زائری بارانی ام؛ آقا به دادم می رسی؟
بی پناهم، خسته ام، تنها، به دادم می رسی؟
گر چه آهو نیستم اما پر از دل تنگی ام
ضامن چشمان آهوها! به دادم می رسی؟
من دخیل التماسم را به چشمت بسته ام
هشتمین دردانه ی زهرا! به دادم می رسی؟
التماس دعا
زائری بارانی ام؛ آقا به دادم می رسی؟
بی پناهم، خسته ام، تنها، به دادم می رسی؟
گر چه آهو نیستم اما پر از دل تنگی ام
ضامن چشمان آهوها! به دادم می رسی؟
من دخیل التماسم را به چشمت بسته ام
هشتمین دردانه ی زهرا! به دادم می رسی؟
التماس دعا
هوای چشمای تو بارونیه
چشمای تو غرق پشیمونیه
می خواستی دنیا رو پریشون کنی
تموم عاشقا رو مجنون کنی
رفتی و با دستای خالی از عشق
اومدی با خواب و خیالی از عشق
با اینکه رفتی و ازَت دلخورم
محالِ چشماتو به غم بسپرم
بخند و از هر چی غمه دل بکن
به جز دل من از همه دل بکن
گریه نکن بذار چشات بخنده
بذار چشات بار غمو ببنده
دلبر بی چون و چرای من باش
بمون کنار من، برای من باش
ای همه پهنای دلم شهر تو
بذار فراموش کنم قهر تو
آهای غریبه با من
لیلی سر به دامن
الهه ی غم نباش
نمک رو زخمم نپاش
کوره ی آتیش من
گریه نکن پیش من
دلم نداره با تو
طاقت گریه هاتو
زین روی در ببسته به خود رفته ام فرو
در انتظار صبح.
فریاد اگر چه بسته مرا راه بر گلو
دارم تلاش تا نکشم از جگر خروش.
اسپند وار اگر چه بر آتش نشسته ام
بنشسته ام خموش.
وز اشک گر چه حلقه به دو دیده بسته ام
پیچم به خویشتن که نریزد به دامنم.
غريبه شهرم و غريبه با همه كس/ گرفته پنجه ي زمانه راهه نفس
هميشه آشناي من تويي تو و بس/ غريبم ولي نه با زمانه ي خود
چه بارها كشيده ام به شانه ي خود/ كه هديه آورم گل ترانه ي خود
من از هر آنچه بر من بد شده يادي ندارم/ ولي به يادمه تمام خوبي هاي دنيا
بيا كه بي تو من نشاني از شادي ندارم/ گرفته سينه زنگبار همه غم ها ي دنيا
بيا كه اين دو روز آخر من و توست/ تمام بودنم به عشق بودن توست/ ببين چگونه دست من به دامن توست
غريبه شهرم و غريبه با همه كس...
در دل ساکت شب
بی رمق، خسته و سرد
من به دنبال خودم می گردم!
کی شدم گمشده در وادی غم؟
من که بودم...
کيستم...
چه کسی خواهم شد؟
قاصدی بی مقصد
آه...
ای رفته ز ياد
مشتی از خاک زمين
من گمشده ام
چه کسی خواهد يافت؟
من سرگردان را...
من پاييزی را...
گم شدم در تنهايی
وسعتی تو خالی
باد برده است مرا
يا که يک خواب عميق؟
من چه اندازه زياد
پوچ و خالی شده ام!
عشق از ياد دلم رفته چه زود
هيس... ساکت... انگار...
که صدايی خبر از آمدنم می دهد
اين صدای قدم خسته توست؟
يا نوای قدم رسته من؟
آنچه از من شده دور
به تنم می آيد
من به من می رسم انگار دگر
شايد اين بار شکوفا شوم
هيس... ساکت... انگار...!
