-
نيستم از مردم خنجر به دست
بت برستم بت برستم بت برست
بت برستم بت برستي کار ماست
چشم مستي تحفه بازار ماست
درد مي بارد چون لب تر مي کنم
طالعم شوم است باور مي کنم
من که با دريا تلاطم کرده ام
راه دريا را چرا گم کرده ام
قفل غم بر درب سلولم مزن
من خودم خوش باورم گولم مزن
-
نسيم زلف تو در باغ خاطرم پيچيد
دل خزان زده ام را پر از بهاران کرد
چراغ خانه ي آن دلفروز روشن باد
که ظلمت شب ما را ستاره باران کرد
شب خوش
-
در غم ما روزها بیگاه شد
روزها با سوزها همراه شد
روزها گر رفت گو رو باک نیست
تو بمان ای آنک چون تو پاک نیست
شب شما هم
-
تو این زمونه
عشق نمی مونه
عاشقیو عشق چیه
وفا کدومه
-
همچو موجم يك نفس آرام نيست
بسكه طوفان زا بود درياي دل
دل اگر از من گريزد واي من
غم اگر از دل گريزد واي دل
-
لحظه ای با من باش
تا به باغ چشم تو،پنجره ای باز کنم
از تو شعر و قصه و ترانه ای ساز کنم
شعری هم صدای بارون
رنگ سبز جنگل وآبی دريا
قصه ای به رنگ و عطر
قصه های عشق عاشقای دنيا
-
ای دوست دوا فرست بیماران را
روزی ده جن و انس و هم یاران را
ما تشنه لبان وادی حرمانیم
بر کشت امید ما بده باران را
-
اي غم ، تو که هستي از کجا مي آيي؟
هر دم به هواي دل ما مي آيي
باز آي و قدم به روي چشمم بگذار
چون اشک به چشمم آشنا مي آيي!
قيصر امين پور
-
یه چیزی مث یه شک من و رها نمی کنه
بیا امشب و من و تو غرق دعا بشیم
فکرش و کردی دیگه خدا ما رو دوست نداره
بیا باز بنده های عزیز واسه خدا بشیم
خواستم امتحان کنم تو رو ببینم چی می گی
بیا به هر چی که بود تو شعر بی اعتنابشیم
-
ما که اين همه براي عشق
آه و ناله ي دروغ مي کنيم
راستي چرا
در رثاي بي شمار عاشقان
-که بي دريغ-
خون خويش را نثار عشق مي کنند
از نثار يک دريغ هم
دريغ مي کنيم؟
قيصر امين پور