-
در خواست من از خدا
از خدا خواستم تا درد هایم را التیام بخشد ، خداوند پاسخ گفت :مخلوق خوب من ! هر دردی را درمانی است و این تو هستی که باید درمان دردهایت رابجویی.
از خدا خواستم تا جسم فرزند ناتوانم را توانایی بخشد .خداوند پاسخ گفت :آفریده من ! آنچه باید تگامل یابد روح اوست ، جسمش تنها قالبی گذراست .
از خدا خواستم تا به من صبر عنایت کند .خداوند پاسخ گفت :بنده قدرتمند من ! صبر حاصل سختی است ، عطا شدنی نیست بلکه آموختنی است .
از خدا خواستم تا مرا شادی و شعف بخشد . خداوند پاسخ گفت : نازنینم من به تو موهب بسیار بخشیدم ، شاد بودن با خود توست .
از خدا خواسم تا رنجم را کاستی دهد . خداوند پاسخ گفت: مخلوق صبورم ! بهای رنج و دوری از دنیا و نزدیکی به من است .
از خدا خواستم تا روحم را شکوفا سازد .خداوند پاسخ گفت : پرورش روح تو با تو اما آراسن آن با من .
از خدا خواستم تا از لذایذ دنیا سر شارم سازد .خداوند پاسخ گفت :
من به تو زندگی بخشیدم ، بهره مندی از آن با تو .
از خدا خواستم تا راه عشق ورزیدن را به من بیاموزد .خداوند پاسخ گفت : اشرف مخلوقات من ، بالاخره دریافتی که چه از من بخواهی .
به خاطر داشته باش که در مسیر عشق ورزیدن به من ، به مقصد دوست داشتن دیگران خواهی رسید
-
نامه ای از خدا
آنگاه كه دوست مي داري همواره كسي به
ياد تو باشد به ياد من باش كه من هميشه به
ياد تو هستم از طرف بهترين دوست تو خدا
-
نامه ای از خدا
ميدوني وقتي خدا داشت بدرقه ات مي کرد
بهت چي گفت ؟جايي که ميري مردمي داره که می شکننت نکنه غصه بخوري من همه جا باهاتم.
تو تنها نيستي . توکوله بارت عشق ميزارم
که بگذري، قلب ميزارم که جا بدي، اشک میدم که همراهيت کنه، ومرگ که بدوني برميگردي پیشم.
-
خدایا!دستان من نیز بوی گل می دهند،نکند مرا هم به جرم چیدن گل بگیرند.خدایا!دلتنگ شده ام به اندازه ی آسمانت!
خدایا!می دانم مرا غمی نخواهد بود،اگر تو با من باشی!چه می گویم؟اگر من با تو باشم.تو که خود هستی!
مرا چه غم اگر دروغ می شنوم،چه غم اگر اینجا همه چیزها آبی نیست،اگر دنیا هفت رنگ شده است،وقتی تو هستی!
یادم باشد خیالی نیست اگر دلم را شکستند،اگر تنهایم گذاشتند،اگر هوای دلم را ابری کردند!تو که باشی غم رنگ می بازد و شادی جلا می گیرد و عشق را باران آبی خواهد کرد!
دیروز آرزو داشتم می توانستم دست اتفاق را بگیرم تا نیفتد،اما امروز فهمیدم اتفاق هم که بیفتد،باز من زندگی خواهم کرد چون تو می خواهی!
خدایا!خدایا!این آرامش را از من نگیر!!!
-
خدایا در این تنهایی و در این اوج نیاز بگذار برای تو بمانم و نیازم را برای تو بخوانم .
جز راهی که تو نشانم دادی صراط مستقیمی نمی یابم .
من غریبه نیستم و ناله هایم با تو از سر حسرت و گناه است .
شعر هایت را گم کرده ام و دستانی را که سایبانم بوده نمی بینم .
تنها پناهم در این وادی وحشت تویی ...
به آسمانت سوگند می میرم اگر به فریادم نرسی .
-
ای خدای بزرگ ان قدر به ما عظمت روح و تقوا عطا کن که همه ی وجود خود را با عشق و رغبت قربانی حق کنیم.
