خودم حذفش کردم به پست قبلی مراجعه کنین
شرمنده دوستان شدم
می خواستم منم یه کاری کرده باشم
ولی خب اشتباه شد
Printable View
خودم حذفش کردم به پست قبلی مراجعه کنین
شرمنده دوستان شدم
می خواستم منم یه کاری کرده باشم
ولی خب اشتباه شد
آبروم رفته به بادآخه من ديوونتم×××اگه من عاشقتم تو بگو معشوقتم...
مقام امن و مي بيغش و رفيق شفيق
گرت مدام ميسر شود زهي توفيق
جهان و كار جهان جمله هيچ بر هيچ است
هزار بار من اين نكته كرده ام تحقيق
قيچي ! من رو قيچي نكن ! بذار كه سنگ رو ببرم
من پرم از ترانه ها كاغذ جنس پيرهنم
قيچي! من رو قيچي نكن ! برگ برنده با منه
من اگه بازي نكنم ، سنگه صدات رو مي شكنه
سنگ سياه ! نعره نزن ! تو گوش من رجز نخون
تا ته شب منتظره شروع نوبتت بمون !
حرف حساب تو چيه ؟ آسمونت چه رنگيه ؟
خونه ي سنگي دلت ، يه خونه ي كلنگيه !
همه کارم ز خود کامی به بدنامی کشيد آخر
نهان کی ماند آن رازی کز او سازند محفلها
آسمان تافته در بركه و زين تابش گرم
آتش انگيخته در سينه افسرده آب
آفتاب از پس البرز نهفته ست و ازو
آتشين نيزه برآورده سر از سينه كوه
صبح مي آيد ازين آتش جوشنده به تاب
باغ مي گيرد ازين شعله گل گونه شكوه
آه ديري ست كه من مانده ام از خواب به دور
مانده در بستر و دل بسته به انديشه خويش
مانده در بسترم و هر نفس از تيشه فكر
مي زنم بر سر خود تا بكنم ريشه خويش
شايد امروز بيايد شايد×××آخر اين دل خواهد مرد...
در كوچه باغ روحت خزيده ام
كوير بيدار است
در بيشه ي سبز خزان تپيده ام
حافظه در خاك است
در همكلاسي شب و مهتاب چكيده ام
ماه در قفس است
در انس لطيف خرد و مستي جا مي دويده ام
شراب در بند است
تا هستم اي رفيق نداني كه كيستم×××روزي سراغ وقت من آيي كه نيستم...
نقل قول:
نوشته شده توسط magmagf
توتم ولی به سایه گل آرمیده ام مرگم ولی به پای عزیزان چکیده ام
ميان ماه من تا ماه گردون
تفاوت از زمين تا اسمان است
تا راه قلندري نپويي نشود رخساره بخون دل نشويي نشود
سودا چه پزي تا که چو دلسوختگان آزاد به ترک خود نگويي نشود
- در امتداد غروب چشمهايم طلوعي دوباره باش
در بستر شكسته ي بازوانم پروازي باش
بر اصوات مرده ي لبانم قناري ها و جيرجيرك ها را و سهره ها را رها كن
با گامهايت بر سنگفرش سينه ام رقصي پر شكوه را آغاز كن
و مرداب دلتنگي ام را پر كن از شكوفه ها ييكه ميوه خواهند داد
درون اين حفره ي مخوف گلي دارم ، بديده حال مرا به روي اشعارم
اگرچه فاصله ي بين مان سيمانيست ،كم ازوصل نخواهم و مشتاق ديدارم
روايت مرا باد به گل ها گفت ، تمام باغ به شيون امد زصبردلدارم
مرا نبين چنين فسرده ورنجور ، دوباره سبز خواهم شد به بوي بهارم
من با آسماني سرشار از ستارگان رهياب
انديشه ام را بر ضريح امامزادگان آسماني اجداد ملولم بستم
من درختم غنچه هاي باغبانان همسالم
براي دشت هاي لخت گذشته ها سينه زدم
من درياي بيكراني از حرف هاي ناگفته
خود را به سقاخانه ي متوليان فصول كتابي سرد سپردم
اكنون در بامداد وجدان زميني ام
دلتنگي هاي پدرانم را از آيات فرداي پسرانم خواهد زدود
دو دست سرد او را ، دو باره پس میزد
تمام شب آ نجا ، ز شاخه های سیاه
غمی فرو می ریخت
کسی تو را می خواند
هوا چو آ واری به روی او می ریخت
درخت کوچک من به باد عاشق بود
به باد بی سامان
کجاست خانه ی باد؟
کجاست خانه ی باد؟
دوش...
وقت سحر از قصه نجاتم دادند... [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
و اندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند... [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
دعوا كردي باز؟
پدرش گفت
و برادرش كيفش را زير و رو مي كرد
به دنبال آن چيز
كه در دل پنهان كرده بود
تنها مادربزرگش ديد
گل سرخي را در دست فشرده كتاب هندسه اش
و خنديده بود
ـــــــــــــــــــــــــ ـــ
چه شعر قشنگي
دوباره تو اين دلم غصه دارم×××بيا ببين بي تو هيچكسي ندارم...يا الله.
