی
بد بود از روز نخستین مال مردم
می داد بوی نفت و بنزین مال مردم!
نصفش که می شد خرج عیش و نصف دیگر
خرج عطینای سلاطین مال مردم
کف گیر می شد هر چه نزدیک ته دیگ
می شد همان اندازه شیرین مال مردم
شد اندک اندک جزء باورهای دینی
حتی مقدس تر شد از دین مال مردم
دیگر کسی از ترس نزدیکش نمی شد
شد بدتر از میدان قزوین مال مردم
بابام هرگز مال مردم را نمی خورد
می گفت دارد حکم توهین مال مردم
تا اینکه روزی صحبت "یارانه ها" شد
گفتند شد یک عمر تضمین مال مردم
"یارانه را پول امام عصر خواندند"
یعنی که شد از غیب تامین مال مردم!
ما نیز مثل دیگران ناچار خوردیم
دیدیم بد هم نیست همچین مال مردم!
هم طاقت و ظرفیت ما بیشتر شد
هم خون ما را کرد رنگین مال مردم
یا رب تو هم دنیای خود را کن هدفمند
تا مچ شود با عصر ماشین مال مردم
یعنی که کاری کن خدایا تا دوباره
قسمت شود طبق موازین مال مردم
چون در حقیقت مالک هستی تو هستی
بالای تو مال تو... پایین مال مردم!
سیب و بهشت ارزانی حوا و آدم
زخم زبان و لعن و نفرین مال مردم
هر چیز با زیر و سکون از آن غیر وــ
با ضمه و تشدید و تنوین مال مردم
شیخ و اجنه مال از ما بهترانت
گوش دراز و ذکر یاسین مال مردم
اموال مردم مال لبنان و فلسطین
میدان لبنان و فلسطین مال مردم
جمهوری اسلامی ما مال آنها
جمهوری اسلامی چین مال مردم
چون بحث آب و خاک شد پس آب سنگین
مال شما و خواب سنگین مال مردم
پروردگارا روز از نو روزی از نو...
این مال من، این مال تو، این مال مردم
خانه ای دارم به متراژ مفید شصت وسه
لشکری کور وکچل دارم به سن مدرسه
پرتو وپروانه و پرویز و پوران و پری
پارسا و پونه و پدرام هم بود آخری
یک عدد دفترچه دارم بابت تقسیط وام
چون عقب افتاده اقساطم شده وضعم درام
مانده ارثی هم زبابایم ، ثقیل و پر بها
یک طلبکار قــَدر در بم یکی در آستارا
سی چهل سالی نماز و روزه هم دارد قضا
باید البته کنم بنده به جای او ادا
یک دومتری هم زمین دارم دو نبش و با کلاس
در دیار مردگان كه يك كمي باشد قناس
خودروام البته چون ماشین مشتی ممدلی ست
فاقد بوق و کلاچ و دنده ، حتی صندلی ست
دیسک و صفحه گر گران باشد ندارم هیچ غم
چون که دارد دیسک فابریکی ستون مهره ام
بی نیاز از میخم و خوشحال هستم چون که من
میخچه ای دارم به پا از شدت سگدوزدن
بی خیال کوپن روغن ویا قند وشکر
چون که قند و چربی ام بالاست ، درحد خطر
لوزه تین ام باد کرده مثل توپ فوتبال
خيك من آماس کرده از بزرگی طحال
معدن سنگی خدا داده زلطفش شاکرم
کلیه ام از این جهت مشغول کرده خاطرم
سنگ استخراج می گردد از آن سالی دوبار
بار اول در خزان و بار دوم در بهار
جای مروارید غلطان ،آب مروارید ِ چشم
برده از من در چنین اوضاع جالب دید ِ چشم
بیت الامراض است القصّه تن وامانده ام
تاکنون هم زورکی این طفلکی را رانده ام
الغرض این بود ارث وملک و دارایی من
نیست چیزی دیگری جز این کُت و این پیرهن
گفت بیخ گوش من « جاوید» با صوتی حزین
صورت دارایی خود را نکن فاش این چنین
چون که می بندند بر ناف تو محکم مالیات
یک عوارض هم سر هر سال می آید (برات)
ضمناً از فردا لزوماًنصب کن یک دزدگیر
روی این اموال و تا آژیر زد دزدش بگیر
کله پاچه فروشی تهران!
