ها این قولی که دادی خیلی خوبه !!!!! :31:نقل قول:
Printable View
ها این قولی که دادی خیلی خوبه !!!!! :31:نقل قول:
من از لغزیدن نترسیده ام
از آلوده شدن به گناه
از افتادن
و دوباره برخاستن
و یاس
از دلتنگی
از دیروزها
از تعصب ها
حسادتها
تنگ نظری ها
بن بست ها
نترسیده ام
از تمام آنچه نابود می کند
تمام آنچه بلند می کند
و بر زمین می کوباند
از دایره های بسته
شب های تلخ
سایه های در هم تنیده
و خاطراتی که گذشتند تا هرگز بازنگردند
هرگز نترسیده ام
من تنها و تنها از تو می ترسم ای لکه ننگ در میان تمام کلمات :
ای تسلیم!
دورتر از آنچه که فکر کنی می روم به سرزمین برف و یخ
می روم تا در آنجا مثل تو بشوم
سرد و یخ زده
دورتر از آنچه که می تونی ببینی
در آسمان مه گرفته در سکوت سرد شکنده صبح می روم
تنها ، قدم می زنم و می روم
و به تو می اندیشم به روزهای خوب و تلخی که داشتیم
و آخرین سیگارم رو روشن می کنم و از آنجا شروع می شود
سفر م در مه غلیظ صبحگاهی
بازم هم مرا نظاره می کنی
بدون حرف
می روم به
سفری تا سرزمین رویائیم
Boof
خیال خام پلنگ من به سوی ماه، جهیدن بود
و ماه راز بلندایش به روی خاک کشیدن بود
پلنگ من دل مغرورم پرید و پنجه به خالی زد
که عشق ماه بلند من ورایدست رسیدن بودگل شکفته خداحافظ! اگر چه لحظهء دیدارت
شروع وسوسه ای در من به نام دیدن و چیدن بود
من و تو آن دو خطیم آری، موازیان به ناچاری
کههر دو باورمان زآغاز به یکدگر نرسیدن بوداگر چه هیچ گل مرده دوباره زنده نشد اما
بهار در گل شیپوری مدام گرم دمیدن بودشراب خواستم و عمرم شرنگ ریخت به کام من
فریبکار دغل پیشه بهانه اش نشنیدن بود
چه سرنوشت غم انگیزی که کرم کوچک ابریشم
تمام عمر قفس می بافت اما به فکر پریدن بود
زنده یاد حسین منزوی
نقل قول:
ممنون دوست عزیز
اما گمونم اقای حسین منزوی چندان هم شاعر گم نامی نباشن:31:
رگ هايم
هنوز درخشان اند
صبح
كه از خانه سرازير مي شوم
با اولين خورشيد
شك مي كنم به صبحانه
و آفتاب كه
نوشيده ام
حالا چگونه بگويم:
"شب را سپيد بوده ام
و كجا چه نوشيده ام "
كه تو باور كني؟
اما عجيب دل نگرانم، چه مي كني؟
ابري ترين سوال جهانم چه مي كني ؟
يك روز موج آمده و بعد رفته اي
آن سوي آب،در جريانم،چه مي كني؟
هي نامه پشت نامه ،جوابي نمي دهي
خطي، نشانه اي كه بخوانم چه مي كني
حالا اگر به خانه ي خورشيد رفته اي
اي نبض نور !در شريانم چه مي كني؟
هر روز گفته ام كه تو آنجا دلت خوش است
هر روز آه ....بي كه بدانم چه مي كني
من بي تو اظطراب سرابم مشوشم
در لحظه لحظه ي هيجانم چه مي كني؟
مي خواستم به نام تو از ماه دم زنم
با تكه ابر روي دهانم چه مي كني؟
هر جا كه رفته از دل آگاه رفته است
اين جاده تا كجاي جهان راه رفته است؟!
چشمان ماه مقصد دلخواه اگر شود
تير از كمان رها شده ُ جانكاه رفته است
اين رد پاي كيست كه تا رود راهي است؟
اين بار صيد سوي كمينگاه رفته است...
