۴ توصیه مفید به اهل دلشوره
دوستی می گفت هر وقت اخبار بد را می شنوم دلشوره می گیرم و تصور می کنم اگر این اتفاق ناخوشایند برای خانواده ام بیفتد چه کنم؟ آیا توصیه می کنید در شرایطی قرار بگیرم که هیچ خبری اعصاب ام را بر هم نزند؟ به او گفتم مگر می شود این طور زندگی کرد و در بی خبری محض ماند؟ وقتی در زندگی روزمره مان در معرض استرس های مختلف قرار می گیریم باید بتوانیم آن ها را مدیریت کنیم، وگرنه فرار کردن از آن ها یا ماندن در این استرس ها ما را از پای در می آورد و باعث به وجود آمدن بیماری ها و اختلالات مختلف می شود. تنظیم این که چه طور به محرک های محیطی پاسخ دهیم تا حدی در اختیار خودمان است.
درست است که تیپ شخصیتی ما و نوع نگرش مان به مسایلی که به وقوع می پیوندند نقش مهمی در این باره دارند اما خودمان هم باید کمک کنیم تا بدن مان پاسخ مناسبی در مواقع لازم ارایه کند. مانند کسی که دزدگیر ماشین اش را طوری تنظیم می کند که فقط وقتی دزدی قصد ربودن آن یا صدمه زدن به آن را کرد، آژیر بزند اما شخص دیگری آن قدر آن را حساس می کند که تا از کنارش رد می شوید آژیر می زند. باید به خودتان کمک کنید تا اضطرابی که به دلیل استرس های مختلف محیطی دچار آن می شوید در حد معقول و کنترل شده باشد. اگر نتوانید چنین تعادلی را در بدن تان ایجاد کرده و استرس ها را مدیریت کنید، اضطراب می گیرید و با علایم جسمی، روانی و هیجانی آن درگیر خواهید شد. بعضی ها دلشوره می گیرند، برخی مشکلات معده و تپش قلب، بعضی دیگر علامت های رفتاری مانند ناخن جویدن، و... که بارها در موردش شنیده اید. این که کسی بخواهد به جای رفتار صحیح و ارزشمند، از مشکلات فرار کند در واقع به یک مکانیسم ناپخته روی آورده است.
ما فقط به کسانی که بیمار هستند و مبتلا به وسواس فکری هستند(یعنی مدام یک فکر آزاردهنده در ذهن شان می آید و تکرار می شود) و تحت درمان هستند توصیه می کنیم دنبال اخبار بد نروند، صفحه حوادث را نخوانند یا اگر در خیابان با دعوای کسانی مواجه شدند، از آن جا دور شوند. اما در مورد دیگر افراد توصیه می کنیم به جای این که سرشان را مانند کبک در برف بکنند و در این خیال باشند که هیچ خبری نیست، با واقعیات رو به رو شوند و آن را آن طور که هست، ببینند. اگر شما جزو کسانی هستید که نمی دانید چه طور باید از دست این دلشوره ها رها شوید و مدام با آن درگیر هستید، چند توصیه ساده برای تان دارم. بهتر است این توصیه ها را عملی کنید و اگر پاسخ مناسب دریافت نکردید و همچنان دلشوره داشتید به پزشک مراجعه کنید.
۱) کلاه خودتان را قاضی کنید
یک کاغذ و قلم بردارید و بنویسید چند وقت است که بدون دلیل منتظر دریافت خبرهای بد هستید و مدام دلشوره دارید؟ اگر فرزندتان دیر کند می گویید حتما تصادف کرده؟! اگر تلفن زنگ بزند و قطع شود دلهره می گیرید که حتما کسی می خواسته خبر بدی را به شما بدهد اما تماس اش قطع شده است؟ حالا بنویسید چند بار این دلشوره ها واقعا صحت داشته و اضطراب شما به دلیل آن محرک واقعی بیرونی بوده است؟ سپس کلاه خودتان را قاضی کنید و دریابید که نباید همه چیز را تعمیم داد و در آینده که دلشوره گرفتید یادتان بیاید انتهای این ماجرا چیزی نخواهد بود و تا چند لحظه دیگر همسرتان می آید و می گوید که در ترافیک بوده یا شارژ تلفن اش تمام شده است، به همین سادگی.