طنز جدی سعید سلیمان پور
در زمین و زمان آلوده ،خسته از جسم و جان آلوده
باز هم ناله می کنم هر روز : آه از این آسمان آلوده!
چند سالیست طنز من جداً مشکلات تنفسی دارد
در هوا پرسه می زند از بس باز وهم و گمان آلوده!
باز هم سرب داغ نامرئی، شده شلیک توی شش هایم
طبع شعرم به من دهد هشدار: دم نزن با دهان آلوده!
جِرم بسته است بال پروازم در هوا موج می زند دائم
بسکه ذهن و خیال بیهوده بسکه روح و روان آلوده!
کله پاچه فروشی تهران کله تا پاچه عاری از بهداشت
آی انسان از این دکان سهمت چشم و مغز و زبان آلوده
در کلان شهرها چه خرد شدیم بیل دادیم و بیلبرد شدیم
در قرنطینه ی مدرنیته مانده خرد و کلان آلوده
دوش دیدم که پاکبازی رند رفته توی...- گلاب بر روتان!-
جای پاکی نمانده در این شهر به جز از این مکان آلوده
بی خیال هزار و یکشب شو شهرزادا برو بگیر بخواب
شهر زاییده زیر بار بلا ول کن این داستان آلوده
سوی میخانه رفته خواب آلود خرقه تردامن و شراب آلود
پاک آلوده گشته تا برهد روحم از این جهان آلوده...
در پلک های چشمانت لانه کرده ام . . .
یه وقت به کسی چشمک نزنی که خونه خراب میشم . . . !
آخرین پیک است این، ساغر نمی گوید دروغ
مادرش آمد ، صدای در نمی گوید دروغ
از شروع مدرسه بابا همینطور آب داد!
دسته گل هایی که شد پرپر نمی گوید دروغ
من نبودم بود او، من آمدم بابا نبود
بچه یعنی تخم جن!! مادر نمی گوید دروغ
بود اخراجت صحیح، آدم خطایت محرز است
هر چه باشد حضرت داور نمی گوید دروغ
خواب دیدم رفته ام مکه عنایت شد به من
بر سرم این فضله کفتر نمی گوید دروغ!
من نمی گویم خدا مرده است.. نیچه راست گفت..
مطمئن هستم ولی کافر نمی گوید دروغ
حال ما این روزها بد نیست اما می شود..
آتش در زیر خاکستر نمی گوید دروغ
گر میسر نیست حرف بد زدن از روبرو
می توان از پشت زد، خنجر نمی گوید دروغ
می توان زیر فشار عده ای خر همچنان
سبز ماند و سبز شد، شبدر نمی گوید دروغ
یا که عمری در کثافت غلت زد با اینهمه
حس خوبی داشت نیلوفر نمی گوید دروغ
تا ابد نتوان دهان خانه ها را گل گرفت
زیر سقف، این درز شرم آور نمی گوید دروغ
کار هر خر نیست شاخ انداختن، نه! واقعا ــ
کار هر خر نیست! گاو نر نمی گوید دورغ
هیچ چیزی در جهان مانند مردن راست نیست
بعد مرگش آدمی دیگر نمی گوید دروغ
بی گمان هر کس که باشد کارش از این ور درست
هیچ وقت اینقدر از آن ور نمی گوید دروغ!!
کی به خلوت می روند آن کار دیگر می کنند؟
حافظ! آدم بر سر منبر نمی گوید دروغ!
ما مسلمانیم و ایرانی، هزاران بار شکر!
یک نفر حتی در این کشور نمی گوید دروغ!