دل ريختند بر سر راهش كه روشن است
يا ماهتاب روي زمين راه رفته است؟
تا لحظه هاي ذوق بقا دست داده است
چشمي به خون نشانده و آنگاه رفته است
گفتند كربلاست نه اين شهر كوفه است
آهي اگر بر آمده در چاه رفته است
در چشم او جهان كف آبي است روي آب
آبي كه تا شريعه شود ماه رفته است
جنبش خورشيد واينك ناگهان گنجشك ها
بامدادي زير سر دارند آن گنجشك ها
زودتر از هر طلوعي ناگهان پر مي كشند
مثل صبح اشتياق از آشيان گنجشك ها
فوج شادي هاي كوچك روي بيد و نارون
يك دهن آواز روشن با زبان گنجشك ها
برگ ها سر مست از نوشيدن صبحي مذاب
لذت خورشيد در چشمانشان گنجشك ها
صبح مي آ يد ُُُ به روي برگ برگ نارون
مي نويسم زيستن اما بخوان :گنجشك ها
آسماني صاف آغازي درخشان ُروز بعد
همچنان باغ تماشا همچنان گنجشك ها
باز هم صدای پای تو می آید از پشت این دیوارها
باز هم بوی شعرهایت
در خواب های زنگ زده ام می پیچد
بیدارم می کند
رهایم می کند
و من می دانم
که هرگز ندیدمت
و من می دانم
که هرگز نخواهمت دید
اما
این از خوشبختی من نیست
که تو را
در میان هزاران هزار جای پا
هزاران هزار بوی شعر
هزاران هزار کورسوی امید
گم کرده ام؟
هر روز آن کاج را می بینم آن کاج که من و تو در کنار می نشستیم
می نشستیم و آینده را ورق می زدیم
اما امروز دست روزگار ورق زد
تو را خواب ابدی و من در انتظار رفتن
آن کاج را بدون لبخند تو نمی خواهم دیگر کاج هم طراوتی بی تو ندارد در باغ خانه ام گلی نمی کارم
گل من پژمرده شده
در شبی سرد و تاریک
بی صدا و زیبا همچون قوی در میان نیلو فرها
به درخت
نگاه می کنم خودمان را می بینم که در کنارش نشسته ام
چشمانم نمناک می شوند
کاش یک بار دیگر لبخندت را ببینم
برای دیدنت لحظه شماری می کن
Boof
اين خيانت است که درباره من شايعه داريد
اين که هر لحظه بگوييد با دل من فاصله داريد
آخر اين بازي تقدير دگر چيست بگو
نکند با بازي تقدير شما رابطه داريد؟
گفتيد که يک بازي سادهي رياضي است
هر بار که من دايره بودم گفتيد شما قاعده داريد؟
لعنت به رياضي...لعنت به تمام احتمالات...
اين بار که من قائمه دارم..شما دايره داريد
خواب ديدم که به فکر يک جنگ و يک توطئه هستيد
گفتيد که ملاعمر و بمب اتم و القاعده داريد
نه..نه... اين بهانه ها و نقشه ها ..دست شما روشده
گرحمله خوراکتان است عجب ذائقه داريد
اين واژه هاي جنگي در قافيه.... قافيه هاي غزلم بود
اين بار دگر حرف دلم هست<شما عاطفه داريد>
امین خسروی
چه خوب است که من و تو فردا را ندیده ایم
چه خوب است که نمی دانیم پشت خم این کوچه
چند راه دیگر
به چند سرزمین دور
ختم می شوند
چه خوب است که نمی دانیم در آن سرزمین دور
چند زندگی دیگر
چند برگ افتاده بر زمین
چند آسمان ابری
وجود دارد
چه خوب است که اینجا ایستاده ایم
بی خیال رفتن
دست در دست هم
زیر باران
قدم هایی را می شمریم
که با هم
با هم
با هم
برداشته ایم
حالا
هم من ، هم تو !
هر دو خوب مي دانيم
اين راه نه پاياني دارد ، نه وصالي
اما هنوز دوش به دوش مي رانيم !
قانون خط هاي موازي يادت هست !؟
دو خط موازي هيچوقت به هم نمي رسند !
و سکوت مي کنيم
هم من ، هم تو !
اصلا بيا
يک خط زير قانون خط هاي موازي بنويسيم
دو خط موازي هيچوقت به هم نمي رسند
اما اين دليل نمي شود همديگر را دوست نداشته باشند ...
