زیبای من !
این داستان مال ما نیست
بیا از جدی بودن سطرهای مان
به پاورقی برویم
با یک ستاره
آنجا به من بگو
آغوشت چقدر جا دارد
چقدر .
Printable View
زیبای من !
این داستان مال ما نیست
بیا از جدی بودن سطرهای مان
به پاورقی برویم
با یک ستاره
آنجا به من بگو
آغوشت چقدر جا دارد
چقدر .
یکی از ما باید به او میگفت
فاصله
حکمت کهکشانهاست
یکی ازما...
افسوس اما همگی خفته بودیم در گلو
زمستان
معشوق من است
مردى كه حافظه اى سپيد دارد
و گردن بلندش را
با غرور بالا مى گيرد
زير برف ها به قوى زيبائى مى ماند
كه روى درياچهء يخ زده اى مى رقصد
در آغوشش مى كشم
آب مى شود
كم كم
كم كم آب مى شود
و مى ريزد
انگار هيچوقت نبوده
مرد مهاجرى كه قرار بود گرمم كند...
علاقهمندیهای من پیشرفت کردند
حالا دیگر فحشهایت را هم
دوست دارم...
تلاش برای نگه داشتن آنچه نگه داشتنی نیست
به فرو ریختنش می انجامد
همانند دانه های های شن
از میان انگشتان…
شب است
آنچنان دلم گرفته است
که هزار رکعت شبانه هم
آرامم نمی کند…
ژنرالهای متمدن
مردم قبیله های وحشی آمازون را
قتل عام کردند
محافظان محیط زیست
درخت های سر به فلک کشیده ی
آمازون را
قتل عام کردند
سیاست مداران شیک پوش
روزنامه های مخالف را
قتل عام کردند
پولدار های برازیلیا
کارتون خواب های خیابان نوسالت را
قتل عام کردند
آقایان خانم ها
بیایید و فکر مرا
قتل عام کنید
من میخواهم
با آمازون هم قبیله شوم
ایبو بروفن
راه گم می کند میان این همه درد
من
راه گم می کنم میان این همه بیراه
تو
سوت زنان
بی درد و بی دلهره ی راه درست
سرنوشت ساده ات را گز می کنی
تکه های خاکستری دلم
با هم جور در نمی آیند
شده مثل اینکه
یکی از تکه ها نباشد
شده مثل اینکه
تو یکی را به یادگاری برداشته باشی
برده باشی
کنار آشیان توآشیانه می کنم
فضای آشیانه را پر از ترانه می کنم
کسی سوال می کند
بخاطر چه زندهای؟
و من
برای زندگی تو را بهانه می کنم ...
سر گشته ام از این همه راهی که ندارم
گاهی که تو را دارم و گاهی که ندارم
من مانده ام و لایق تیغی که نبودم
من مانده ام و فرصت آهی که ندارم
دلم تنگ است
دلم تنگ است
دلم اندازه حجم قفس تنگ است
سکوت از کوچه لبریز است
صدایم خیس و بارانی است
نمیدانم
چرا در قلب من پاییز طولانی است...
در پی رفتن ات
بوسه ای به امانت
جا مانده روی پیشانی ام
سالهاست منتظر نشسته ام
شاید بازگردی و بوسه ات را بخواهی
بر نمی گردی؟!
به تسبیح میکشم
لحظه های بودنت را
و نبودنت را.
هر یک که بر انگشتم می لغزد
تو دورتر از من می شوی
و من نزدیکتر به تو.
می بینی
چکه چکه باریدن اشکهایم
چه تماشایی ست!
کسی هست درین شهر
هواخواه نگاهت نشستهاست
نگاهی غریبانه به راهت
مبادا که نیایی...
آرزویم این است
که
در یکی از غروبهای سرد این بهار
در کافهای گرم
مرا مثل چای سر بکشی
به پاییز میمانی
آدم نمیداند چه بپوشد
وقت دیدنت
و مـن هستم
گرچه با آه
گرچه با بیخوابی
مــن هستم
گرچه با آن دلی که
درون مشتت گذاشتم
در شبی مهتابی
ابرها
معنای دلتنگی آسمانند
و تو
معنای دل تنگم
وقتی نیستی
اتفاقات عجیب کم نمیافتد
تو نرسیده میخواهی بروی
خستگیات را کجا دَر کردی ؟
من از صدای عبور باد
از لابلای موهایت میترسم
من از تعبیر دوگانهی مفهوم عشق
میترسم
من از خواب دیدن پشیمانم
از تمام تعبیرهای خوابت
میترسم
در دوردستها
فالفروشی منتظر ماست
باشد .... دیگر به تو نمیاندیشم
ولی بگذار در آن دوردستها
با هم فالی بگیریم
شاید .....
قفل که نمی دانست
وقتی که بسته شود
یعنی خداحافظ
او داشت زندگی اش را می کرد…
در گور سرد خویش
فریاد می زنم
" من زنده ام هنوز"
با لکنتی که مرده تو گویی زبان من…
دیدی گفتم ،
یکی از پرنده های عاشق ، هر سال
میهمان حیاط خلوتِ تو خواهد شد .