راست فرمودند الشعرو لسان الصادقین
هیچکس از شاعران بهتر نمی گوید دروغ
پــسر گــفــت :بــابــا بــرام زن بگیر // دلــم گـشـتــه در بــنــد زلـفـی اسـیر
پــدر گــفـــت:فـــرزنـــد دلــبــنـد باب // دوبـاره بــرایم چـه دیـــدی به خـواب
پــســر گـــفـــت:دلـــــداده او شــــدم // اسـیـر دو چــشــم و دو ابــرو شــــدم
پـدر گـفتش:ایـن عاشـقیّت عزا است // بـرایـم غم و غصه همچون غـذا اسـت
پـسرگـفـت:عــزای تـو شـــادی مــن؟ // غــم و غــصه ات عــشــقــبـازی مـن؟
پـدر گـفـت:مگر مـغـز در کلّه نیست؟ // شب و روز از غصه بَهرم یکی اســت
مـن هـمـچـون خـر لنگ در کار خود // بــمـانـدم،کــمـر خــم شــد از بار خـود
بـود هـشـت من رهن نُه(9) ای پسر // شــدم از غــم مـُفــلسی خِــنـگ و خــر
تــو دیـگــر مـَنـه قــوز بــالای قــوز// کــمــی هــم بـه بـدبخـتی ام چشــم دوز
مـن اکــنــون زخــرج شـکـمـهـایتان// زکــفـــش و لـــبـــاس و زتـنــبــانـتــان
بــمـانــدم چــو مــرغــی اسـیر قفس// بــرایـــم نــمــانـــده دگــر یــک نــفــس
پـسر گـفــت: تــاحـل شـود مشکلات // شـوم مــن در ایــن جنگ شطرنج مـات
شــود مــوی مـن همچو دندان سپید // زســر هـرچـه عشق است خواهد پـریـد
چــه خــوبست سازی کنون اخته ام // دگــر مـــن از ایـــن زنـــدگـی خـستـه ام
جــوانــانِ چـون مـن شما هم کنون // بــیــاییــد از فــکــر هـــمــسـر بــــرون
کنید اخته خود را چو من بـی درنگ // دهــیــد بــر زنـان ایـنـک اعـلان جــنگ
بــسازیــد از اخــتــه گـان انـجــمــن // دهــیــد آدرســش را بــه هـر مـرد و زن
فــوروم اخــتــگان دات اَخ دات کـام // ایــمـیــل، اَخـــتـه @ اخـتـگان دات کــام
زنبـــور درشت بی مروت را گوی
گر عســــــل نمی دهی نیش مزن!
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
بر اساس گزارش رسمی...!
یک شعر بسیار زیبا از استاد اسماعیل امینی
بر اساس گزارش رسمی ؛ زندگی خوب و شاد و آرام است
نهراسید گوسفند عزیز! گرگ هم مثل بره ها رام است
بر اساس گزارش رسمی ؛ بهترین سال ، سال جاری بود
پر تحرک ، پر از نشاط و شتاب ، مثل خرکیف و خرسواری بود
بر اساس گزارش رسمی ؛ روزنامه زیاد و آزاد است
شاید از آزادی زیادی ، چند تا روزنامه مازاد است
شاید احساس می شود گاهی پرخوری می کنند مطبوعات
رو به روی لباس شخصی ها ، قلدری می کنند مطبوعات
بر اساس گزارش رسمی ؛ دشمنان بی شعور و نادانند
بیست و سی را چرا نمی بینند؟ ایرنا را چرا نمی خوانند؟
تا ببینند کارها خوب است ، تا بخوانند وضع مطلوب است
ملت آزاد و راضی و خندان ، دولت از هر لحاظ محبوب است
بر اساس گزارش رسمی ؛ هیچ کس ، هیچ وقت ، هیچ نگفت
نه صدای گلوله ای برخاست ، نه کسی روی خاک در خون خفت
بر اساس گزارش رسمی ؛ عده ای ناگهان یهو مُردند!
عده ای نیز ناگهان خود را بی خودی پشت میله ها بردند!
بر اساس گزارش رسمی ؛ گم شده خط فقر در ایران
شایعات است فقر و بیکاری ، شایعاتی که عده ای نادان
بی جهت پخش می کنند آنرا تا بگویند زندگی سخت است
ما که تکذیب می کنیم از بیخ! هرکه تکذیب کرد خوشبخت است
بر اساس گزارش رسمی ؛ مُرد بیکاری ، تورم مُرد
چند موجود زنده را اما ، موشک ما به آسمانها برد
بر اساس گزارش رسمی ؛ علم و آزادی و رفاه اینجاست
غیر ما ، در تمام کشورها ، از فساد و گرسنگی غوغاست
در اروپا به ویژه آمریکا ، مردم از فقر لخت و عریانند!