حتی حباب های کوچک چایی هم
بی هوده نیستند
بی هوده نیست که سیگار می کشی
و لبخند هایت تلخ می شود
نمی شود برگشت
و رد پاییز را
از نیمکت های خیس
برداشت
نمی بینمت
نه توی حلقه های خاکستری دود
نه انتهای قهوه ای فنجان
نه توی دایره ای که
قسمت ام نبود!
چهارشنبه بود
من نام تمام نیمکت ها را
چهارشنبه ای گذاشتم که نیامدی
چای سرد شد چهار شنبه بود
تلخ تر شدم چهارشنبه بود
حتی چهارشنبه بود که ما
از کنار هم گذشتیم
و من از خانه دورتر شدم
از چار خانه ی پیراهنت
هنوز فکر می کنم
می توانستم توی دایره ها چرخ بزنم
انگشتم را توی حلقه های دود فرو ببرم
با چهار شنبه و تو
عکس های یادگاری خوشحال بگیرم
هنوز فکر می کنم
توی چار خانه ی پیراهنت
خوشبخت می شدم...
من آن مرغم که افکندم به صد دام بلا خود را
به یک پرواز بی هنگام کردم مبتلا خود را///
سبک نکرده دلمو گریه ،برای دیدنتآرزوهام تمام شدن،تو حسرت ندیدنتروزای تکراری من، انگار تمومی ندارهبدون تو، بی کسی هام ،طاقت دوری ندارهکجا برم ؟به کی بگم؟قصه ی ما تموم شدهتواین سکوت لحظه ها،داشتنت آرزوم شدهخدایا اگه هنوز بیادمی،بدون براش دلواپسم...خدایا نذارکه باورم بشه دیگه بهش نمیرسمخسته شده نگاه شب،ازدیدن اشکای منچی مونده جز گذشته هام بدون تو برای من؟بیا که پایان منه لحظه ی بی تورفتنمتو انتظار هر نفس،در انتظار مردنم
بعدتواین پنجره ي دل روبه کسی بازنشد
هیچکس بامن دلسوخته دمسازنشد
بی تویک عمرنوشتم که نقطه سرخط
نقطه های سرخط بعدتو آغاز نشد
بغضها بعدتودرحنجره ی من یخ بست
ذره ای زمزمه ازسوزتو آواز نشد
سبزه هارا گره با عشق ورود تو زدم
این گره غیرتوبادست کسی بازنشد
من وتوعاشق وهردوعزیز دل هم
اماافسوس که زمانه باکسی یارنشد.......
در این سرای بی کسی ، کسی به در نمی زنــــد
به دشــت پر ملال ما پـــــــــرنده پـــــر نـــمی زنــــد
یکی ز شــــــــب گرفتـــــگان چــــراغ بر نمی کنــــد
کسی به کوچـــــه ســار شب در سحر نمی زنــــد
نشــــسته ام در انــــتظار این غبـــــــار بی ســـوار
دریغ که از شبـــــی چنین سپــیده سر نمی زنـــد
گذر گــــــهی ست پر ستم که اندر او به غیر غــــم
یکی صــــــلای آشـــــنا به رهگـــــذر نـــــمی زنــــد
دل خــــــراب من دگر خـــــــراب تر نــــــمی شـــــود
که خــــــــنجر غـــــمت ازین خــــراب تر نمی زنــــد
چه چشم پاسخ است ازین دریــــچه های بسته ات
برو که هیچ کس ندا به گوش کر نمی زنـــــــــــــــد
نه سایه دارم و نه بر ، بیفکنندم و سزاســـــــــــت
اگر نه بر درخــــــت تر کـــــــسی تبـــــر نــــمی زند
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
جویبار لحظه ها جاریست
چون سبوی تشنه کاندر خواب بیند آب ، و اندر آب بیند سنگ
دوستان و دشمنان را میشناسم من
زندگی را دوست میدارم مرگ را دشمن.
کوله بار آرزوهات روی دوشت
تا کجاها رفتی با پای پیاده
رفتی و به هر چی خواستی نرسیدی
متاسفم برات ای دل ساده!