۲) ذهن خوانی، ممنوع! پیش داوری را کنار بگذارید
اگر می بینید همکارتان در حال گفت وگو با رییس است و نگاهی به شما می اندازد یا با آمدن تان حرف اش را قطع می کند بی جهت دلشوره نگیرید که حتما درباره شما صحبت می کرده و باید تا پایان روز منتظر وقوع حادثه بدی باشید.
۳) در مورد آنچه شما را می آزارد با یک هم راز صحبت کنید
کسی که قابل اعتماد باشد و از نظر شخصیتی مانند شما نباشد (اهل دلشوره نباشد) می تواند گوش شنوای شما شود و انرژی مثبت بدهد و باعث شود شما با گفتن و گفتن از بار استرس و غمی که در دل دارید بکاهید. البته باید دقت کنید سفره دل تان را پیش هر کسی باز نکنید.
۴) از تکنیک های آرام سازی استفاده کنید
انجام بعضی حرکات نرمشی یا شل و سفت کردن عضلات می تواند کمک کننده باشد و از اضطراب و دلشوره تان بکاهد. حتما ساعتی را به خودتان اختصاص دهید و آن کاری را که مایه لذت تان است انجام دهید. اگر همه لحظات شبانه روز درگیر همسر و فرزند و کار باشید و اصلا خودتان را فراموش کنید، کم می آورید و به مرور حتی در انجام وظایف خود در قبال آن ها نیز موفق نخواهید شد. شاید در این یک ساعت دلتان بخواهد پیاده روی کنید، مجله بخوانید، یا دوستی را ملاقات کنید. این که اهل معاشرت باشید می تواند در کاهش دغدغه و دلشوره شما موثر باشد. اگر هیچ کدام از توصیه ها فایده نکرد و همچنان مشکل باقی بود، قدم پنجم مراجعه به روان پزشک است که بتواند در کاهش اضطراب کمک تان کند.
عادات و رفتارهای ناپسند انسانی!
در مقایسه با حیوانات، متأسفانه بعضی انسانها رفتارهایی دارند که انسان بودن آنها را زیر سوال می برد. ما دروغ می گوییم، سر هم کلاه می گذاریم، دزدی می کنیم، با استرس، اضطراب یا اعمالی مثل، تاتو و … دست به خودآزاری می زنیم و به جسم و روحمان صدمه می زنیم، حتّی متأسفانه گاهی مردم دست به قتل و کشتن همنوع خود نیز می زنند! و این سوالیست که همواره محققین در آن متحیّرند که چطور اشرف مخلوقات در بعضی مواقع می تواند اینقدر وقیح، پست، دگرآزار و خودآزار باشد.
● شایعه پرانی
این عادت ناپسند همیشه بین مردم رواج بوده که پشت سرهم غیبت کنند و با قضاوت های نابجا و اشتباه و در ادامه شایعه پرانی، شخصیت، آبرو و زندگی دیگران را زیر سوال ببرند. روانشناسان می گویند:
حتّی میمونها که از قدیم شباهت زیادی به انسانها داشتند بااینکه حیوان هستند، همیشه برای بیشتر و بهتر شدن اتّحاد بینشان به یکدیگر کمک می کنند تا به هم نزدیک تر باشند، امّا انسانها با شایعه پرانی و حرفهای بی اساس که از ریشه اشتباه است و صحّت ندارد، سعی می کنند ارتباط خود را با دیگران نزدیک تر کنند و این درحالیست که در نهایت این عمل موجب گسستگی روابط آنها با شخص سوّم و چه بسا افراد دیگر می شود و اصلاً به این موضوع اهمیّتی نمی دهند و به خیال خود با این حرفها با نفر روبروی خود که صحبت می کنند صمیمی تر می شود یا به گفته ی "جنیفر بوسسون" استاد دانشگاه: "وقتی دو نفر تنفّر خود را در مورد شخص سوّمی با هم در میان گذاشته و با هم شریک می شوند، به نوعی فکر می کنند به هم نزدیک تر شده اند"
● شرط بندی
شرط بندی و قمار نیز جزء اعمال ناپسندیست که با وجود درگیری فکری زیاد در حین این عمل و در مقابل ضرر و زیان ویران کننده ی آن، باز هم در جهان عرف است!