بی خبر از ستاد یارانه ، چیزی از خوشه ها نمی دانند
بر اساس گزارش رسمی ؛ غرب در حال سرنگون شدن است
دولت مقتدر ، فقط ماییم ، دولت ما چراغ این چمن است
بر اساس گزارش رسمی ؛ گاو پروار مش حسن خوب است
علف و کسب و کار ، پربار است ، جنس چینی زیاد و مرغوب است
بر اساس گزارش رسمی ؛ چین و روسیه اهل اسلامند
در میان تمام کشورها ، این دو از هر لحاظ خوشنامند
بر اساس گزارش رسمی ؛ چاوز از بیخ و بن مسلمان است
سندش را نشان نداده ولی ، سندش هست گرچه پنهان است
بر اساس گزارش رسمی ؛ همه خوشحال و خنده رو هستند
عده ای ناگزیر می خندند ، عده ای ناگزیر سرمستند
خنده دار است روزگار آری ، خنده دار است حال و روز همه
مشت سنگین روزگار مگر ، بزند ناگهان به پوز همه
سر به راه و مطیع و جان سختیم ، بر اساس گزارش رسمی
زندگی می کنیم و خوشبختیم ، بر اساس گزارش رسمی !!!
دختر که رسید به بیست
باید به حالــش گریست
:37::38:
مرا فقط نگرانی ز گشت ارشاد است!
چکیده ای از کارهای مشترک ناصر فیض و مرحوم حافظ!!
- به آب روشن مي عارفي طهارت كرد
و رفته رفته به اين كار زشت عادت كرد!
- برقي از منزل ليلي بدرخشيد سحر
ليلي آمد دم در،گفت:بيا برق آمد!
- آمد از پرده به مجلس عرقش پاك كنيد
تا نگويند حريفان كه چرا خيس آمد!
- سالها دل طلب جام جم از ما ميكرد
بي خبر بود كه ما مشترك كيهانيم!!
- مشكل خويش بر پير مغان بردم دوش
گفت:دنياشده از مشكل پر،اين هم روش!
- ما در پياله عكس رخ يار ديده ايم
اما نه فرت و فرت!كه يكبار ديده ايم!
- اگر آن ترك شيرازي به دست آرد دل ما را
به دستش مي دهم كاري كه بار آخرش باشد!
- پيرهن چاك و غزلخوان و صراحي در دست
آنقدر عربده زد آبروي ما را برد!
- وفا مجوي ز دشمن كه پرتوي ندهد
چراغ موشي دشمن كنار ليزر دوست!!
- چه خوش صيد دلم كردي بنازم چشم مستت را
ولي از روي پايم خواهشاً بردار دستت را!
- من بيچاره هم از اهل سلامت بودم
بس كه رفتم به چكاپ اين همه بيمار شدم
- سحرم دولت بيدار به بالين آمد
گفت بر خيز كه معشوق تو از چين آمد!
- غلام همت آنم كه زير چرخ كبود
اگر چه له شود اما شكايتي نكند!
دامنی گر چاک شد در عالم رندی چه باک
رند باید چیز دیگر را نگهداری کند!
به هر که می نگری کرده اقتدا به یزید
مگر نسیم مروت در این هوا نوزید!؟
تو را که حسن خداداده است و حجله ی بخت
چرا به مهریه کردی شرایطت را سخت ؟!
چمن خوش است و هوا دلکش است و می بیغش
مرا فقط نگرانی ز گشت ارشاد است!
سایر اعضای خود را امتحان کردی،کنون
جامه ای در نیکنامی نیز می باید درید!
در خانه ات اگر که به جز رخت پاره نیست
جانا گناه طالع و بخت ستاره نیست!
دیگران هم بکنند آنچه مسیحا می کرد
مصلحت نیست که از پرده برون افتد راز!!!
تا به دامن ننشیند ز نسیمت گردی
دائما دل نگرانم نکند برگردی!
حاصل کار گه کون و مکان این همه نیست!
ظاهرا حاجت تفسیر و بیان این همه نیست!
تو نیکی می کن و در دجـله انداز
که شوفر در خیابان می دهد گــاز
چینی ...!
