نمی دانم چه می خواهم خدايا
به دنبال چه می گردم شب و روز
چه می جويد نگاه خسته من
چرا افسرده است اين قلب پرسوز
Printable View
نمی دانم چه می خواهم خدايا
به دنبال چه می گردم شب و روز
چه می جويد نگاه خسته من
چرا افسرده است اين قلب پرسوز
زیر رگباری تشویش انگیز
که به جای گندم
چتر می رویاند
و به جای گل گل
و از این رویش بی حاصل
آسمان وسوسه می شد که ببارد
دلتنگم و دیدار تو درمان من است
بی رنگ رخت زمانه زندان من است
بر هیچ دلی مباد و بر هیچ تنی
انچز غم هجران تو بر جان و تن است
------
ممنون که منم را دادین
تنها تو قادری که ببخشایی
بر روح من صفای نخستین را
آه ای خدا چگونه ترا گویم
کز جسم خویش خسته و بیزارم
اين چه حرفيه اينجا مال همه بچه هاي فرومه
بخاطر شما شعري كه دوست دارم گذاشتم
من بی می ناب زیستن نتوانم
بی باده کشید بار تن نتوانم
من بنده ان دمم که ساقی گوید
یک جام دگر بگیر و من نتوانم
از لطفتون سپاسگزارم
من عشق را در تو
تو را در دل
دل را در موقع تپيدن
تپيدن را به خاطر تو دوست دارم
من غم را در سکوت
سکوت را در شب
شب را در بستر
بستر را براي انديشيدن به خاطر تو دوست دارم
ما دو پنجره روبروی هم
اگاه زهر بگو مگوی هم
هر روز سلام و پرسش و خنده
هر روز قرار روز اینده
عمر اینه بهشت اما اه
بیش از شب وروز تیر و دی کوتاه
نه مهر فسون نه ماه جادو کرد
نفرین به سفر که هر چه کرد او کرد
در عيان خلق سرد ر گم شدم
عاقبت آلوده مردم شدم
بعد از اين با بي کسي خو مي کنم
هر چه در دل داشتم رو مي کنم
من نمي گويم دگر گفتن بس است
گفتن اما هيچ نشنفتن بس است
روزگارت باد شيرين شاد باش
دست کم يک شب تو هم فرهاد باش
شبي چند از خدا خواهم كه يار من شوي
كه يار من شوي اي يار و ياري هاي من گيري
سلام به همه
خوش مي گذره؟
چندروزي است که حالم ديدني است
حال من از اين و آن پرسيدني است
گاه بر روي زمين زل مي زنم
گاه بر حافظ تفأل مي زنم
حافظ ديوانه فالم را گرفت
:يک غزل آمد که حالم را گرفت
*ما ز ياران چشم ياري داشتيم*
*خود غلط بود آنچه مي پنداشتيم*
سلام پایان جان. بی شما لطفی نداره