جالب اینکه طی بررسی های مختلف، میمونها (که یک حیوان است!!) نیز علاقه به شرط بندی دارند (برای مثال در نوشیدن سریعتر آب میوه ها، با هم به نوعی شرط بندی می کنند)
این افراد، با نوعی افکار توّهم زا به مغز و روح خود تلقین می کنند که با یک پیروزی به پیروزی های بعدی نیز می رسی، امّا حقیقت این است که بالاخره روزی می بازند و با یک شکست در این راه، تمام پلهای قبلی و سرمایه ی آن فرد بر باد رفته است.
● استرس
استرس و اضطراب موجب بالارفتن فشار خون، مشکلات قلبی و سرطان می شود که همگی آنها به نوعی کشنده است. اگر از نوع حادّ آن باشد منجر به افسردگی و در ادامه عواقبی چون، خودکشی و اعمال غیر انسانی می شود.
امّا حقیقت این است که امروزه بیشتر ما کم و بیش، از بزرگ تا کوچک گرفتار این معظل هستیم.
بیشتر از ۶۰۰ میلیون نفر از جمعیت جهان کارمند هستند. در این بین امروزه برخی از آنها (در آمریکا حدود نیمی از کارمندان) با پیشرفت علم و وسایل کاربردی آن مثل، خطوط اینترنتی، ماهواره ای و ... ادامه ی ساعات کاری خود را در منزل نیز کار کنند! طبق مطالعات سال ۲۰۰۷، این موضوع سبب انتقال استرس به کودکان در منزل می شود و ... البته در این بین هرچه سنّ والدین و بزرگترها بیشتر شود، در منزل کمتر کار کرده و این جنجال را در خانه برپا نمی کنند. در مقابل جوانترها که قرار است پدر و مادر شوند، آنقدر اضطراب و نگرانی دارند که ناخودآگاه بر جنین و کودک خود نیز تأثیر می گذارند. برای مبارزه با استرس، بهترین راه، افزایش ساعات استراحت، ورزش و تغذیه مناسب است.
● عمل های زیبایی، پروتز، تاتو، سوارخ کردن گوش، بینی و...
طبق پیش بینی های علمی، تا سال ۲۰۱۵، ۱۷% ساکنین ایالت متحده دست به عمل های زیبایی،... دست می زنند، البته هرکدام برای این کار خود دلیلی دارند، مثل، مبارزه با پیری، زیبایی بیشتر و یا اینکه به چشم یک هنر به این اعمال نگاه می کنند! امّا حقیقت این است که با یک نگاه کلّی می توان دید که افراد زیادی در این بین دچار بیماری های ناشی از این عمل های زیبایی، تاتو، ... و حتّی در آخر مرگ می شوند، واقعاً زیبایی یا برجسته بودن نسبت به دیگران، اینقدر ارزش دارد؟!
در این بین صرف داروهای گیاهی، طبیعی و تناسب اندام از راه ورزش، رو به فراموشی رفته و در ازای آن، عمل های جراحی لاغری، پروتز، تاتو و ... جای آنها را گرفته است. تا کمی از سنّ مردم گذشت، به یاد کشیدن پوست گردن، رفع افتادگی پلک و ... می افتند و یا دست به نقاشی های تاتو و سوراخ کردن اعضای مختلف بدن خود می زنند.
در واقع، زیبایی تنها وسیله و بهانه ایست که در معنای اصلی آن، هیچ ربطی به اعمال فوق ندارد. در این بین هم فروشندگان این ابزار و یا دست اندرکاران و متخصصین این هنرهای مصنوعی، برای جذب و تسخیر مغز آنها نهایت تلاش خود را می کنند تا براحتی مردم بیچاره را به دام بیاندازند.
به قول روانشناس، دایانا زاکرمن، شعار مضحکی که در بین آنها شکل گرفته است این است: "هرچه زیباتر شوی، کامیاب تر و خوشحال تری!"، با وجود این بحران اقتصادی جهانی، باز هم هرروز تعداد عمل های زیبایی که هزینه هایی سرسام آور دارد، بیشتر می شود.
● گردن کلفتی و قلدربازی!