شعری از محمدرضا عالی پیام
دل گرو بستم به یار چین و ماچین
گوش چینى، گونه چینى، سینه چینى، چانه چینى
تا گرفتم جام مى از نرگس چشمان مستش
چشم چینى، مست چینى، نرگس مستانه چینى
خرقه رهن خمره در سوداى پیمانه نمودم
خرقه چینى، خمره چینى، باده و پیمانه چینى
همچو شانه گم شدم در پیچ و تاب چین زلفش
چین که چینى، زلف چینى، تاب چینى، شانه چینى
شمع و گل با بلبل و پروانه جمعند و غزلخوان
گل که چینى، شمع چینى، بلبل و پروانه چینى
زاهدا باشد قبول درگه حق تا که باشد
مهر با سجاده چینى، سبحه ى صد دانه چینى
شیخ اگر چه گفت استقلال و نه شرقى نه غربى
لیک نعلین و قبا و شال روى شانه چینى
رفت اعرابى به ترکستان و ما چین جاى کعبه
قبله چینى، پرده چینى، سنگ هاى خانه چینى
نه فقط اسباب لوکس زندگى مانند ضبط و
فرش و فاکس و گاز و میز و پنکه و رایانه چینى
بلکه شورت و مایو چینى، لنگ چینى، لیف چینى
نوره و سدر و حنا ، کافور مرده خانه چینى
گر چه در صنعت ربودیم از اروپا گوى سبقت
پیچ چینى، مهره چینى، تسمه و دندانه چینى
پیک چینى، کاسه ى ماست و خیار و بطر چینى
نشئه چینى، مست چینى، نعره ى مستانه چینى
منقل و تریاک چینى، انبر و وافور چینى
من خلاصه مى کنم، هر چیز عشقولانه چینى
آن چه مى باشد زنانه لیک نتوانم بگویم
یا چه فرقى مى کند؟ نوع دگر مردانه چینى
اى خدا ترسم بهشتت نیز باشد چینى از دم
جوى شیر و شهد چینى، حورى فتانه چینى!!
پس اگر این است هالو، در جهنم نیز باشد
قیر چینى، قیف چینى، نیم سوز به این کلفتى و به این درازى با مار و عقرب و گرز آتشین و تازیانه چینى...!!
نوشته های بهتر از این هم می تونی بذاری
حمایت می کنیم..!
رحیم رسولی
نشنو از نی بشنو از ما چون حکایت می کنیم
نشنوی از ما دهانت را عنایت می کنیم
فکر کردی ما به این تازه کفایت می کنیم
بشنوی از نی به نیزارت سرایت می کنیم
یعنی آن نی را به آنجایت هدایت می کنیم
« قاطعانه تیم ملی را حمایت می کنیم »
صحبت از دوران حال و یا زمان شاه نیست
بحث گرگ و گله و گوساله و روباه نیست
حرف ما این است فعلن در طویله کاه نیست
« ورنه لطف شیخ و زاهد گاه هست و گاه نیست »
ما که در هر حال احساس رضایت می کنیم
« قاطعانه تیم ملی را حمایت می کنیم »
اول از ملای ده قدری سواد آموختیم
آیت الکرسی و حرز و اِن یکاد آموختیم
بعد هم رفتیم حوزه اجتهاد آموختیم
ناگهان دیدیم انصافن زیاد آموختیم
تا نریزد علممان بیرون رعایت می کنیم
« قاطعانه تیم ملی را حمایت می کنیم »
تا کنون هر چه به ما گفتند ما گفتیم چشم
ابتدا گفتند از هر در درآ گفتیم چشم
بعد گفتند از در پشتی بیا گفتیم چشم
عاقبت گفتند آی یابو کجا ؟! گفتیم چشم
پیروی همواره از خط ولایت می کنیم
« قاطعانه تیم ملی را حمایت می کنیم »
ای خروس بی محل تا چندت آخر ادعاست
هی نگو آنچه به جا ماند زما تنها صداست
« صد هزاران گل شکفت و بانگ مرغی برنخاست »
قدقد بیخود نکن اول ببین تخمت کجاست
ما سخن در باب غیرت از کنایت می کنیم
« قاطعانه تیم ملی را حمایت می کنیم »
آدمی در کیش ما جز کشک و دوغ و ماست نیست
بهتر از ما هرکسی گوید که در دنیاست نیست
هر کسی با ماست هست و هر کسی بر ماست نیست
صادق و مادق ندارد هر که با ما راست نیست
ما سگ ولگرد او را هم هدایت می کنیم !!
