باید که جمله جان شوی تا لایق جانان شوی
گر سوی مستان میروی مستانه شو مستانه شو
Printable View
باید که جمله جان شوی تا لایق جانان شوی
گر سوی مستان میروی مستانه شو مستانه شو
اندک اندک جمع مستان میرسند..................................................اندک اندک می پرستان میرسند
دلــنوازان، نــــاز نـــازان در رهـنــد..................................................گل عذاران از گلستان می رسند
.................................................. .................................................. ...................مولــــــــــوی
مسند به گلستان بر تا شاهد و ساقی را
لب گیری و رخ بوسی می نوشی و گل بویی
- حافظ
نه وصلت دیده بودم کاشکی ای گل نه هجرانت
که جانم در جوانی سوخت ای جانم به قربانت
" شهریار "
افسوس که نامه ی جوانی طی شد..................................و آن تازه بهـــــــار زندگـانی دی شد
آن مرغ طــــــرب که نام او بود شباب...................................افسوس ندانم که کی آمد کی شد
.................................................. .................................................. ..................خـــــیام
دوش مرغی به صبح می نالید
عقل و صبرم ببرد و طاقت و هوش
فکرم به همه جهان بگردید
وز گوشهی صبر بهترم نیست
با بخت جدل نمیتوان کرد
اکنون که طریق دیگرم نیست
بنشینم و ...
سعدی
از در در امدی و من از خود به در شدم
گویی کز این جهان به جهان دگر شدم
سیزده را هــمه عـالم به در امروز از شهر
من خود آن سیزدهم کز همه عالم به درم
با تشکر مهران...
هفت شهر عشق را عطار گشت
ما هنوز اندر خم یک کوچه ایم