من تهي دست به بازار محبت نروم
سر و جان است كه سرمايه سوداي من است
ابوالحسن ورزي
Printable View
من تهي دست به بازار محبت نروم
سر و جان است كه سرمايه سوداي من است
ابوالحسن ورزي
تشنه آنجا به خاک ِ مرگ نشست
کآتش از آب ميکند پيغام!
کام ِ ما حاصل ِ آن زمان آمد
که طمع بر گرفتهايم از کام...
خامسوزيم، الغرض، بدرود!
تو فرود آي، برف ِ تازه، سلام!
من و رسـوايي و ايـن بار گنـاه
تـو و تنهايي و آن چشم سياه
از من تازهمسلمان بگذر، بگذر
بگــذر از سر پيمـان بگذر، بگذر
جون ممد میم بسه دیگه
رو گلدون رفاقت
بریز عطر سخاوت
بپاش رنگ طراوت
ای جان جانان
ای درد را درمان
ای سخت و آسان
آغاز را پایان
مگر که لاله بدانست بیوفايی دهر
که تا بزاد و بشد جام می ز کف ننهاد
جون ممد میم بسه دیگه!!
نمی خوام بگذره عمرینقل قول:
رو گلدون رفاقت
بریز عطر سخاوت
بپاش رنگ طراوت
ای جان جانان
ای درد را درمان
ای سخت و آسان
آغاز را پایان
خسته شی واسه فریبم
یقه ات و نمی گیره هیچکس
آخه من اینجا غریبم
بزن و برو عزیزم
مثل هر کس که زد و برد
طفلی این دل که همیشه
به گناه دیگرون مرد ...
ممنووووون:31:نقل قول:
در لبش ترانهآب، از گدازههاي درد
در دلش غمي مذاب، صخره صخره كوهوار
از سلالهيسحاب، از تبار آفتاب
آتش زبان او، ذوالفقار آبدار
باورم نميشود! كيكسي شنيده است
زير خاك گم شوند، قلههاي استوار؟
بيتو گر دمي زنم، هردمي هزار غم
روي شانهي دلم، هر غمي هزاربار
هر چه شعر گل كنم، گوشهيجمال تو!
هر چه نثر بشكفم، پيش پاي تو نثار!
قيصر امين پور
روشني بخش از آنم كه بسوزم چون شمع
روسپيدي بود از بخت سياهي گاهي
زرد رويي نبود عيب مرانم از كوي
جلوه بر قريه دهد خرمن كاهي گاهي
دارم اميد كه با گريه دلت نرم كنم
بهر طوفان زده سنگيست پناهي گاهي
يک شب دلي به مسلخ خونم کشيد و رفت
ديوانه اي به دام جنونم کشيد و رفت
پس کوچه هاي قلب مرا جستجو نکرد
اما مرا به عمق درونم کشيد و رفت
يک آسمان ستاره ي آتش گرفته را
بر التهاب سرد قرونم کشيد و رفت
من در سکوت و بغض و شکايت ر سرنوشت
خطي به روي بخت نگونم کشيد و رفت
تا از خيال گنگ رهايي رها شوم
بانگي به گوش خواب سکونم کشيد و رفت
شايد به پاس حرمت ويرانه هاي عشق
مرهم به زخم فاجعه گونم کشيد و رفت
تا از حصار حسرت رفتن گذر کنم
رنجي به قدر کوچ کنونم کشيد و رفت
ديگر اسير آن من بيگانه نيستم
از خود چه عاشقانه برونم کشيد و رفت.
از این که اشتباه دادم شرمنده.حواسم اینجا نبود!!
تو با عیش و طرب خوش باش ، من با ناله و زاری
مرا کان نیست این بهتر، شبت خوش باد من رفتم
مرا چون روزگار بد ز وصل تو جدا افکند
بماندم عاجز و مضطر، شبت خوش باد من رفتم
بماندم واله و حیران میان خاک و خون غلتان
دو لب خشک و دو دیده تر ، شبت خوش باد من رفتم
منم امروز بیچاره، ز خان و مانم آواره
نه دل در دست و نه دلبر، شبت خوش باد من رفتم
شبتان خوش من رفتم!!