تحقیقات نشان داده است که منشاء این رفتار، از دوران راهنمایی کودکان شکل می گیرد، بیشتر آنها این فرهنگ را از برادر یا خواهر بزرگ خود در منزل یاد گرفته اند. همیشه دوست دارند رهبر یک گروه باشند. اگر منشاء این رفتار در منزل شناسایی و برطرف شود، می شود سریع جلوی این مشکل را گرفت، امّا در مقابل اگر همان طور بدون توجّه پیش رود، در دوران بزرگسالی گریبان گیر آنها می شود، بطوری که می بینیم که حدود ۳۰% مدیران و رئیسان کنونی شرکتها این رفتار را نسبت به زیردستان و کارمندان خود اعمال می کنند، از بهانه گیریهای بی مورد، سرزنش و توبیخ های کاری تا تهمت و دیگر رفتارهای ناپسندی که دیگر در آن سنّ قابل کنترل نیست، چرا که شخصیت آنها از کودکی به این ترتیب شکل گرفته، متخصصین می گویند، بهترین راه برخورد با این آدم ها، برخورد منطقی، صبوری و سازگاریست. این افراد از کودکی تا به این سنّ، با قلدربازی و رفتارهای این چنینی، همواره می خواهند قدرت بیشتری داشته باشند. متأسفانه باید گفت این صفت در میمونها که به نوعی با نظریه تکامل انسان در ارتباط هستند نیز موجود است!
● دروغ
علّت دقیق دروغگویی هنوز معلوم نیست! شاید، خودکم بینی، یکی از آنها باشد. به نوعی که اگر کسی، موقعیت یا وضعیت روحی و جسمی خود را در خطر ببیند، دروغ می گوید. متأسفانه طبق آمار، ۶۰% مردم در هر ۱۰ دقیقه، یک دروغ می گویند! البته که خود دروغگویی نیز کاریست دشوار و هنر خاصّ خود را دارد! چرا که چیزی حدود ۳۰ تا ۴۰ % مردم اصلاً یا نمی خواهند یا بلد نیستند دروغ بگویند، در این بین درصد و چگونگی دروغ گفتن نیز بستگی به محیط و شرایط آن فرد دارد، ضمن اینکه اگر کسی در این کار ماهر باشد، سعی دارد ابتدا با دروغگویی و بعد توجیه طرف مقابل، کاری کند که ناخودآگاه وی حرف او را باور کند! جالب اینکه حتّی بعضی حیوانات نیز قادرند فریبکارانه طرف مقابل را گیر بیاندازند، امروزه رباطها را نیز طوری طراحی می کنند که بتوانند دروغ بگویند!
● تقلّب و دورویی
درحالی که همیشه بین مردم شعار صداقت موج می زند، امّا متأسفانه از هر ۵ نفر، یک نفر حتّی شده با عدم پرداخت مالیات دست به تقلّب می زند و ۱۰% زن و شوهرها سر هم کلاه می گذارند و در مقابل هم دورو هستند! عدم صداقت بین مردم وجود دارد، در حالیکه همه می دانند این کار غیر اخلاقی و غیر انسانیست!
طبق تحقیقات، آمار عدم صداقت و دورویی در ازدواج هایی که بر پایه ی عاطفه بنا شده است بیشتر است تا ازدواج های منطقی. معمولاً کسی که عاطفی تر است در این بین ضربه بیشتری می خورد. معمولاً خیانت بین زن و شوهر هایی که به نوعی، مشهور و یا سیاستمدار هستند و از درجه بالای اجتماعی برخوردارند، شایع تر است. از نظر روانشناسان، جنس مذکّر همواره --- و تنوع در آن را دوست دارد، این خود یکی از دلایل خیانت است. در این بین هم به دلایل ذاتی هر فرد، تقریباً موعظه و پند و ... اثری ندارد.
● دزدی
شاید در وهله ی اوّل فکر کنید که کسی که دزدی می کند تنها از سر نیاز است، امّا حقیقت این است که از بین هر ۴۰ هزار دزد، ۱۱% آنها دچار جنون و بیماری سرقت هستند و از انجام و هیجانات طیّ آن لذّت می برند! امروزه متخصصین بر آنند تا بتوانند با استفاده از داروهای آرامش بخش و تأثیر آن بر ذهن این افراد، انگیزه ی دزدی و لذّت از آن را کاهش دهند.
بازهم این صفت نیز در میمونها نیز یافت شده است که دوست دارند غذا، میوه یا ... از یکدیگر بدزدند!