خدایا ان چنان تار و پود وجود ما را به عشق خود عجین کن که در وجودت محو شویم
خدایا ما را از گرداب خود خواهی و از گرد باد هوا و هوس نجات ده و به ما قدرت ایثار عطا کن.
خدایا در این لحظات سخت امتحان نور ایمان را بر قلب ما بتابان و ما را از لغزش نگاه دار.
خدایا ما را قدرت ده که طاغوت خود پرستی را به زیر پا افکنیم و حق و حقیقت را فدای منفعت های شخصی نکنیم
-
الهی زهی خداوند پاک که بنده گناه کند و تو را شرم کرم بود.
الهی تو دوست می داری که من تو را دوست دارم با ان که بی نیازی از من.پس من چگونه دوست ندارم که تو مرا دوست داری با این همه احتیاج که به تو دارم.
الهی من غریبم و ذکر تو غریب.ومن با ذکر تو الف گرفته ام زیرا که غریب با غریب الف گیرد.
الهی شیرین ترین عطاها در دل من جاری تو خداوند است و خوش ترین سخن ها بر زبان این گنهکار ثنای توست و دوست ترین وقت ها بر این بنده ی مسکین گنهکار لقای توست.
الهی مرا عمل بهشت نیست و طاقت دوزخ ندارم.اکنون کار با فضل تو افتاد.
الهی اگر فردا گویند چه اوردی؟گویم خداوندا از زندان موی بالیده و جامه ی شوخگن و عالمی اندوه وخجلت وان اورد.مرا بشوی خلعت فرست و مپرس!
-
چهار ساله بودم که از دور و برم اسم خدا را مي شنيدم. کلمه ي جديدي که نمي دانستم چيست! فقط در جستجويش بودم.
مادرم مي گفت: خدا خيلي مهربان است. او هميشه مواظب توست. مواظب باش کار بدي نکني که باعث دلخوري اش شود. پس سعي کن هميشه خوب باشي. خدا بخشنده است.
توي کمد لباس قايم مي شدم و از مادرم مي پرسيدم: مامان خدا الان مرا مي بيند؟
مي گفت: هر جا که باشي مي بيندت.
اين بار لباس ها را دور خودم مي پيچيدم و مي گفتم: حالا چي؟
مي خنديد و مي گفت: حالا هم مي بيندت.
همان لحظه بود که خدا را پيدا کردم، در همان تاريکي کمد لباس. پيرزني مهربان با موهاي بافته و سفيد، مثل برف. درشت، چاق و پر قدرت. لباس مادربزرگ ها را به تن داشت با دست هايي توانا که در دست راستش چوب بزرگي بود. چهارزانو نشسته و نگاه مهربان و معصومش مرا مجذوب خود مي کرد.
خانه اش از چوب بود. از زمين خيلي فاصله داشت. از پنجره ي خانه اش که نگاه مي کردم، همه جا آبي بود. پر از آرامش. خانه اش با رنگ هاي خيلي زيبا تزيين شده ولي خيلي ساده و کوچک.
چقدر دوستش دارم. هميشه تا صدايش مي کنم در کنارم ظاهر مي شود، با همان فضاي آرام بخش. سرم را روي زانو هايش مي گذارم و او نوازشم مي کند، گاهي هم اشکهايم را مي بوسد. من نگاهش مي کنم و او هميشه به من لبخند مي زند، از ته دل مي خندم و گونه هاي شيرينش را مي بوسم. مرا در آغوش مي گيرد و آن لحظه مي دانم که از هيچ چيز نمي ترسم، هيچ وقت تنها نيستم.
ولي هيچ وقت حرف نمي زند، دوست دارد از بازي چشم هاي زيبا و پاکش همه چيز را بخوانم.چه احساس غريب و زيباييست. خدايا چقدر دوستت دارم. در کتابي خوانده ام: انسان خوشبخت کسي است که خدا را در درون خود دارد، و من چقدر خوشبخت
-
خداي من
خدايا تنها اميدم را به نا اميدي تبديل نكن
-
از تنگناي محبس تاريكي از منجلاب تيره
اين دنيا بانگ پر از نياز مرا بشنو آه اي
خداي قادر بي همتا تنها تو آگهي و تو مي داني
اسرار آن خطاي نخستين را تنها تو قادري
كه ببخشايي بر روح من صفاي نخستين را