دل من بردي و با دست تهي
منم آن عاشق بازنده هنوز
آتشي عشق پس از مرگ نگردد خاموش
گر كه گورم بشكافند عيان مي بينند
زير خاكستر جسمم باقي است
آتش سركش و سوزنده هنوز
برا چه آخر؟ خیلی هم بخواهند
Printable View
دل من بردي و با دست تهي
منم آن عاشق بازنده هنوز
آتشي عشق پس از مرگ نگردد خاموش
گر كه گورم بشكافند عيان مي بينند
زير خاكستر جسمم باقي است
آتش سركش و سوزنده هنوز
برا چه آخر؟ خیلی هم بخواهند
زخماي رو دلم يکي دوتا نيست
واسه زخم تازه ديگه جايي نيست
داشتم فراموش مي کردم ديگه تورو
تور خدا برو
اين دل ديگه مال تو نيست
دنبالش نيا مال تو نيست
از همون راهي که اومدي برگرد
اين دل ديگه مال تو نيست
[COLOR="SlateGray"]
چاکر داش جلال
ا]
تو مي خواستي شب و ازم بگيري
اون قدر حتي ، که جاي من بميري
ولي تو عاقبت بازي رو باختي
واسم از عشق يک ويرونه ساختي
مي خوام امشب بياد تو نباشم
مث بارون عشق بي ادعا شم
تشنه باديه راهم به زلالي درياب
به اميدي که در اين ره به خدا مي داري
(2.درآمد افشاري، 4.جامه دران)
دل ربودي و بحل کردمت اي جان! ليکن
به از اين دار نگاهش که مرا مي داري
يادگاري است ز عشقي سوزان
كه بودم گرم و فروزنده هنوز
عشقي آنگونه كه بنيان مرا
سوخت از ريشه و خاكستر كرد
غرق درحيرتم از اينكه چرا
مانده ام زنده هنوز
سلام محمد.پس پشت سر ما غیبت هم میکنید!
پستتو اصلاح کن تا من هم اصلاح کنم.
تاپیک هم دیدم. کارت حرف نداشته
ز هر خون دلي، سروي قد افراشت
ز هر سروي، تذروي نغمه برداشت
صداي خون در آواز تذرو است
دلا اين يادگار خون سرو است
نه بابا غیبت چیه تعریف بود
فعلا
تا بود بار غمت بر دل بیهوش مرا
سوز عشقت ننشاند ز جگر جوش مرا
نگذرد یاد گل و سنبلم اندر خاطر
تا به خاطر بود آن زلف و بناگوش مرا
شربتی تلختر از زهر فراقت باید
تا کند لذت وصل تو فراموش مرا
بالاخره یکی پیدا شد از ما تعریف کنه!
شبت خوش
اگر کوک ماهور با ما نساخت
پر از نغمه پاک شورم هنوز
قبول است عمر خوشی ها کم است
ولی با توام پس صبورم هنوز
راست می گه تعریف کرد
زخم فرهاد و من از یک تیشه بود
او به سر زد، من به پای خویشتن
هرکه ننشیند به جای خویشتن
افتد و بیند حبیبم سزای خویشتن
اگر دل ميبری جانا ، روا باشد که دل داری
ميان دلبران الحق ، به دل بردن سزاواری
دلا ديشب چه ميکردی ، تو در کوی حبيب من
الهی خون شوی ای دل ، تو هم گشتی رقيب من ...
ممنون.
نه
من لاف می زنم
وقتی که می گویم
دوستت دارم
باورم نکن
می دانم که باورم نکردهای
تو خودت می دانی که من
انسان وار
لاف می زنم
وقتی هنوز به این فکر می کنم که:
کاشکی توانسته بودم انتقام عشقم را با عشق بگیرم
کاشکی توانسته بودم در قفس زرینی
با دانه هایی هوس انگیز
به دامت اندازم.