● خشونت
خشونت، صفت ناپسندیست که از دیرزمان در وجود بشرنهفته است. بنا به نظراتی، بخشی از این صفت، بطور ارثی و ذاتی، نسل به نسل منتقل می شود. هرچند در این میان باید به نیاکان تاریخ و قبایلی اشاره کنیم که سالهای سال، در کنار هم با صلح و صفا زندگی می کردند. یکی از علّتهای دیگر خشونت می تواند، اختلال در تغذیه، --- و یا مصرف دارو و مواد مخدّر باشد. یک آدم پرخاشگر همواره در پی دستورات مغز خود برای جبران یکی از اختلالات فوق الذکر پیش می رود. به هر صورت وجود و درجه ی خشم در آنها، بستگی به نژاد، نسلهای قبل و عوامل خارجی چون، محیط، اجتماعی و تاریخی دارد.
● تمایل به این صفات
موارد فوق، کم و بیش تبدیل به یک عادت شده که متأسفانه ترک آن بسیار سخت و زمان بر است. آنها بر این عقیده اند که با آگاهی از بد بودن و قبول ریسک عواقب آن برای آینده ی خود تلاش می کنند!!
در اینجا به برخی دلایل ثابت شده ی بروز این صفات اشاره می کنیم:
ـ برخی فطری این طور هستند.
ـ نیاز به برجسته بودن و معروفیت در اجتماع
ـ عدم آگاهی کافی از عواقب این صفات
ـ دیدگاه شخصی هر فرد و توجیه سلیقه ای این افراد در مورد این عادات ناپسند
ـ وجود استعداد و ژن های نهفته در آن فرد برای این عادات که در سنین بالا بروز می کند
در این میان برخی نیز این شعار را می دهند: "هنوز که چیزی نشده، برای مثال، مادربزرگ من ۹۰ سال سیگار کشید و سالم بود!
باستان شناسی در اعماق شخصیت
رویکردی که ویلهلم وونت در آغاز روانشناسی نوین بنا نهاد مبتنی بر جنبه هشیار و ضمیر خودآگاه بود. در واقع تا پیش از فروید روانشناسان تلاش می کردند که ابعاد آشکار و هویدای روان و شخصیت انسان را مورد بررسی و کنکاش قرار دهند.
با پدیدار گشتن مکتب روانکاوی و گسترش آرا و اندیشه های فروید جنبه پنهان شخصیت و در واقع ضمیر ناخودآگاه و ناهشیار انسان از حاشیه به متن وارد شد.
از سوی دیگر طرح مدل ساختاری شخصیت در قالب مفاهیم نهاد، خود و فراخود از سوی فروید موجبات شکل گیری نظریات شخصیتی بعدی را فراهم کرد. در این مقاله برآنیم تا به بررسی آرا و نظریات فروید پیرامون شخصیت بپردازیم.
● بنیانگذار روانکاوی
زیگموند فروید نورولوژیست و روانپزشک اتریشی (۱۹۳۹ـ۱۸۵۶) که از وی به عنوان بنیانگذار مکتب روانکاوی در تاریخ روانشناسی نوین یاد می شود از جمله نوابغی است که نظریاتش با وجود قریب به گذشت ۷۰ سال از مرگش همچنان مورد توجه دانشمندان و روانشناسان با رویکردهای مختلف است. فروید که رشته پزشکی را برای ادامه تحصیل انتخاب کرده بود در سال ۱۸۹۱ درجه دکترای خود را دریافت کرد ولی برخلاف رشته تحصیلی خود به پژوهش پیرامون علل بیماری های روانی پرداخت. در این میان مصاحبت با افرادی همچون ژان شارکو پزشک معروف فرانسوی و ژوزف بروئر موجب شکل گیری زمینه های نظام روانکاوی در اندیشه وی شد. در سال ۱۸۹۶ فروید اصطلاح روانکاوی را برای توضیح و تبیین روش خود برگزید، روشی که امروزه با وجود پدیدآمدن مکاتب و رویکردهای مختلف همچنان مورد توجه برخی از روانشناسان است.
بینش های عمیق و مطالعات گسترده وی در مورد علل روان رنجوری و به ویژه تعارضات جنسی، موجبات انزوای حرفه ای وی را فراهم آورد تا جایی که تا مدت ها نه تنها از همکاری دوستانش محروم شده بود بلکه هیچ درمانجویی نیز به وی مراجع نمی کرد. با وجود این، چنین انزوایی موجب یاس فروید نشد و خود وی چنین مخالفت هایی را به عنوان مقاومت هایی طبیعی در برابر عقاید نهی شده (تابو) تعبیر کرد.