« قاطعانه تیم ملی را حمایت می کنیم »
کعبه و مسجد کجا ، دیر و کلیسا و کنشت
طینت ما را خدا از تربتی دیگر سرشت
میروند اهل جهان جمله جهنم ما بهشت
چون بهشتش را خدا تنها به نام ما نوشت
ما حدیث از خود در آورده روایت می کنیم
« قاطعانه تیم ملی را حمایت می کنیم »
حالیا عمراً کسی هر کار می خواهد کند
با دوتا کرنر بخواهد حال ما را بد کند
با خطای غیر شرعی راه ما را سد کند
توپ خود را راحت از دروازه ما رد کند
گل زند هر کس به ما از او شکایت می کنیم
« قاطعانه تیم ملی را حمایت می کنیم »
خدایا پس چرا من زن ندارم؟
زنی زیبا و سیمینتن ندارم؟
دوتا زن دارد این همسایه ما
همان یکدانه را هم من ندارم
آژانس ملکی امشب گفت با من:
مجرد بهر تو مسکن ندارم
چه خاکی بر سرم باید بریزم؟
من بیچاره
آخر زن ندارم!
خداوندا تو ستارالعیوبی
و بر این نکته سوءظن ندارم
شدم خسته دگر از حرف مردم
تو میدانی دل از آهن ندارم
تجرد ظاهرا عیب بزرگیاست
من عیب دیگری اصلا ندارم!
خودم میدانم این "اصلا" غلط بود
در اینجا قافیه لیکن ندارم
تو عیبم را بپوش و هدیهای ده
خبر داری نیکول کیدمن ندارم؟
اگر او را فرستی دیگر از تو
گلایه قد یک ارزن ندارم!
ما که قصد برادری داریم!
از سعید بیابانکی
شکر ایزد فن آوری داریم
صنعت ذره پروری داریم
از کرامات تیم ملی مان
افتخارات کشوری داریم
با " نود" حال می کنیم فقط
بس که ایراد داوری داریم
وزنه برداری است ورزش ما
چون فقط نان بربری داریم
می توانیم صادرات کنیم
بس که جوک های آذری داریم
برف و باران نیامده به درک
ما که باران کوثری داریم !
گشت ارشاد اگر افاقه نکرد
صد و ده تا کلانتری داریم
خواهران از چه زود می رنجید
ما که قصد برادری داریم
ما برای ثبات اصل حجاب
خط تولید روسری داریم
چاقی اصلا اهمیت دارد
ما که ژل های لاغری داریم؟
ما در ایام سال هفده بار
آزمون سراسری داریم
این طرف روزنامه های زیاد
آن طرف دادگستری داریم
جای شعر درست و درمان هم
تا بخواهی دری وری داریم !
چند تا شعبه بانک و دانشگاه
بین مریخ و مشتری داریم
به حقوق بشر نیازی هست
ما که اصل برابری داریم ؟
حرف هامان طلاست سی سال است
قصد احداث زرگری داریم
اجنبی هیچکاک اگر دارد
ما جواد شمقدری داریم
خنده اصلا به ما نیامده است
بس که مداح و منبری داریم
تا بدانند با بهانه ی طنز
از همه قصد دلبری داریم
هم کمال تشکر از دولت
هم وزیر ترابری داریم !
از قدیم وندیم گفتن:
خیطی مزه داره
بشقاب کــــره داره
هر کس نخوره مغز نداره
:38:
گفتم که لبت، گفت لبم آب حیات
گفتم دهنت، گفت زهی حب نبات
گـفـتـم سـخن تو، گفت حافظ گفتا
شـادی هـمـه لـطـیفه گویان صلوات
آنکس که به دست وام دارد
در بورس دو صد سهام دارد
اوقات فراغتش زیاد است
ده دیش به پشت بام دارد
همواره سری درون سایتِ
سه نقطه و دات کام دارد!
بر دیدن فیلمهای سیما
البته هم التزام دارد
گه محو جوانی زلیخاست
گه کف به لب از قطام دارد!