دل از همه بريدم تا مهربان بماني
نامهربان تو رفتي با ديگران بماني ....
کاش می شد اشک را تهدید کرد
مدت لبخند را تمدید کرد
کاش می شد در میان لحظه ها
لحظه ی دیدار را نز دیک کرد///
يه پنجره با يه قفس ، يه حنجره بي هم نفس
سهم من از بودن تو ، يه خاطرس همين و بس
تو اين مثلث غريب ، ستاره ها رو خط زدم
دارم به آخر مي رسم ، از اونور شب اومدم
يه شب كه مثل مرثيه ، خيمه زده رو باورم
ميخوام تو اين سكوت تلخ ، صداتو از ياد ببرم
بزار كوله بارم روشونه شب بزارم
بايد كه از اينجا برم ، فرصت موندن ندارم
داغ ترانه تو دلم ، شوق رسيدن تو تنم
تو حجم سرد اين قفس ، منتظر پر زدنم
من از تبار غربتم ، از آرزو هاي محال
قصه ما تموم شده ، با يه علامت سوال
بزار كوله بارم روشونه شب بزارم
بايد كه از اينجا برم ، فرصت موندن ندارم
من از یاران عاشق می نویسم
ز اسرار شقایق می نویسم
نه از باران نه از شبنم نه از گل
من از باغ شقایق می نویسم///
بی تو، مهتابشبی، باز از آن کوچه گذشتم،
همه تن چشم شدم، خیره به دنبال تو گشتم،
شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم،
شدم آن عاشق دیوانه که بودم.
در نهانخانه جانم، گل یاد تو، درخشید
باغ صد خاطره خندید،
عطر صد خاطره پیچید:
یادم آم که شبی باهم از آن کوچه گذشتیم
پر گشودیم و در آن خلوت دلخواسته گشتیم
ساعتی بر لب آن جوی نشستیم.
تو، همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت.
من همه، محو تماشای نگاهت.
آسمان صاف و شب آرام
بخت خندان و زمان رام
خوشه ماه فروریخته در آب
شاخهها دست برآورده به مهتاب
شب و صحرا و گل و سنگ
همه دل داده به آواز شباهنگ
یادم آید، تو به من گفتی:
از این عشق حذر کن!
لحظهای چند بر این آب نظر کن،
آب، آیینه عشق گذران است،
تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است،
باش فردا، که دلت با دگران است!
تا فراموش کنی، چندی از این شهر سفر کن!
با تو گفتم: حذر از عشق!؟ - ندانم
سفر از پیش تو؟ هرگز نتوانم،
نتوانم!
روز اول، که دل من به تمنای تو پر زد،
چون کبوتر، لب بام تو نشستم
تو به من سنگ زدی، من نه رمیدم، نه گسستم ...
باز گفتم که : تو صیادی و من آهوی دشتم
تا به دام تو درافتم همه جا گشتم و گشتم
حذر از عشق ندانم، نتوانم!
اشکی از شاخه فرو ریخت
مرغ شب، ناله تلخی زد و بگریخت ...
اشک در چشم تو لرزید،
ماه بر عشق تو خندید!
یادم آید که : دگر از تو جوابی نشنیدم
پای در دامن اندوه کشیدم.
نگسستم، نرمیدم.
رفت در ظلمت غم، آن شب و شبهای دگر هم،
نه گرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم،
نه کنی دیگر از آن کوچه گذر هم ...
بی تو، اما، به چه حالی من از آن کوچه گذشتم!
هر غمزه ی تو به یک جهان می ارزد
هر بوسه ی تو به جسم و جان می ارزد
یک عمر اگر دربدری کرد دلم
اکنون که تویی به صد جهان می ارزد///
به شب نشینی خرچنگ های مردابی......چگونه رقص کند ماهی زلال پرست؟؟؟
من که جام مــِی تو مســتم تو چرا چنینو چنانـی ..
من وفایی ندیده ام ز خسان*******گرتودیده ای سلام ما برسان
سالها بی بودنت بودم...