هرچند فروید در طول دوران حیات علمی خویش همواره تلاش نمود که نگاه نقادانه نسبت به اندیشه هایش را فراموش نکند ولی گهگاه جزم اندیشی و تعصب در باب روانکاوی، جدال های علمی و نزاع های فکری با شاگردانش را به دنبال داشت. این مساله تا بدانجا ادامه داشت که روانشناسان متبحری چون آدلر ویونگ مجبور به ترک انجمن روانکاوی شدند. با وجود آن که مداومت در کار و پژوهش فروید را به روانشناسی مطرح در جهان تبدیل کرده بود ولی چنین شهری موجب نشد که فروید از ۱۸ ساعت کار روزانه خود اندکی بکاهد بلکه همه انرژی خویش را مصروف تبیین نظریه ها و عقایدش نمود. در نهایت هنگامی که توانست جامع ترین نظریه شخصیت را به عنوان میراث خویش به جامعه روانشناسی تقدیم کند در ۸۵ سالگی بر اثر سرطان استخوان در گذشت.
● نظریه شخصیت
برخی براین اعتقادند که نظریه شخصیت فروید همچون شخصیت خود فروید پیچیده است. وی شخصیت را از ابعاد مختلف مورد بررسی قرار داده است. در این میان فروید معتقد است ۲ نیروی اساسی یعنی اروس (Eros) که نیروی زندگی است و تاناتوس(thanatos) که نیروی مرگ و پرخاشگری است شخصیت را به حرکت در می آورند.
انسان همواره خواهان ارضای فوری امیال خویش است ولی ارضای چنین امیالی به دلیل وجود مقررات اجتماعی همواره ممکن نخواهد بود و به همین دلیل با تعارض های اجتناب ناپذیری مواجه می شود. در کنار چنین تعارضاتی، افراد تلاش می کنند که با به کارگیری مکانیزم های دفاعی از بروز غیر قابل کنترل تکانه های جنسی و پرخاشگری خود جلوگیری کنند. مسلماً بدون تمسک به چنین مکانیزم هایی «تمدن بشری به جنگلی از انسان های حیوان صفت تجاوزگر و ویرانگر تبدیل خواهد شد.» در واقع اساس نظریه شخصیت فروید برمحور تعارضات ناهشیاری است که افراد به واسطه استفاده از مکانیزم های دفاعی از بروز و ظهور غیرقابل کنترل آنها در جامعه جلوگیری می کنند.
● سطوح شخصیت
فروید در نخستین تقسیم بندی خود شخصیت را به ۳ سطح تقسیم کرد:
۱) سطح هشیار«conscious»: فروید در توصیف سطح هشیار شخصیت بیش از همه برجنبه محدود بودن آن اشاره می کند. در واقع تمام احساسات و تجربیاتی که ما در لحظه خاص از آن آگاه هستیم در قلمرو هشیاری قرار می گیرد.
۲ـ سطح ناهشیار «unconscious»: این سطح که به اعتقاد فروید مهم ترین و بزرگ ترین بخش شخصیت است به عنوان مخزن غرائز و امیالی در نظر گرفته می شود که محرک اصلی اعمال و رفتار انسان است. این سطح که برخی از آن به عنوان ضمیر ناخودآگاه نیز تعبیر می کنند بخشی است که روانکاوی برآن متمرکز شده است. بدون شک بررسی چنین سطحی از شخصیت با ابزار تجربی و آزمایشگاهی امکانپذیر نیست. به همین دلیل فروید به دو شیوه تداعی آزاد و تفسیر رو یا روی می آورد.
۳) سطح نیمه هشیار«preconscious» : در کنار دو سطح هشیار و ناهشیار فروید از سطحی به نام نیمه هشیار سخن به میان می آورد که حلقه اتصال دو سطح دیگر است. در واقع سطح نیمه هشیار همچون پلی عمل می کند که میان قلمرو ناهشیار و قلمرو هشیار پیوند برقرار می کند. خاطرات و افکاری که ما در لحظه حال از آنها آگاه نیستیم یا با وجود اراده کردن برای برزبان آوردن آنها نمی توانیم در مورد آنها سخن بگوییم ولی با گذشت اندک زمانی ناگهان آن مطالب در ذهنمان نقش می بندند همگی در قلمرو نیمه هوشیار قرار می گیرند. فروید برای فهم سطوح بالا از مثال کوه یخ شناور در دریا استفاده می کند. مسلماً هنگامی که کوه یخی در دریا شناور است تنها بخش کوچکی از این کوه یخی قابل مشاهده است و بخش وسیع آن در زیر آب قرار دارد. فروید سطح هشیار را همان بخش قابل مشاهده و هویدا می داند و بخش پنهان و نادیدنی کوه یخی را سطح ناهشیارشخصیت تلقی می کند.
