-
ما هم شکسته خاطر و ديوانه بودهايم
ما هم اسير طره جانانه بودهايم
ما نيز چون نسيم سحر در حريم باغ
روزی نديم بلبل و پروانه بودهايم
ما هم به روزگار جوانی ز شور عشق
عشرت فزای مردم فرزانه بودهايم
بر کام خشک ما به حقارت نظر مکن
ما هم رفيق ساغر و پيمانه بودهايم
ای عاقلان به لذت ديوانگی قسم
ما نيز دل شکسته و ديوانه بودهايم
...
-
مرا دیوانه ای بد نام گفتند
دل من ای دل دیوانه من
که می سوزی از این بیگانگی ها
مکن دیگر ز دست غیر فریاد
خدا را بس کن این دیوانگی ها
-
ای عبورظریف بال را معنی کن
تا پرهوش من از حسادت بسوزد
-
دیدی آن را که تو خواندی به جهان یارترین
سینه را ساختی از عشقش سرشارترین
آنکه می گفت منم بهر تو غمخوارترین
چه دلآزارترین شد چه دلآزارترین
-
نیمه شب گهواره ها آرام می جنبند
بی خبر از کوچ درد آلود انسانها
باز هم دستی مرا چون زورقی لرزان
می کشد پاروزنان در کام طوفانها
چهره هایی در نگاهم سخت بیگانه
خانه هایی بر فرازش اشک اختر ها
وحشت زندان و برق حلقه زنجیر
داستانهایی ز لطف ایزد یکتا
سینه سرد زمین و لکه های گور
هر سلامی سایه تاریک بدرودی
دستهایی خالی و در آسمانی دور
زردی خورشید بیمار تب آلودی
جستجویی بی سرانجام و تلاشی گنگ
جاده ای ظلمانی و پائی به ره خسته
نه نشان آتشی بر قله های طور
نه جوابی از ورای این در بسته
فروغ
-
هر آن باغي که نخلش سر به در بي
مدامش باغبون خونين جگر بي
ببايد کندنش از بيخ و از بن
مگر بارش همه لعل و گوهر بي
سلام بچها دعا برا یادتون نرده ها!!!
-
یار بی پرده کمر بست به رسوایی ما
ما تماشایی او ، خلق تماشایی ما
قامت افروخته میرفت و به شوخی میگفت
که بتی چهره نیفروخت به زیبایی ما
او ز ما فارغ و ما طالب او در همه حال
خود پسندیدن او بنگر و خودرایی ما
قتل خود را به دم تیغ محبت دیدیم
گو عدو کور شود از حسرت بینایی ما
-
افسوس که نامه جوانی طی شد
وان تازه بهار زندگانی دی شد
حالی كه ورا نام جوانی گفتند
معلوم نشد كه او كی آمد كی شد
-
دشمن به غلط گفت من فلسفیم
ایزد داند که آنچه او گفت نیم
لیکن چو در این غم آشیان آمدهام
آخر کم از آنکه من بدانم که کیم
سلام. حال شما؟
-
می توانی به همه عمر دلم را بفریبی
ور بکوشی ز دل من بگریزی نتوانی
دل من سوی تو اید بزنی یا بپذیری
بوسه ات جان بفزاید بدهی یا بستانی
جانی از بهر تو دارم چه بخواهی چه نخواهی
شعرم آهنگ تو دارد چه بخوانی چه نخوانی
مهدی سهیلی