یاری اندر کس نمیبینم یاران را چه شد؟
دوستی کی آخر آمد،دوستداران را چه شد؟
آب حیوان تیره گون شد خضر فرخ پی کجاست
خون چکید از شاخ گل،باد بهاران را چه شد؟
Printable View
یاری اندر کس نمیبینم یاران را چه شد؟
دوستی کی آخر آمد،دوستداران را چه شد؟
آب حیوان تیره گون شد خضر فرخ پی کجاست
خون چکید از شاخ گل،باد بهاران را چه شد؟
در دل دردیست از تو پنهان که مپرس
تنگ آمده چندان دلم از جان که مپرس
با این همه حال و در چنین تنگدلی
جا کرده محبت تو چندان که مپرس.
ابوسعید ابوالخیر.
ستاره ديده فرو بست و آرميد بيا
شراب نور به رگهای شب دويد بيا
شهاب ياد تو در آسمان خاطر من
پياپی از همه سو خط زر کشيد بيا
ز بس نشستم و با شب حديث غم گفتم
ز غصه رنگ من و رنگ شب پريد بيا
الهی گردن گردون شود خرد
که فرزندان آدم را همه برد
یکی ناگه که زنده شد فلانی
همه گویند فلان ابن فلان مرد
در آن نفس که بمیرم در آرزوی تو باشم
بدان امید دهم جان که خاک کوی تو باشم
به به
ما را ز خيال تو چه پرواي شراب است
خم گو سر خود گير که خمخانه خراب است
گر خمر بهشت است بريزيد که بي دوست
هر شربت عذبم که دهي عين عذاب است
تا با غم عشق تو مرا کار افتاد
بیچاره دلم در غم بسیار افتاد
---
خدایا عاشقان را غم مده:37:
در خرمن صد زاهد زند آتش/این داغ که ما در دل دیوانه نهادیم
مردم دیده ما جز به رخت ناظر نیست دل سرگشته ما غیر تو را ذاکر نیست
مست آمدی که موجب چندین ملال چیست
هشیار چون شوی به تو گویم که حال چیست
من حرف می کشیدن اغیار میزنم
آن مست ناز را عرق انفعال چیست
خنجر کشی که ما ز تو قطع نظر کنیم
کی میبریم از تو ، ترا در خیال چیست
تخته اول که الف نقش بست ....... بر در محجوبه احمد نشست
حلقه حی را کالف اقلیم داد..........طوق ز دال و کمر از میم داد
لاجرم او یافت از آن میم و دال......دایره دولت و خط کمال
نظامی
لب بسته و پر سوخته از کوی تو رفتم
رفتم به خدا گر هوسم بود بسم بود....
دوش شکایت ز وفای یار کردم
یک نا مهربانی را هزار کردم
مرا در مجلس جانان چه امن و عیش چون هر دم
جرس فریاد می دارد که بر بندید محملها
اگر پرسند در محشر که خسرو را چرا کشتی
سرت نازم چه خواهی گفت تا من هم همان گوییم.
مانده ام با غم هجران نگارم چه کنم
عمر بگذشت و ندیدم رخ یارم چه کنم
چشم آلوده کجا دیدن دلدار کجا
چشم دیدار رخ دوست ندارم چه کنم
ناگشوده گل نقاب آهنگ رحلت ساز کرد
ناله کن بلبل که گلبانگ دل افکاران خوش است
مرغ خوشخوان را بشارت باد کاندر راه عشق
دوست را با ناله شبهاي بيداران خوش است
تا حال منت خبر نباشد
در کار منت نظر نباشد
تا قوت صبر بود کردیم
دیگر چه کنیم اگر نباشد
دلها ز دام زلف چو بر خاک می فشاند
بر آن غریب ما چه گذشت ای صبا بگو
وصف رخ چو ماهش در پرده راست ناید
مطرب بزن نوایی ساقی بده شرابی
حافظ
پدرم دراومد تا این شعر رو پیداکردم مغزم پوکید...
وصال او ز عمر جاودان به
خداوندا مرا آن ده که آن به
---------- Post added at 10:00 PM ---------- Previous post was at 09:58 PM ----------
یارب روا مدار که گدا معتبر شودنقل قول:
گر معتبر شود ز خدا بیخبر شود
-----------
من گدای عشق یکی هستم اینجا...:31:
دلدار مثال صورت آینه است
تا تو نگرانی نگرانست به تو
ابوسعیدابوالخیر
==
بیا شعرتو بذار واسه این که پیدا کردینقل قول:
پدرم دراومد تا این شعر رو پیداکردم مغزم پوکید...
---------------
پاک شه لطفا
آقای *IN* باید و میدادی نه ی!!!!!!!!!!
وای از این شیدا دل من مست و بی پروا دل من
مجنون هر صحرا دل من رسوا دل من
ناگشوده گل نقاب آهنگ رحلت ساز کرد
ناله کن بلبل که گلبانگ دل افکاران خوش است
حافظ
تو کز محنت دیگران بی غمی
نشاید که نامت نهند آدمی (قابل توجه بعضیا)
سعدی
یار مردان خدا باش که در کشتی نوح
هست خاکی که به آبی نخرد طوفان را
ای شرقی غمگین
بازم خورشید دراومد
کبوتر آفتاب
روی بوم تو پر زد
بازار چشم تو پر از بوی بهاره
بوی گل گندم تو رو به یاد میاره
ای چشم تو چشم چشمه ی چشم همه
بی چشم تو نور نیست در چشم همه (یا اباصالح المهدی)
---------- Post added at 10:23 PM ---------- Previous post was at 10:22 PM ----------
هانکه خداوند بزرگ و احدنقل قول:
خود خبر از روز قیامت دهد
حسان
دیدم و آن چشم دل سیه که تو داری
جانب هیچ آشنا نگاه ندارد
درو کرد گندمزار دلهايمان را
و تهي شد همه جا از عطر گل عشق
و در کوچ پرنده هاي غمگين
در آن کوير آرزو
شاعري دل شکسته و تنها
مي نوشت شعري به ياد با هم بودن ها
آن روز شوق ساغر می خرمنم بسوخت
کآتش ز عکس عارض ساقی در آن گرفت
خواهم شدن به کوی مغان آستین فشان
زین فتنهها که دامن آخرزمان گرفت
از هزاران، یک نفر اهل دلند (که اونم میدونه کی رو می گم)
مابقی تندیسی از آب و گلند
تو بدین طفلی که گفت استاد شو
باد افکن در سرو برباد شو
تو که با ما سر یاری ندارینقل قول:
نمک پاشه دل ریشم چه راهی
تو رو می گم ها... خودش میدونه کی رو می گم
یاری اندر کس نمی بینم یاران را چه شد
دوستی کی آخر آمد دوستداران را چه شد
دوست آن باشد که گیرد دست دوست
در پریشان حالی و درماندگی
یعنی بیا که آتش موسی نمود گل
تا از درخت نکته ی توحید بشنوی
یاران همه درد من شنیدند ولی
یاری که درو کرد اثر گوشم بود