تا گنج غمت در دل ويرانه مقيم است
همواره مرا کنج خرابات مقام است
حافظ منشين بي مي و معشوق زماني
کايام گل و ياسمن و عيد صيام است
***
دلا از دست تنهايي به جونم
ز آه و ناله خود در فغونم
شوان تار از درد جدايي
كره فرياد مغز استخونم
Printable View
تا گنج غمت در دل ويرانه مقيم است
همواره مرا کنج خرابات مقام است
حافظ منشين بي مي و معشوق زماني
کايام گل و ياسمن و عيد صيام است
***
دلا از دست تنهايي به جونم
ز آه و ناله خود در فغونم
شوان تار از درد جدايي
كره فرياد مغز استخونم
تا سحر جل مي زنم خواب به سراغم نمياد
هي دلم مثل بچه بهنه بي جا مي گيره
موگومش هرچي كه مرگت چيه كوفتي! نمگه
عوضش نق مزنه ذكر خدايا مي گيره
پيري و معركه گيري كه مگن كار مويه
دفتر عمر داره صفحه پينجا مي گيره
اون كه عاشق شده پنهون مكنه مثل اويه
كه سوار شتر و پوشتشه دولا مي گيره
كتا كردن دامنار تا بيخ رون مشتي عماد!
ديگه مجنون توي خوب دامن ليلا مي گيره
محمد میشناسی اینو که؟
مرتب نمیاین؟ برم بخوابم؟
هر که ما را ياد کرد ايزد مراو را ياد باد
هر که ما را خار کرد از عمر برخوردار باد
هر که اندر ره ما خاري فکند از دشمني
هر گلي کز باغ وصلش بشکند بي خار باد
**
اره میشناسمش
عماد الدین خراسانی
شب بخیر
دل به یار بی وفای خویشتن
دادم و دیدم سزای خویشتن
زخم فرهاد و من از یک تیشه بود
او به سر زد، من به پای خویشتن
هرکه ننشیند به جای خویشتن
افتد و بیند حبیبم سزای خویشتن
مثل اینکه امشب...
شب خوش
نی محزون مگر از تربت فرهاد دمید
که کند شکوه ز هجران لب شیرینی
تو چنین خانه کن و دل شکن ای باد خزان
گر خود انصاف کنی مستحق نفرینی
کی بر این کلبه طوفان زده سر خواهی زد
ای پرستو که پیام آوره فروردینی
ياري اندر كس نميبينم ياران را چه شد؟
دوستي كي آخر آمد دوستداران را چه شد؟
.
.
.
حافظ اسرار الهي كس نميداند خموش
از كه مي پرسي كه دور روزگاران را چه شد
دل من يروز به دريا زد و رفت
پشت پا به رسم دنيا زد و رفت
يه دفعه بچه شد و تنگ غروب
سنگ توي شيشه فردا زد و رفت
توی تاریکی شب
توی لحظه های ناب زندگی
زیر نور این ماه سپید
همیشه یاد تو هستم غریبه
خاکي که بزير پاي هر ناداني است کف صنمی و چهرهي جاناني است
هر خشت که بر کنگره ايواني است انگشت وزير يا سلطاني است
تنور لاله چنان برفروخت باد بهار ...... که غنچه غرق عرق گشت و گل به جوش آمد