هم من ، هم تو !
برف پاکن ها
دست تکان مي دهند.
بر سه شنبه ها برف مي بارد.
دست تکان مي دهيم:
- " خداحافظ... "
برف پاکن ها
از روي تو
برف سه شنبه را
مي روبند
من دست تکان مي دهم
نقش تو را پاک مي کنم
- " خداحافظ... "
بر جاده خالي برف مي بارد
و برف پاک کني
ديوانه وار
به اين سو و آن سوي جدار گلو
مي کوبد.
در گلويم بر نام تو برف مي بارد...!
یک تکه از دنیا را از دنیا بریدم
آن تکه که زیباست
عشق را از خودم بریدم
بیشترش دلتنگیست
آن تکه ی کوچک زیبا را کنار تکه ی کوچک زیبای خودم گذاشتم
دور گذاشتم هر دو را از خودم و
راهی شدم..
هر چه مانده بود زشتی بود
بیهوده برایت شعر می گفتم
بیهوده برایت دامن گلداری خریدم
بیهوده.
مثل آینه
نگاه می کردی
مثل صندلی می ایستادی
ومثل میز.
همان بهتر که گریختم
توجزواشیا شده بودی .
رسول یونان
پاییز حرف تازه ای برای گفتن نداشت
با این همه
ازمنبربلند باد
بالاکه می رود
درختها چه زود به گریه می افتند!!
حافظموسوی--
سیبی که درنگاه تو می چرخد
آدم را وسوسه می کند.
بیاازاین جهنم فرارکنیم !
اندازه همین یکی دوسطرفرصت داریم
ازتیررس نگاه این فرشته ها که دورشویم
بهشت که نه
نیمکتی رانشان تو خواهم داد
که مثل یک گناه تازه
وسوسه انگیزاست .
بایدشتاب کنیم
اماتو،...بایدمواظب موهایت هم باشی
شاخه های این درخت های کنارخیابان
گیره ازموی دختران می ربایند
بادهم که نباشد
برای پریشانی این شهر
هزاربهانه پیدا می شود.
حیف است سیب رانچیده بمیریم!
حافظموسوی-- بهمن 73___
سلام دوست عزيزمنقل قول:
نميدوني شاعرش كيه؟
سلامنقل قول:
گمونم محسن رضوی شاعرش باشه اما مطمئن نیستم
خسته نباشینقل قول:
خسته نباشینقل قول:
می تراود شـــــبنم نــــور
از نســـیم صبح صـــــادق
می نــوازد جـــان مــــــا را
بوی گـــل ، رنگ شــقا یق
*
می سـراید هـر ســـپیده
شـــــعـر ناب زنــــدگی را
هم حد یث کـار و کوشـش
قصـــه ســـــازند گــی را
*
و قت آ نست تا بنوشـــیم
جرعه ای از ساغردوست
آ نکه هر شام و سحر گاه
آ یه ای از دفتر اوســـــت
علیرضا چخماقی
همکلاسی احمقی بودم ، پشت میزی که ظاهرا چوبی
پشت میزی که عاشقت بودم _ همکلاسی احمقم خوبی...؟
پشت میزی که شاعرم امشب هی هوای تو را به سر دارم
مثنوی می شوم _ و می خوانم با دو چشمی که گریه / تر دارم
همکلاسی احمقی بودم پشت شعری که واقعا خواندی
له شدم من برای یک لحظه ، مثل موشی مرا تو ترساندی
از همین اتفاق تکراری _ احتمالی که عاشقم بودی
از همان اخم ظاهرا جدی توی چشمی که عینک دودی .
احتمالی که می زند بر هم خواب من را که می شوم خسته
توی ِ خیسی ِآخرین شعرت ، مثل دیوانهِ زبان بسته
هی مرا می زند به شب گریه خاطراتی که از تو جا مانده
همکلاسی ِ احمقم برگرد ، همکلاسی ِ احمقت مانده X
پشت میزی که ظاهرا چوبی/ لای چرخم برای تنهایی
می شوم هی مچاله از هذیان
آخرمثنوی تو می آیی...
عمران میری
استرس دارد تمام مغز من را می جود
مثل موری که فقط مغز کفن را می جود
یوسف عشقم دگر پوسیده در چاه غزل
پس زلیخا بی جهت این پیرهن را می جود
می شوم هر شب شبیهه مرد مجنونی که هی ...