ویلای فراخ! در لواسان
که مرغ و خروس و دام دارد
کابینت mdf ندارد
اما سند بنام دارد
آنجا همه روزه با نگارَش
دیم دارم دارادام دارام دارد
ده مدرک دکترا و ارشد
از کالج داش غلام! دارد
از بسکه لیاقتش زیاد است
چندین پُست و مقام دارد
حاجت به بیان نباشد البت
کاین پست علَیالدوام دارد
خسته شده بسکه رفته عُمره
عزم سفر سیام دارد
خود از اثرات اسکناس است
گر حرمت و احترام دارد
نه لنگی عواید حلال است
نه وحشتی از حرام دارد
این شخص شخیص اگرچه طشتی
افتاده ز روی بام دارد
با این همه باز اعتباری
در قاطبه نظام دارد
از خیل خواص بودنش را
از صدقه سر عوام دارد
از لطف خدا به اهل فقر است
این ملک اگر قوام دارد
خوانند? خوب حال کردی
شعرم چقدَر پیام دار
ای نسیم سحر آرامگه یار كجاست؟
مدرك دیپلمم اینجاست ولی كار كجاست؟
هر كجایی كه من مدرك خود را بردم
پاسخ این بود كه یك پارتی پولدار كجاست؟
روز و شب هر چه دویدم پی همسر گفتند
از برای چو تویی همسر و غمخوار كجاست؟
پدر دختره تا دید مرا با فریاد
گفت اوٌل تو بگو درهم و دینار كجاست؟
خانه در جردن و شمران چه داری بچه؟
پست و عنوان و یا حجره و انبار كجاست؟
ست الماس و گلوبند زمرد كه به آن
بكند دختر من فخر در انظار كجاست؟
یك عدد بنز مدل 98 دو در
تا كند فیس در آن در بر اغیار كجاست؟
اعتیاد ار كه نداری و سلامت هستی
برگی پاكی ژن ار دكتر و بهیار كجاست؟
هر چه فریاد زدم حرف مرا كس نشنید
كه به دادم برسد؟ گوش بدهكار كجاست؟
نیست چون بهر جوان عیب اكنون حمٌالم
توی میدان بكنم باربری، بار كجاست؟
مدرك دیپلم خود را بفروشم به دو پول
ایهالناس بگویید خریدار كجاست؟
نگران نباش عشق من
یارانه ام را به حسابم ریخته اند
ومن دیگر آنقدر ثروتمند شده ام
که می توانم تورا تا هر کجا که بخواهی برسانم.
راستی ...
هنوز هم اهل پیاده روی هستی ؟!!
حــافظـا!
مـی دانم هـزار نـفر را پیچـانـده ای ...!
امــا ایـن بـار حـواست ایـنجــا بــاشد
بـه نـام فـرامـوش کـردنـش
"یـوسـف ِ گـم گشتـه بـاز آیـد بـه کنعـان "
همیـن
.
.
.
.
.
تـو مرا " اُسگـُل " نـکرده بـودی کـه کـردی !!!!!
حوایت می شدم
.
.
.
اگر سیب سرخی داشتی
.
.
.
.
حیف! که آدم نیستی!!
خدایــــــــــــــــــــا !
مطمئنی که با بــــــــــــــــــــــرگ برنده من!
دلمه درست نکرده ای!
مژده ای دل که مسیحا نفسی می آید/ شوهر خوب مگر گیر کسی می آید !!
( خواهر حافظ )
بهترين لحظات زندگی من لحظاتی بود که در خواب گذراندم . . . !!
بنام خداوند مرد آفرین / که بر حسن صنعش هزار آفرین
خدايي که از بس مرا خوب ساخت / ندارم نيازي به لاک ، همچنين
رژ و ريمل و خط چشم و کرم / تو زيباييام را طبيعي ببين
دماغ و فک و گونهام کار اوست / نه کار پزشک و پروتز ، همين !
دخترک مي ترسد
دست او مي لرزد
با دو چشم هيزي
پاي او مي لغزد
ترم اول دختر
چادرش در باد است
ترم آخر با باد
موي او مي رقصد
چه شده دختر کبريت فروش
سردي دست تو اين شب ها کوش؟
اخم بابا و رکوع مادر
به دو کبريت خودت را بفروش
دختر و سفره عقد، تاج شاهانه به سر مي ذارد
يار هيزش رفته، پرده از راز دگر بردارد
پدر و استغفار، مادر و سجاده!
دخترک مي گويد:يار با اسب سپيد، عاقبت مي آيد!
بنشين تا آيد!
بنشين تا آيد!