حالا آب و دانه
شعر ،
ترانه ،
اصلا" لالایی هم که بخوانی کم است .
برای این همه اتفاق و نشانه
به جای دانه و آب
ایمان باید که بیاوری .
شير مادر، بوي ادكلن مي داد
دست پدر، بوي عرق
(گفتم بچه ام نمي فهمم)
نان، بوي نفت مي داد
زندگي، بوي گند
(گفتم جوانم نمي فهمم)
حالا كه بازنشسته شده ام
هر چيز، بوي هر چيزي مي دهد، بدهد
فقط پارك، بوي گورستان
و شانه تخم مرغ، بوي كتاب ندهد!
كنسرتي به نفع محرومين برگزار كنيم
او مي گويد، موسيقي اصيل، آخر و عاقبت ندارد
اگر داشت، بتهوون در ميدان محسني
بليط فروشي نمي كرد!
زندان برای من
جزئی از زندگیم است
و برای تو
فقط وقتی که با منی
من حبس ابد خوردم
و تو عفو ....
دستانم تشنه ی دستان توست
شانه هایت تکیه گاه خستگی هایم
با تو می مانم
بی آنکه دغدغه های فردا داشته باشم
زیرا می دانم
فردا بیش از امروز
دوستت خواهم داشت ......
میروی و من فقط نگاهت میکنم
تعجب نکن که چرا گریه نمی کنم
بی تو، یک عمر فرصت برای گریستن دارم
اما برای تماشای تو،
همین یک لحظه باقی است
و شاید
همین یک لحظه
اجازه زیستن در چشمان تو را داشته باشم ...
چه زیباست بخاطر توزیستن
وبرای تو ماندن
وبه پای تو سوختن
وچه تلخ وغم انگیز است
دور از تو بودن
برای تو گریستن
وبه عشق ودنیای تو نرسیدن
ای کاش میدانستی
بدون تو وبه دور از دستهای مهربانت
زندگی چه ناشکیب است
شب برای چیدن ستاره های قلبت خواهم آمد.
بیدار باش
من با سبدی پر از بوسه می آیم
و آن را قبل از چیدن روی گونه هایت می کارم
تا بدانی ای خوبم دوستت دارم
می ایستی که بایستانی ام ؟نارفیق !
در نیمراهم می نهی کهجوابم می کنی که
بتنهایی ام ؟!
آخرین سوالم راآه که چقدر بد است
ندیده
گرفته باشی؟
به این زودی تمام کردن کسی که
قرار بوده ، هنوزها ، تمام نشود
چرا تقلب می کنی قلب من ؟شعر بشورانیم ؟
چرا بی قرار قرارهایت می شوی ؟
مگر بنا نبود
فلسفه بخوانیم ؟
تاریخ برانیم ؟
حالا چه شده است که ناگهان ....و چه ناگهان نا به هنگامی !
که من کفشهای توقفم را
هنوز
سفارش نداده ام و
تو می گویی:تمام !
تا نا تمام بگذاری
مگر نمی دانستی ؟
مگر نشانت نداده ام ،
راههای نرفته ام را ؟
مگر برایت نخوانده بودم ،
شعرهای نگفته ام را ؟!
" حسین منزوی "
بارانلندن است
دیوانه ات کند
آن قدر که فکر کنی
تهران
و هر چه منتظر بمانی
شاهزاده نیاید
و هر چه فکر کنی
یادت نیاید
کجا ؟
کی ؟
با کی ؟
عوض کرده ای
لباس هایت
کفش هایت
جایت را ... !
" مهدی مظفری ساوجی "
شب خاکستری زمستان
سرماست که بر استخوان نیزه می زند
ویاد تو بر قلبم
سوگند می خورم!
شکستن قلبت دست من نبود
وقتی که می خواستم نباشی
شب و روزهایم را مرزی بود
و تاریک و روشن را فاصله ای
فرصتی نبود
فرصتی برای باورآن چشمان آسمانی
و حتی دیدن را فرصتی
سوگند می خورم!
اشکهایم را با باران همین آسمان شستم
در نگاه تو ماندن را هزاران بار پر کشیدم
اما افسوس...!
شب خاکستری زمستان است
دیدن را فرصتی نیست
شبیه ابری که
بین کوه ها گرفتار شده باشد
راهی برای فرارم نیست
باید بارید ..
بارید و تمام شد ..
دیوار ها کوتاه نمی آیند !
یادگارهای سبز سالهای بهار
افشان تیک تیک لحظه های دور از تو
و عبور غریبانه ترین چکاوک های عاشق...
مسافر!
انتقام غریبی است رفتنت!!
میروی و من
ردپاهایت را پشت سرت جمع میکنم
کلکسیونر نیستم،
یادگاری دوست دارم
به نام خرد
به نام عشق
به نام نفرت
به نام دوستی
به نام تنهایی
به نام زیبایی
به نام خالقم
به نام شروع
به نام پایان
Boof6260