مهتاب رو به ساحل مغرب نهاده بود
در خلوت اتاق به جز من كسي نبود
دلم را دهم بهر تو پاي جان×××خدا تمام وجود بهر جان...
نازک اندام سیه چرده ی آرام و خموش
روزی تک تک اعضایش را میجست
پی تک دامنه ی آکاهی ی خویش !
شرمم عرق شده بر پیشانیم ریخت...زیرا که ناتوانم به رسیدن خواهش دل خویش...
شهر من آن سوتر از پروانه هاست
در حريم آبي افسانه هاست
شهر من بوي تغزل مي دهد
هر که مي آيد به او گل مي دهد
دشت هاي سبز و وسعتهاي ناب
نسترن، نرگس، شقايق ، آفتاب
دنيا مثل يه حوض نقاشيه
مثل يه ---- ي لاشيه نميخوام برم برات حاشيه
ولي اوني كه توبازيش ناشيه
بغيه سانسور شده
هی!
گوش کنید الفبای آغاز را
و به خاطر بسپارید
هجای لبخند را.
اینجا نسیان بر افکار بوسه زده است...
آه،
هجرت لحظه ها چگونه ما را به ما برد
و بر ما نشاند ما را
و مکافات خود بودن را از داری آویخت
که گره گره اش را خود از گیسوان یار بافتیم.
کمکم کن تا به آغاز برسم
در پناه نگاهت.
کمکم کن تا فراموش کنم:
صدای کلاغ هایی را که در رویای مسکوتم خواندند
و بانگ خروس بی محلی که رویایم را برید.
و بگسستند ریسمان بی نهایت سخن را...
هی!
گوش کنید مرثیه زیستن را
و بخاطر بسپارید
سیل اشک ها را که بر ریشه ی هستی خشکید؛
اینجا نسیان بر افکار تیغ می زند...
آه،
خرامیدن زمان چگونه ما را پوساند از ما
و از ما ستاند ما را،
و کلام مبهوت ما را بر گوش ها نجوا کرد
و از خاطره ی فریاد های منزوی محو ساخت.
هی!
بخاطر بسپارید ما را از ما
همانطور که آمدیم
و خواهیم رفت:
از میلاد به سحر گاهان برای بانگ فوت سر دادن
از افق به ظلمت ، برای افق تاریک شدن
از صبح به شب،برای صبح شدن
و از من به تو،برای ما شدن... .
...
نه به خاطر افتاب نه به خاطر حماسه
نه به خاطر سايه بام كوچكش
به خاطر ترانه اي
كوچك تر از دست هاي تو
نه به خاطر جنگل ها نه به خاطر دريا
به خاطر يك برگ
به خاطر يك قطره
روشن تر از چشم هاي تو
وقت سحر است خيز اي طرفه پسر پر باده لعل کن بلورين ساغر
راستي يادمون باشه
اگه رويا نباشه
خوابمون شبيه بيداري ميشه
نمي خوام بگم كه بيداري بده
خوبه خيلي خوبه
اما شب و روز
خيلي تكراري مي شه
هزار شكر كه ديدم بكام خويشت باز
ز روي صدق و صفا گشته با دلم دمساز
زاير كوي خدا گشته ام و عاشق دوست×××منتظر بهر حضورت به قنوت...نقل قول:
نوشته شده توسط کوثر
تا تواني دلي به دست اور
دل شكستن هنر نمي باشد .
داستان رفتنم شد بي سرانجام...چونكه عاشق ناي رفتن را ندارد...نقل قول:
نوشته شده توسط behroooz
دل و دینم شد و دلبر به ملامت برخاست ,گفت با ما منشین کز تو سلامت برخاست
که شنیدی که درین بزم دمی خوش بنشست ,که نه در آخر صحبت به ندامت برخاست
تا ميرم از هوش عزيزم تويي تو عشق و اميرم×××ميبيني كه دست من هم شده هم رنگ قرينم...
مرا در منزل جانان چه امن عيش چون هر دم
جرس فرياد میدارد که بربنديد محملها
اگر دورم ز ديدارت دليل بي وفايي نيست.....
وفا آنست كه نامت را همي شه روي لب دارم...
میدونم که آخرش به رسوایی کار میکشه×××دل من رو گیسوی یار بالای دار میشه...
اگه مردم دلمو شکستن عیبی نداره×××ناز دیوونه ها رو خود خدا جون میکشه...
هر کاسه می که بر کف مخموري است از عارض مستي و لب مستوري است
هر كه آمد بار خود را بست و رفت
ما همان بدبخت و خوار و بي نصيب
زان چه حاصل جز دروغ و جز دروغ ؟
زين چه حاصل جز فريب و جز فريب ؟
باز مي گويند : فرداي دگر
صبر كن تا ديگري پيدا شود
كاوه اي پيدا نخواهد شد اي اميد !
كاشكي اسكندري پيدا شود .