-
كوثر خانم به پي سي ورلدخوش اومديد ....
------------------------------------------------------
دلم تنها و بی کس چون قناری ست
چو گل در خاک گلدانی غریبه
درون پوسیده و ظاهر بهاریست
شکستم سوختم طاقت سر امد
نگو با من دوایت بردباری است
که را گویم در این غربت خدایا
مرا در سینه زخمی سخت کاری ست
درون قاب کوچک زده ماندن
نشان از لحظه های بیقراریست
نمی دانم چرا غم اشنایم
همیشه شادی از قلبم فراریست
-
تو همچو صبحي و من شمع خلوت سحرم
تبسمي كن و جان بين كه چون همي سپرم
چنين كه در دل من داغ زلف سركش توست
بنفشه زار شود تربتم چو در گذرم
-
من از این جمع دلگیرم ، تو در آن جمع تنهایی
چه دنیایی برایم ساختی... آری... چه دنیایی!
چه رنجی می کشم تا صبح وقتی چشم می بندم
چه رنجی می کشی وقتی که بر شب چشم بگشایی
مرا با آبروداری چه کار؟ ای اشک! راحت باش
که صدها ماجرا دارند با هم عشق و رسوایی
نپرس از من چرا آیینه ها را از تو می پوشم؟!
...حسادت می کنند آیینه ها وقتی تو می آیی
نمی آیی از آن یکشنبه ی دلگیر امٌا باز
صدایت می زند هر هفته ناقوس کلیسایی
-
يك سير پنير به كلاغ خانه ي مادربزرگ
و يك اسكناس ِ سبز به گداي در به در ِ خيابان دادم!
پس تو را به جان ِ جريمه ي اين همه ترانه،
ديگر نگو بر نمي گردي
-
يك فروغ، يك سحر، يك غروب
آه من، ناله ها
شور تو، باله ها
رقص و مرگ يك هوار:
هاي و هاي
هاي و هاي
مرده ها، روزه ها، يك اتم، يك فضا
سايه ها، سايه ها
پس ز پيش، پيش جدا
من ز تو، تو جدا
من اسير، تو رها
واژه ها بي صفا
واژه ها بي دوا
دل غريب
دل نحيف
نبض ها بي صدا
قلب ها بي صدا
زندگي بي صدا...
-
آسمون بغضشو خالي مي كنه
آدمو حالي به حالي مي كنه
كوچه ها رنگ زمستون مي گيرن
شيشه ها بخار و بارون مي گيرن...
-
نكته اي دلكش بگويم خال ان مهرو ببين
عقل جان را بسته زنجير ان گيسو ببين
...
-
نيست اميد صلاحی ز فساد حافظ
چون که تقدير چنين است چه تدبير کنم
-
من جاودانیم،که پرستوی بوسه ات
بر روی من دری ز بهشت خدا گشود!
اما، چه میکنی
دل را،که در بهشت خدا هم غریبه بود...؟
-
دختران سر می كشند از پشت روزن ها
گونه هاشان آتشين از شرم اين ديدار
سينه ها لرزان و پرغوغا
در طپش از شوق يك پندار
-
راست گفتي عشق خوبان آتش است
سخت مي سوزاند اما دلكش است
...
-
تو شمع انجمني يكزبان و يك دل شو
خيال و كوشش پروانه بين و خندان باش
-
شب زفاف كم از صبح پادشاهي نيست// به شرط آنكه پسر را پدر كند داماد
-
در دايره ي قسمت حكم ازلي اين بود
كين شاهد بازاري آن پرده نشين باشد
-
با سلام
**دلــم انگـــاری گرفـتـــه
******قـد بـغض یــا کـریــــمـــــا
********عــصــر جمـعــه ، تـوی ایــــوون
***********می شــینـم مــثل قـدیـــــمــــا
:sad: :sad: :sad: :sad: :sad: :sad: :sad:
-
سلام
....