● ساختار شخصیت
پس از بررسی سطوح سه گانه شخصیت به بررسی نظریه ساختار شخصیت که توسط فروید مطرح شده و نقش بسیار مهمی در تحولات مربوط به روانشناسی شخصیت از خود برجای گذاشته می پردازیم. هرچند ذکر یک نکته ضروری است که طرح مدل ساختاری در واقع تجدید نظری بر نظریه سطوح شخصیت است که تحت عنوان مدل مکان نگاری یادشده است.
فروید در تحلیل آناتومی شخصیت سه ساختار کلیدی را به ترتیب ذیل ذکر می کند که عبارتند از:
۱) نهاد(id) : نهاد در واقع از مجموعه غرائز و کیفیات روانی به ارث برده شده تشکیل شده است. در مقایسه با نظریه سطوح شخصیت، نهاد مترادف با سطح ناهشیار شخصیت است و در واقع پایه اصلی شخصیت را تشکیل می دهد. نهاد مطابق با اصل لذت (pleasure principle) عمل می کند و تلاش می کند که به حداکثر لذت وحداقل تنش دست یابد. آنچه برای نهاد اهمیت دارد ارضای فوری نیازها بدون توجه به واقعیت و محدودیت هاست. در واقع هیچ اصل و قاعده ای برای نهاد جز اصل لذت تعریف نشده و همه چیز در اصل لذت خلاصه می شود. برخی نهاد را به نوزادی تشبیه کرده اند که برای حصول هدف خویش دست به هرکاری می زند و بدون توجه به محدودیت های محیط در صدد تحقق هدف خویش است.
۲) خود«ego»: دومین ساختار شخصیت تحت عنوان خود [من] نامیده می شود که بخش منطقی شخصیت را تشکیل می دهد. اصل حاکم براین بخش اصل واقعیت reality Principle است. در واقع «خود» تلاش می کند با استمداد گرفتن از عقل و با توجه به شرایط زمان و مکان به ارضای تکانه های نهاد بپردازد. نکته مهم در اینجاست که خود تلاش نمی کند که مانع ارضای تکانه های نهاد شود بلکه تحقق آنها را به تاخیر می اندازد تا شرایط تحقق آنها فراهم شود. در واقع «خود» نقش کنترلی را برتکانه های نهاد اعمال می کند.
برای فهم بهتر مساله می توان آن گونه که خود فروید اشاره کرده رابطه خود و نهاد را به رابطه سوارکار روی اسب تشبیه کرد. سوارکار نماد خود و اسب نماد نهاد و امیال مربوط به آن است. بدون شک اسب بدون سوارکار در واقع کنترلی برخود ندارد و هر آن اگر رم کند می تواند حادثه تلخی را پدید آورد. در واقع اگر فرد تابع جنبه منطقی شخصیت یعنی خود نباشد ناچار تحت کنترل امیال و غرائز نهاد قرارخواهد گرفت.
۳) فراخود «superego»: فروید در کنار نهاد که تابع اصل لذت است و خود که مطابق اصل واقعیت عمل می کند قلمرو دیگری از شخصیت را تحت عنوان «فراخود» معرفی می کند. در واقع فراخود «نمودار درونی ارزش های دیرین و کمال مطلوب های اجتماع است؛ آنچنان که والدین و مربیان آنها را به کودک شناسانده و با سیستم کیفر و پاداش، ذهنی او کرده اند» (سیاسی، ۱۳۸۸، ص ۹).