تن به هر بیهوده فرسودم
جمع این مطلب زدم من
زندگانی شد......
تو نزدیکی که ماهی ها به سمت خونه برگشتن
به عشقت راه دریا رو بازم وارونه برگشتن
تو این دنیا یه آدم هست که دنیاشو تو می بینه
کسی که پای هفت سینت یه عمر سیب می چینه
کنار سبزه و سکه کنار آب و آیینه
تموم لحظه های شب سکوتت هفتمین سینه
تو هم درگیر تشویشی مثه حالی که من دارم
برای دیدنت امشب تموم سال بیدارم
هوای خونه برگشته تموم جاده بارونه
یه حسی تو دلم می گه تو نزدیکی به این خونه
هوای خونه برگشته تموم جاده بارونه
یه حسی تو دلم می گه تو نزدیکی به این خونه
کنار سبزه و سکه کنار آب و آیینه
تموم لحظه های شب سکوتت هفتمین سینه
تو هم درگیر تشویشی مثه حالی که من دارم
برای دیدنت امشب تموم سال بیدارم
تو نزدیکی که ماهی ها به سمت خونه برگشتن
به عشقت راه دریا رو بازم وارونه برگشتن
تو این دنیا یه آدم هست که دنیاشو تو می بینه
کسی که پای هفت سینت یه عمر سیب می چینه
هوای خونه برگشته تموم جاده بارونه
یه حسی تو دلم می گه تو نزدیکی به این خونه
هوای خونه برگشته تموم جاده بارونه
یه حسی تو دلم می گه تو نزدیکی به این خونه
هوای خونه برگشته تموم جاده بارونه
یه حسی تو دلم می گه تو نزدیکی به این خونه
تو هم درگیر تشویشی مثه حالی که من دارم
برای دیدنت امشب تمام سال بیدارم
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
اگر مانده بودی تورا تا به عرش خدا می رساندم
اگر مانده بودی تورا تا دل قصه ها می کشاندم
اگر با تو بودم ، به شب های غربت که تنها نبودم
اگر مانده بودی ز تو می نوشتم تو را می سرودم
مانده بودی اگر نازنینم زندگی رنگ و بوی دگر داشت
این شب سرد و غمگین خونه با وجود تو رنگ سحر داشت
با تو این مرغک پر شکسته ، مانده بودی اگر بال و پر داشت
با تو بیمی نبودش ز طوفان ، مانده بودی اگر همسفر داشت
هستی ام را با آتش کشیدی ، سوختم من ندیدی ندیدی
مرگ دل آرزویت اگر بود ، مانده بودی اگر می شنیدی
با تو دریا پر از دیدنی بود ، شب ستاره گلی چیدنی بود
خاک تن شسته در موج باران در کنار تو بوسیدنی بود
بعد تو خشم دریا و ساحل ، بعد تو پای من مانده در گل
مانده بودی اگر موج دریا ، تا ابد هم پر از دیدنی بود
با تو و عشق تو زنده بودم ، بعد تو من خودم هم نبودم
بهترین شعر هستی رو با تو ، مانده بودی اگر می سرودم
مانده بودی اگر می سرودم
مانده بودی اگر نازنینم...
تصویرت را در آب دیدم
تو رفتی
من به دنبال رودخانه راه افتادم ...
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
اینجا برای از تو نوشتن هوا کم است
دنیا برای از تو نوشتن مرا کم است
اکسیر من، نه اینکه مرا شعر تازه نیست
من از تو می نویسم و این کیمیا کم است!!