دختر قصه ي ما
''رفته از کاج بلندي بالا
جوجه بردارد از لانه نور''
پسر قصه ي ما
نردبام دختري ديگر شد...
طنزش یه کم تلخه!
مي داني ...
پزشکان که هيچ
حتي مامورين بازيافت هم از اين
قلب شکسته
قطع اميدکرده اند !!!
آدما یه روح پاکن تو کتاب سبز دینی
معنی زندگی مونده بین صفحه های شیمی
آدما معنی مایعن! شکل دنیا رو می گیرن
توی این فشار بی رحم زیر دست غم می میرن
دنیا دنبال یه چیزه مثل فرمول چگالی
هیشکی از تو نمی پرسه: غریبه تو در چه حالی؟!
مثه جاده های بی رحم که فقط راه درازه
قصه ی دردای مردم قصه ی اسید و بازه
آدما بارای هم نام، عاشق دوری و دوری
دردای هم نمی بینن دل میدن به عشق کوری
آدما یه روز تو دنیا می رسن به یک تفاهم
مثه فرمولای شیمی! مثه مبحث تعادل
شعری از ترانه خداوردی
مادرشوهر و عروس!
--...عروس خانم!
راستشو بگو ببینم،
دیشب تو تنها بودی؟
به نظرم، سپیده دم، غژ غژ در شنیدم!
-- وا، وا!
خاک به سرم، چه حرفا!
یقین که باد وزیده،
به لای در خزیده.
-- پس با کی پچ پچت بود؟
پچ پچ و مچ مچت بود؟
-- آه، یقین که گربهها بودن،
رو پشت بوم ولو بودن.
-- خوب زن ِ ورپریده،
این یکی رو کی دیده:
یه زن تو رختخواب باشه،
چهار تا پا داشته باشه؟
-- آه، شاید که نوشیده بودی
یکی رو دو تا دیده بودی!
وقتی که من میخوابم
کفشامو در میارم
پا رختخواب میذارم.
شاید اونارو دیده بودی!
-- گواه من مهتابه،
خدا خودش گواهه:
رو نازبالش دو سر بود
دو تا ژولیده سر بود.
-- وجدان من که پاکه،
از این حرفا چه باکه؟
آخه شاید کلاه گیسم بود،
بالا سرم، پیشم بود.
--آخه، ای دروغگوی ابلیس!
کی دیده که کلاهگیس
یه ذرع سیبیل داشته باشه،
دو دسته بیل داشته باشه!
سپس همه با هم تکرار کردند:
--آخه، ای دروغگوی ابلیس!
کی دیده که کلاهگیس
یه ذرع سیبیل داشته باشه،
دو دسته بیل داشته باشه!
لیلی و مجنون های زمونه ما ,
روزی صدبار به هم میگن ؛
بای واسه همیشه !
سه گانه سوز
باسوزِ غم و غرض و قبوض آمده ایم
گفتند که شب بیا ! به روز آمده ایم
امروز دوگانه سوز بودن عادی ست
امّا من و دل سه گانه سوز آمده ایم!!
شاعر : مرتضی اسدالهی(صابر)
پسری هستم به سن سی و سه * فارغ از درس و کلاس و مدرسه
مدرک لیسانس دارم در زبان * دارم از خود خانه و جا و مکان
مردم و خواهم ز بهر خود عروس * من بدون مرغ کی باشم خروس
مبل و اسباب و لوازم هر چه هست * پنکه و سرویس خواب و فرش و تخت
من نخواهم به خدا از هیچ کسی * پول نقد زانتیا دارم بسی
هرچه گوئی هست و تنها روی نیست * چونکه بر سر اندکی هم موی نیست
ترسم از بی همسری گردم تلف * بر دهانم آید از اندوه کف
کاش جای این همه پول و پِله *گیر میکرد دختری توی تله
می زدم بر پای او من روی خود * می نمودم چاره درد موی خود
گیسوانی عاریت چون یال اسب * می نشاندم بر سَرَم با زور چسب
زلف خود را چون پریشان کردمی * حتم دارم دردلش جا کردمی
آنچنان شوری زخود برپاکنم *تاکه شاید در دلش ماًوا کنم
بارالها تو کرم کن دختری * خود مرتب میکنم زلف سری
درنا امیدی بسی امید است...............................تلویزی ن ما سیاهوسفید است