و شيطان استکان روح را سر مي کشد يکجا
و بر ته مانده تن تهمتِ تابوت مي ماند
خودت آقا قضاوت کن ببين بي التفات تو
غزل در بند مشتي بيت نامربوط مي ماند.
Printable View
و شيطان استکان روح را سر مي کشد يکجا
و بر ته مانده تن تهمتِ تابوت مي ماند
خودت آقا قضاوت کن ببين بي التفات تو
غزل در بند مشتي بيت نامربوط مي ماند.
دلم اندازه ي اين ابرا پره
بس که بدبختي تو تورم مي خوره
بيگناه توي جهنم افتاديم
ديگه از چشم خدا هم افتاديم
آقا جون ميگن که رخصت نميدي
به کسي برگ ضمانت نميدي
ميگن از اين آدما دلت پره
ميگن از برو بيا دلت پره
هشيار شو که مرغ چمن مست گشت هان
بيدار شو که خواب عدم در پی است هی
خوش نازکانه میچمی ای شاخ نوبهار
کشفتگی مبادت از آشوب باد دی
به جلال و پایان سلام کردم میمونه فرانک
سلام فرانک
يك عهد بستم با خودم وقتي بيايي پيش من
به احترام رجعتت من ناز كمتر ميكنم
يك شب اگر گفتي برو ديگر ز دستت خسته ام
ان شب براي خلوتت يك فكر ديگر ميكنم
سلام محمد جان
هر وقت من می یام می خورم به "ی"
میگشتم اندر آن چمن و باغ دم به دم
میکردم اندر آن گل و بلبل تاملی
گل يار حسن گشته و بلبل قرين عشق
آن را تفضلی نه و اين را تبدلی
ی هم تو رو دوست داره!!!یادته یه مدت همش به ما د مینداختی!!!
یادش بخیر
یادته بهت میگفتم
یه روزی میزاری میری
دنبال یه عشق تازه
تو میگفتی که میبینیم
حالا تو دنیا رو دیدی
روزگار چطور ورق خورد
تو شدی عروس دنیا
من شدم همدم رویا
بذار می رم یک ارشیو جمع می کنم از شعرایی که به "ی" ختم شه
حالا که دارم می رم بیرون وقتی برگشتم:31:
ای که بر ماه از خط مشکين نقاب انداختی
لطف کردی سايهای بر آفتاب انداختی
تا چه خواهد کرد با ما آب و رنگ عارضت
حاليا نيرنگ نقشی خوش بر آب انداختی
بیا اجی جون من همیشه اینجام!!!
یک شب نگاه خسته مردی بروی من
لغزید و سست گشت و همانجا خموش ماند
تا خواستم که بگسلم این رشته نگاه
قلبم تپید و باز مرا سوی او کشاند
در تيره شب هجر تو جانم به لب آمد
وقت است که همچون مه تابان به درآيی
بر رهگذرت بستهام از ديده دو صد جوی
تا بو که تو چون سرو خرامان به درآيی
سلام تو که با ی مشکل نداری؟!؟!؟
یک گریبان نیست کز بیداد آن مه پاره نیست
رحم گویا در دل بیرحم آن مه پاره نیست
کو دلی کز آن دل بیرحم سنگین نیست چاک
کو گریبانی کز آن چاک گریبان پاره نیست