می نشیند نامه های خوب زن را می جود
در درونم باز هم از کثرت این دردها
استخوانهایم دهان وا کرده( تن ) را می جود
یک نفر مثل خودت این روزها توی سرم
خاطرات بی تو تنها تر شدن را می جود
تیشه فرهاد وقتی مزه شیرین دهد
کوه حتما دست و پای کوهکن را می جود
عمران میری
دهانت بوی ِ بافور می داد
وقتی که می گفتی
این بار ...
- نه
برای اخرین بار...
{ تو آدم نمیشوی }
كاش يك نفر از من خسته بپرسد
دردت چيست...
كاش درمان دردم آسان بود
كاش نگاههاي ديگران به جاي تحقير
تسكين بود.....
كاش خدا را فراموش نمي كردند.
كاش ميفهميدن من هم آدمم
من هم احساس دارم
مثل خودشون.....
:41:
پشت شیشه می خندی در می آورم شکلک
زل زدی به چشمانم پشت دودی ِ عینک
می زنی فقط زیرش ، زیر هرچه می بافی ×
پنبه های قرمز را ، می کنم فقط هی شک
پشت شیشه می خندی در می آورم بازی
می کشی نخم را تو ، توی ِ اوج ِ باد بادک
می زنی به من هی سنگ ، مثل سایه می افتم ×
روی سینه ِ یک زن مثل لوسی ِ کودک
می برم کمی لذت - پشت شیشه می میرم
این جنا زه ات بانو این جنازه ات اینک ×
( عین ) و( میم ) و رانش را ، یک تِرن جدا کرده
خودکشی ِ مردانه ، این جنازه - این مدرک.
عمران میری
افتاده ای توی ِ سرم بی حوصله ، یهو
باید فراموشت کنم از خاطرم برو
باید فراموشت کنم ، باید عزیز من
پوسیده مغزم خواهشا ًمغز مرا نجو
دارم شبیهِ زندگی شیرین نمی شوم
حالا که من از سایه ام افتاده ام جلو...
دنبال من داری کجا ...؟!/ هی می دوانی ام
در خاطرات خسته ِ خیس ِ پیاده رو
دنبال من افتاده ای (( دستم به دامنت ))
چنگ ِ خودت را میزنی ، می فا و لا و دُو
یوسف تر از این غصه ها افتاده ای و هی
دست مرا هم می کشی یعنی که من زورو...
- نه بیخودی داری خودت را زور میزنی
من خسته ام از واژه های (( عاشقم بشو ))
افتاده ای توی سرم - عاشق نمی شوم
باید فراموشت کنم ، از خاطرم برو
عمران میری
فاعلا تن ، فاعلا تن ، فاعلن
دختری با بوی گند ادکلن
دل شکسته ، مثل آدمهای بم
سرخ گونه ، مثل آدمهای ( بن )
کولی صد ساله عصر هجر
یک فسیل کهنه از نسل (( نرون ))
دوستم دارد نمیدانم چرا؟
با دلی از جنس سنگ و از بتون
هی مسکن ، هی قصیده ، هی غزل
یک شب آرام با (( تستسرون ))
بارها گفتم که جان مادرت
دختر کولی به من عادت نکن
آخرین بیت غزل تقدیم تو
فاعلا تن ، فاعلا تن ، فاعلن
عمران میری
تشکر!نقل قول:
زمستان من فرارسیده است
تا ریشه هایم در زمین یخ زده اش
پایدار شوند
تا آفرینش را
با تداخل ساده دو رنگ سیاه و سفیدش
به خاطر بسپارم
و در سرمایی که تا درون خاطره هایم نیز نفوذ می کند،
اراده ام را می خشکاند،
و امیدهایم را بر باد می دهد
گرم شوم از تصور تو ...
گرم شوم از خاطره حضوری
که هرگز نداشته ای!
گرم شوم از توهماتی که می گویند:
تو خواهی آمد!