امشب هوس کردم برايت چيز بنويسم
با سينهای از خون دل لبريز بنويسم
شايد تو از من انتظاری سبزتر داری
امّا فقط خوش دارم از پاييز بنويسم
میخواهم از بیمصرفی، تکرار، خودرويی
از بوتههای هرزهی جاليز بنويسم
تا خون قلبت را کفف دستم بياشامم
اصرار دارم با بيانی تيز بنويسم
تاريک گفتن پيشازاينها مستحبّی بود
اينبار واجب شد که يأسانگيز بنويسم
شايد بدانی لحظههای سرخ يعنی چه؟
تصميم دارم از شقايق نيز بنويسم
بايد فقط محض رضای خاطر فرهاد
از يک عدد شيرين بیپرويز بنويسم
فردا چه خواهم کرد؟ باور کن نمیدانم
امشب که میخواهم برايت چيز بنويسم
-
با سلام
***من به اندازه ی وسعم
**********طعم عشقت و چشیدم
-
آنكه رخسار تو را اين همه زيبا مي كرد
كاش فكر دل سودا زده ما مي كرد
من اگر عمر ابد خواهم از آنست كه خواهم
آنقدر نميرم كه به جاي تو بميرم
-
سلام
---------------------
می گوش گران کرده به کرنای اجل ، خیز
بار و بنه بربند که یاران همه رفتند
-
دختري نيلوفرين شبرنگ مهتابي
مي تپد بي تاب در خواب هوسناك اميد خويش
پاي تا سر يك هوس آغوش
و تنش لغزان و خواهش بارمي جويد
چون مه پيچان به روي دره هاي خواب آلود سپيده دم
بسترم را
تا بلغزد از طلب سرشار
همچو موج بوسه مهتاب
روي گندم زار
تا بنوشد در نوازشهاي گرم دستهاي من
شبنم يك عشق وحشي را
اي كدامين شب
بك نفس بگشاي سياهت را
-
از میان رفت فیل فیل سوار
گنج و دیهیم و تخت و ایوانا
هست این قصه عجیب وغریب
یادگار عبید زاکانا
-
بی تو طوفان زده ی دشت جنونم
صید افتاده به خونم
تو چه آسان می گذری غافل از اندوه درونم؟
بی من از کوچه گذر کردی و رفتی
بی من از شهر سفر کردی و رفتی
قطره ای اشک درخشید بچشمان سیاهم
تا خم کوچه بدنبال تو لغزید نگاهم
تو ندیدی
نگهت هیچ نیفتاد براهی که گذشتی
چون در خانه ببستم،
دگر از پای نشستم،
گویا زلزله آمد،
گویا خانه فروریخت سر من،
بی تو من در همه ی شهر غریبم
بی تو کس نشنود از این دل بشکسته صدایی
برنخیزد دگر از مرغک پر بسته نوایی
تو همه بودونبودی
توهمه شعر و سرودی
چه گریزی ز بر من؟
که ز کویت نگریزم.
گر بمیرم ز غم دل،
بی تو هرگز نستیزم.
من و یک لحظه جدایی؟
نتوانم،نتوانم
بی تو من زنده نمانم.
-
مادربزرگ
گم كرده ام در هياهوي شهر
آن نظر بند سبز را
كه در كودكي بسته بودي به بازوي من
در اوين حمله ناگهاني تاتار عشق
خمره دلم
بر ايوان سنگ و سنگ شكست
دستم به دست دوست ماند
پايم به پاي راه رفت
من چشم خورده ام
من چشم خورده ام
من تكه تكه از دست رفته ام
در روز روز زندگانيم
-
من اينجا خرد و خونين و خرابم كاش بودي
چنان ماهي كه دور از تنگ ام كاش بودي
...
-
يه حسي داره دل من×××عاشق بر بوي پيرهن...يوسف گمگشته مي آيد...
