-
تا غنچه خندانت دولت به که خواهد داد
ای شاخ گل رعنا از بهر که میرويی
امروز که بازارت پرجوش خريدار است
درياب و بنه گنجی از مايه نيکويی
چون شمع نکورويی در رهگذر باد است
طرف هنری بربند از شمع نکورويی
آن طره که هر جعدش صد نافه چين ارزد
خوش بودی اگر بودی بوييش ز خوش خويی
هر مرغ به دستانی در گلشن شاه آمد
بلبل به نواسازی حافظ به غزل گويی
-
یک پنجره که دست های کوچک تنهایی را
از بخشش شبانه ی عطر ستاره های کریم
سرشار میکند
و میشود از آنجا
خورشید را به غربت گلهای شمعدانی مهمان کرد
یک پنجره برای من کافیست
سلام محمد من هنوز تو کفم که چطور هفت تا سئوال بی خودی دادند و نمره منفی هم براش گذاشتن
-
تا بيكران خويشم راه دگر نمانده است
آغوش مهر بگشا اي راز روزگاران
سلام به همه
محمد چقدر غلط تايپيي داري!!!!
-
نمیبينم از همدمان هيچ بر جای
دلم خون شد از غصه ساقی کجايی
ز کوی مغان رخ مگردان که آن جا
فروشند مفتاح مشکل گشايی
سلام پایان یه خورده خستم
-
یک شرر از عین عشق دوش پدیدار شد
طای طریقت بتافت عقل نگونسار شد
مرغ دلم همچو باد گرد دو عالم بگشت
هرچه نه از عشق بود از همه بیزار شد
بر دل آن کس که تافت یک سر مو زین حدیث
صومعه بتخانه گشت خرقه چو زنار شد
-
ديشب گله زلفش با باد همیکردم
گفتا غلطی بگذر زين فکرت سودايی
صد باد صبا اين جا با سلسله میرقصند
اين است حريف ای دل تا باد نپيمايی
سلام جلال
-
یا دست به زیر سنگم آید
یا زلف تو زیر چنگم آید
در عشق تو خرقه درفکندم
تا خود پس ازین چه رنگم آید
هر دم ز جهان عشق سنگی
بر شیشهی نام و ننگم آید
آن دم ز حساب عمر نبود
گر بی تو دمی درنگم آید
چون بندیشم ز هستی تو
از هستی خویش ننگم آید
چون زندگیم به توست بی تو
صحرای دو کون تنگم آید
تا مرغ تو گشت جان عطار
عالم ز حسد به جنگم آید
سلام محمد جان.
-
دانی که چيست دولت ديدار يار ديدن
در کوی او گدايی بر خسروی گزيدن
از جان طمع بريدن آسان بود وليکن
از دوستان جانی مشکل توان بريدن
خواهم شدن به بستان چون غنچه با دل تنگ
وان جا به نيک نامی پيراهنی دريدن
گه چون نسيم با گل راز نهفته گفتن
گه سر عشقبازی از بلبلان شنيدن
بوسيدن لب يار اول ز دست مگذار
کخر ملول گردی از دست و لب گزيدن
فرصت شمار صحبت کز اين دوراهه منزل
چون بگذريم ديگر نتوان به هم رسيدن
گويی برفت حافظ از ياد شاه يحيی
يا رب به يادش آور درويش پروريدن
-
نه یار هرکسی را رخسار مینماید
نه هر حقیر دل را دیدار مینماید
در آرزوی رویش در خاک خفت و خون
خور کان ماهروی رخ را دشوار مینماید
بر چار سوی دعوی از بینیازی خود
سرهای سرکشان بین کز دار مینماید
سلطان غیرت او خون همه عزیزان
بر خاک اگر بریزد بس خوار مینماید
محمد میبینم که دوباره تو موسیقی فعال شدی؟
-
دمی با غم به سر بردن جهان يک سر نمیارزد
به می بفروش دلق ما کز اين بهتر نمیارزد
به کوی می فروشانش به جامی بر نمیگيرند
زهی سجاده تقوا که يک ساغر نمیارزد
اره.تازه بزار ای دی اس ال برسه.شاید یه وبلاگ دست و پا کردیم