آیا می دانی ؟
می دانی که هرگز چنین نبوده ام؟
هرگز چنین نفهمیده ام که چه می خواسته ام
هرگز چنین خسته
چنین شکسته و ناامید نبوده ام
و هرگز چنین در آینه تمام قد زمستان خودم را ندیده ام
هیچ فصل دیگری فصل من نیست
هیچ فصل دیگری فصل مبارزه نیست
زمستان است که می جنگد:
با خورشید
با بهار
با قصه هایی که بودنش را
طرد می کنند
با قصه هایی که رفتنش را
جشن می گیرند...
فصل من زمستان است
تا بشکنم در غرور شبهای سوزانش
تا رنج بکشم از زیبایی یخ زده امیدهایش
تا گم شوم در هزار راه سپیدرنگ سرنوشتهای سیاهش...
اینگونه است
تنها اینگونه است که من تو را
-ای گم شده من-
خواهم یافت
می دانم
زمستان من فرارسیده است
اذیتم نکن
تیرم خطا نمیرود
به انگشتهای کشیدهام
پلیس مشکوک نمیشود
آرام مدادم را پشت گوش میگذارم
زیر لب آواز میخوانم
راستی !
چه کسی میفهمد
زنی
در شعری بیوزن
تو را
از پا در آورده
دروغی نبافتم
دلداری اش ندادم
عاشقانه ترین نوازش های دل و دستم را
به او بخشیدم
در آغوشم
زار می زد
روسپی
محبوبش او را
سرد بوسیده بود
مادری منتظر نور، شبی می آید ؟
دختری از خزر دور، شبی می آید ؟
گفته تا صد قدمی میروم و می آیم
عا قبت از سفر دور ، شبی می آید ؟
مادری منتظر سفره نانی کاخر...
دخترش هاله ای از نور، شبی می آید ؟
پدری دست به دامان سگ همسایه
ـ که کجا رفته زن کور، شبی می آید ؟
شده ام باز دچار مرض کم خوابی
مرد با خوشه انگور شبی می آید
یک زن آبستن یک وسوسه شیطانی
گوئیا با شرر و شور شبی می آید
دختری که تنش از بی ادبی می نالید..
مثل یـک آدم نــا جــور، شبی می آید
عمران میری
خدایا قدرتم را دو چندان کن
نه در بازوانم
قلبم راقدرتی بخش
تا ناملایمات زندگی را آسان تر تحمل کنم
تا بداتن عشق چیست
و چگونه عشق بورزم
خدایا قدرتم را فزونی بخش
نه چشم هایم را و نه زبانم را
تا بدانم کیستم و چیستم
تا از دوش ناتوانی باری را بر گیرم
تا دست سردی را گرمی بخشم
تا دردمندی را آسوده سازم
خدایا قدرتم را افزون کن
نه در گستاخی نه در گزافه گویی بلکه روحم را
تا بدانم انسانیت چیست و کجاست
تا بدانم کوتاه ترین راه برای برای انسان شدن و انسان ماندن چیست
خدایا کمکم کن
من تمنای قدرت دارم
خیلی قشنگهنقل قول:
ایول
ممنوننقل قول:
البته فکر نکنید شاعرش من هستم ها
این را توی یک وب سایت دیدم اسم شاعر هم ننوشته بود
با این حال دستت درد نکنه دوست جون چسبید!نقل قول:
ممنون
البته فکر نکنید شاعرش من هستم ها
این را توی یک وب سایت دیدم اسم شاعر هم ننوشته بود
غرق این اندوه مه آلود
چه احمقانه یادم رفت
حضور خسته تو را کنار پنجره
این من لعنتی
این "من" تنهای لعنتی که تو را در گوشه ها رها کرده است
یادش رفت
آتشی که بیش از حد بسوزد
سایه های له شده ی زیر پایش را
نخواهد دید
"رنجت می دهم چون دوستت دارم" غلط است
من رنج می کشم چون دوستت دارم
من اشک می ریزم چون دوستت دارم
من به شوق رویای تو می خوابم چون دوستت دارم
من به شوق دیدار تو برمی خیزم چون دوستت دارم
من در آرزوی تو این روزگار لعنتی را
در این بزرگترین سیاهچاله در کهکشان -در زمین!- سپری می کنم چون دوستت دارم
و امید را هنوز باور دارم چون دوستت دارم
هنوز هستم زیرا که هنوز کسی به من نگفته است که تو نیستی و من دوستت دارم
و من دوستت دارم
و من دوستت دارم پس هستم!