-
شعر بهر که بگويم که ندارم دل خوش
دل چو بر هرکه؛ که بستم او ندارد دل خوش
دل بود پر زغم ورنج از اين دور وزمان
نه ازاين دور و زمان بلکه از اين جا ومکان
...
-
نميدونم چرا دل آروم نگرفت×××وقتي كه ذكر تو گفتم بد گرفت...
حالا من اينو ميدونم كه چي شد×××عاشق و ديوونه ذكر تو شد...
-
چي مي شه مي نويسم آدما رو دوس ندارم
خودمو ، اونا رو ، حتي شما رو دوس ندارم
ديگه از دلم گذشته عاشق كسي بشم
اون دوست دارماي بي هوارو دوس ندارم
يادمه يه وقت جونم سر عاشقي مي رفت
ديگه حتي فكر اون لحظه ها رو دوس ندارم
سر نوشت و سفر و خيانت و پشيموني
حق دارم بگم كه هيچكدوما رو دوس ندارم
نه غريبه لطفي كرد ، نه آشنا خيري رسوند
هيچ كدوم ، غريبه و آشنا رو دوس ندارم
-
مهربونم دلا مارو خودت بخر×××ديگه امروز منو از خودت نرون...
-
نقطه خال تو بر لوح بصر نتوان زد
مگر از مردمک ديده مدادی طلبيم
-
میدونم که اخرش به رسوایی کار میکشه×××دلمو گیسوی دلبر بالای دار میکشه...
-
هيشكي از تاريكي چشات نترسيد
هيشكي مرگ عشقو تو دلت نفهميد
وقتي كه خدا رو گم كردي تو شعرات
هيشـكي عـلت دروغاتو نپـرسيد
-
دو چشم خسته ام را خواب مي گيرد
من اما ديگر از هر خواب بيزارم
حرامم باد خواب و راحت و شادي
حرامم باد آسايش
من امشب باز بيدارم
ميان خواب و بيداري
سمند خاطراتم پاي مي كوبد
به سوي روزگاركودكي
دوران شور و شادمانيها
خوشا آن روزگار كامرانيها
-
اي انتظار خسته گل هاي رازقي
تو يادگار ميخك و ياس و شقايق ي
تو بردي از ميان سكوتم دل مرا
تو معني سرودن پاك حقايقي
تو جاده رسيدن قلبي به آسمان
من بي تو ذره ذره بدان آب مي شوم
-
من هر چه را سپيده در آسمان مانده است
خواهم گذاشت بر كبود آسمان تو
چرا كه وقت گريه نيست
چرا كه از پس هرقطره اين روح ابريت
ماران كه زهرشان
از چشمه چشمان صاف تو بس خوشگوارتر است
گفتار كبك رنگ
كز رقص غصه ات بر دامن بهار خوش نقش تر نشست
و چشمان گرگ ها
كز هر كرانه ات بربره هاي كوچك خفته به سينه ات
اين را بدان
من هر چه را نفس ، من هر چه را كه نبض
من هر كه را كه شور ، من هر چه را كه نور
بر نبض كند تو
در زشتي زمان
بر ياس قلب تو
در شور مغز مرگ
بر تاري دلت
در نور اهرمن
خواهم برفراشت
و خواهم برفراشت
-
تو که ناخوانده ای علم سماوات
تو که نابرده ای ره در خرابات
تو که سود و زیان خود ندانی
بیاران کی رسی هیهات هیهات
-------------------------------------
بابا طاهر
-
ترو هر كس كه ميخواي منو ببر به كربلا×××تا بشم ديونه حسين بي سر و خدا....
-
اگر دل بسته اي بر عشق جانان جاي خالي كن
كه اين ميخانه هرگز نيست جز ماواي بي دل ها
-
آرزوم اینه که من هم بشم عاشق خدا جون×××فدای خلقت و هستی که همه هستش از ایشون...
-
خودم پاکش کردم
چون اشتباها مشاعره نکردم فقط یه شعر نوشتم از خودم