رویا زدگی شکست : پهنه به سایه فرو بود
زمان پر پر می شد
از باغ دیرین ، عطری به چشم تو می نشست
کنار مکان بودیم. شبنم سپیده همی بارید
کاسه ی فضا شکست. در سایه ـ باران گریستم ، و از چشمه ی غم برآمدم
آلایش روانم رفته بود. جهان دیگر شده بود
در شادی لرزیدم ، و آن سو را به درودی لرزاندم
لبخند درسایه روان بود. آتش سایه ها در من گرفت : گرداب آتش شدم
فرجامی خوش بود: اندیشه نبود
خورشید را ریشه کن دیدم
و دروگر نور را ، در تبی شیرین ، با لبی فرو بسته ستودم
دیروز رادانسته آمدیم
امروز ندانسته عاشقیم
فردا روز را...ای رند مانده بر سر دوراهی دریا و دایره
خدا را چه دیده ای!!!
...
هی می رسم کنار ستاره وباز مقصدم جای دیگریست
باید به گونه ای از کف هفت دریا ودایره بگذرم
که جای پای مرا طوفان وپرگار نبینند
....
هی می رسم کنار دانستگی
اما باز ندانسته عاشقم!!!!
می روم کتابی برای گریز از گمان گریه بخوانم،
می روم از میان تمام رویاها
رازی ،آوازی،رازی شبیه آوازی بیابم
هی می رسم کنار خویش و باز سایه سار صدای تو جای دیگریست
زور که نیست،کوتاه بیا دل نا مسلمان من خراب!
پنهان گریز قید و قاعده را اختیاری از آبروی آیینه نیست،
تو را نیز به انعقاد هر آری بی دلیل عادت نداده اند!
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
قاصدک ! هان ، چه خبر آوردی ؟
از کجا وز که خبر آوردی ؟
خوش خبر باشی ، اما، اما
گرد بام و در من
بی ثمر میگردی
انتظار خبری نیست مرا
نه ز یاری نه ز دیّار و دیاری باری
برو آنجا که بود چشمی و گوشی با کس
برو آنجا که تو را منتظرند
قاصدک
در دل من همه کورند و کرند
دست بردار از این در وطن خویش غریب
قاصد تجربه های همه تلخ
با دلم می گوید
که دروغی تو ، دروغ
که فریبی تو ، فریب
قاصدک! هان ، ولی ... آخر ... ای وای
راستی آیا رفتی با باد ؟
با توام ، آی! کجا رفتی ؟ آی
راستی آیا جایی خبری هست هنوز ؟
مانده خاکستر گرمی ، جایی ؟
در اجاقی طمع شعله نمی بندم، خردک شرری هست هنوز ؟
قاصدک!
ابرهای همه عالم شب و روز
در دلم می گریند .
گاهی گذشت می کنیم و گاهی گذر ، کاش فرق این دو را می دانستی ...
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
اینك موج سنگین گذرزمان است كه در من می گذرد
اینك موج سنگین زمان است كه چون جوبار آهن در من می گذرد
اینك موج سنگین زمان است كه چو نان دریائی از پولاد و سنگ در من می گذرد
***
در گذر گاه نسیم سرودی دیگرگونه آغاز كرده ام
در گذرگاه باران سرودی دیگرگونه آغاز كرده ام
در گذر گاه سایه سرودی دیگرگونه آغاز كرده ام
نیلوفر و باران در تو بود
خنجر و فریادی در من
فواره و رؤیا در تو بود
تالاب و سیاهی در من
در گذرگاهت سرودی دگر گونه آغاز كردم
***
من برگ را سرودی كردم
سر سبز تر ز بیشه
من موج را سرودی كردم
پرنبض تر ز انسان
من عشق را سرودی كردم
پر طبل تر زمرگ
سر سبز تر ز جنگل
من برگ را سرودی كردم
پرتپش تر از دل دریا
من موج را سرودی كردم
پر طبل تر از حیات
من مرگ را
سرودی كردم
شاملو
بی قرار توام ودر دل تنگم گله هاست
آه بی تاب شدن عادت کم حوصله هاست
مثل عکس رخ مهتاب که افتاده در آب
در دلم هستی وبین من وتو فاصله هاست
آسمان با قفس تنگ چه فرقی دارد
بال وقتی قفس پر زدن چلچله هاست
بی تو هر لحظه مرا بیم فرو ریختن است
مثل شهری که به روی گسل زلزله هاست
باز می پرسمت از مسئله دوری وعشق
وسکوت تو جواب همه مسئله هاست
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
کاروانِ خیالم امشب
راهیِ شبی مهتاب میگردد...
جنگلی مملو از بیدهای مجنون....
برکه ی کوچکِ نقره گون...
آسمانی صاف...
که با ستاره ها گشته گلگون....
چلچله های مست با سینه های سرخ گون....
عِطرِ در هوا پیچیده ی یاس و اقاقیا...
و شکوفه های صورتی و بنفش و نیلگون
و سکوت که حاکم مطلق امشبست...
خواهرم در مسیر حیران* ست
توی جاده -کجا نمی دانم!
قطع شد ناگهان پیامک هاش
و من آشفته حال و حیرانم...
و پیامک که خواهری خوبی؟
نصفه جان کردی ام کجایی پس؟
بی جوابند این پیامک ها
و من اندوهگین و دلواپس!
زنگ ها بی جواب می مانند
توی گوشم صدای زنگ خطر
...
to be continued
هرچي آرزوي خوبه مال تو ... هرچي كه خاطره داري مال من
اون روزاي عاشقونه مال تو... اين شباي بي قراري مال من
منم وحسرت باتو ما شدن... توئي و بدون من رها شدن
آخر غربت دنياس مگه نه.... اول دوراهي آشنا شدن
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
به خاطر تو
در باغهاي سرشار از گلهاي شكوفنده
من
از رايحه بهار زجر مي كشم !
چهره ات را از ياد برده ام
ديگر دستانت را به خاطر ندارم
راستي ! چگونه لبانت مرا مي نواخت ؟!
به خاطر تو
پيكره هاي سپيد پارك را دوست دارم
پيكره هاي سپيدي كه
نه صدايي دارند
نه چيزي مي بيننند !
صدايت را فراموش كرده ام
صداي شادت را !
چشمانت را از ياد برده ام .
با خاطرات مبهمم از تو
چنان آميخته ام
كه گلي با عطرش !
مي زيم
با دردي چونان زخم !
اگر بر من دست كشي
بي شك آسيبي ترميم ناپذير خواهيم زد !
نوازشهايت مرا در بر مي گيرد
چونان چون پيچكهاي بالارونده بر ديوارهاي افسردگي !
من عشقت را فراموش كرده ام
اما هنوز
پشت هر پنجره اي
چون تصويري گذرا
مي بينمت !
به خاطر تو
عطر سنگين تابستان
عذابم مي دهد !
به خاطر تو
ديگر بار
به جستجوي آرزوهاي خفته بر مي آيم :
شهابها !
سنگهاي آسماني !!
دور نشو
حتي براي يك روز
زيرا كه …
زيرا كه …
- چگونه بگويم –
يك روز زماني طولاني ست
براي انتظار من
چونان انتظار در ايستگاهي خالي
در حالي كه قطارها در جايي ديگر به خواب رفته اند !
تركم نكن
حتي براي ساعتی
چرا كه قطره هاي كوچك دلتنگي
به سوي هم خواهند دويد
و دود
به جستجوي آشيانه اي
در اندرون من انباشته مي شود
تا نفس بر قلب شكست خورده ام ببندد !
آه !
خدا نكند كه رد پايت بر ساحل محو شود
و پلكانت در خلا پرپر زنند !
حتي ثانيه اي تركم نكن ، دلبندترين !
چرا كه همان دم
آنقدر دور مي شوي
كه آواره جهان شوم ، سرگشته
تا بپرسم كه باز خواهي آمد
يا اينكه رهايم مي كني
تا بميرم !
پابلو نرودا
مائیم و می و مطرب و این کنج خراب
......................................... جان و دل و جام و جامه در رهن شراب
فارغ ز امید رحمت و بیم عذاب
.................................. آزاد ز خاک و باد و از آتش و آب
.................................................. ...خیام