فراخود همچون نهاد عمدتاً ناهشیار است و به عنوان «حربه اخلاقی شخصیت» به کارمی رود و مانع تحقق امیال و غرائز نهاد می شود. فراخود را می توان با وجدان اخلاقی یا عقل عملی کانت مترادف دانست. ذکر این نکته ضروری است که نباید از سخنان و آراء فروید چنین برداشت شود که نهاد، خود و فراخود ۳ چیز مجزا و منفک از هم هستند بلکه این سه درکنار هم و در تعامل و گاهی در تقابل با یکدیگر شخصیت را شکل می دهند. در واقع در شخص بهنجار این ۳ بخش در تعامل با یکدیگر عمل می کنند و عدم هماهنگی میان این سه بخش نابهنجاری را به دنبال دارد. به همین دلیل می توان از نهاد به عنوان جزء زیستی، از خود به عنوان جزء روانی و از فراخود به عنوان جزء اجتماعی شخصیت نام برد.
از رازهای نهفته در ذهن انسان چه میدانید؟
در اینجا می خواهیم درباره چیزی صحبت کنیم که بیش از یک چهارم عمر هر انسان صرف آن می شود. هنوز دلیل به خواب رفتن هم به صورت معما باقی مانده است.
۱) خوابیدن
در اینجا می خواهیم درباره چیزی صحبت کنیم که بیش از یک چهارم عمر هر انسان صرف آن می شود. هنوز دلیل به خواب رفتن هم به صورت معما باقی مانده است. چیزی که دانشمندان می دانند این است که: خوابیدن برای بقای پستانداران جنبه حیاتی دارد. بی خوابی فزاینده می تواند به تغییر خلق و خو، توهّم زدگی و در حالت های خاص، حتی به مرگ منجر شود. خواب دارای دو وضعیت است: حرکات غیرسریع چشم (NREM) که در خلال آن، مغز فعالیت کم سوخت و سازی انجام می دهد و حرکات سریع چشم (REM) که در خلال آن، مغز بسیار فعّال است. برخی دانشمندان فکر می کنند که خواب NREM به بدن استراحت می دهد و شبیه خواب زمستانی باعث ذخیره انرژی می گردد و خواب REM می تواند به سازماندهی خاطرات کمک کند. البته این ایده هنوز اثبات نشده است و رویاهایی که در خلال خواب REM به وقوع می پیوندد همیشه ارتباطی به خاطرات ندارد.
۲) خواب دیدن
اگر از ۱۰ نفر بپرسید که خواب ها و رویاهای انسان از چه تشکیل شده اند، احتمالاً ۱۰ پاسخ متفاوت دریافت می کنید. علتش این است که دانشمندان هنوز سرگرم کشف این معما هستند. یک احتمال: خواب دیدن از طریق تحریک حرکت سناپس ها بین سلول های مغز، به تمرین دادن مغز می پردازد. یک نظریه دیگر این است که خواب های افراد درباره وظایف و هیجاناتی است که در طول روز به آن پرداخته و این فرایند می تواند به استحکام افکار و خاطرات کمک کند. بطور کلّی، دانشمندان در این نکته توافق دارند که خواب دیدن در خلال عمیق ترین بخش خواب که حرکات سریع چشم (REM) خوانده می شود اتفاق می افتد.
۳) احساسات خیالی
تخمیمن زده می شود که در حدود ۸۰ درصد حس هایی که در ناحیه اندام های قطع شده بدن وجود دارد مانند گرما، خارش، فشار و درد، برآمده از “اندام های گمشده” هستند. افرادی که این پدیده “اندام خیالی” را تجربه می کنند، حسی که دارند درست مانند این است که آن اندام جزئی از بدن آن هاست. یک توضیحی که در این مورد وجود دارد این است که عصب های ناحیه عضو قطع شده، ارتباط جدیدی با نخاع برقرار می کنند و به فرستادن علائم (سیگنال) به مغز ادامه می دهند، درست مانند هنگامی که عضو قطع شده سرجایش وجود داشت. احتمال دیگری که داده می شود این است که مغز طوری برنامه ریزی شده است که با بدن کامل کار کند. به عبارت دیگر، احتمال داده می شود که مغز، الگویی از یک بدن کامل با تمام اجزاء و اندام ها را در خود نگهداری می کند.
۴) کنترل مأموریت
ساعت بیولوژیک بدن که در هیپوتالاموس مغز قرار دارد، برنامه ریزی فعالیت های بدن برای یک ریتم ۲۴ ساعته را بر عهده دارد. واضح ترین اثر این ریتم، چرخه خواب و بیداری است امّا ساعت بیولوژیک بر روی دستگاه گوارش، دمای بدن، فشار خون و تولید هورمون ها نیز تأثیر دارد. پژوهشگران دریافته اند که شدّت نور می تواند از طریق تنظیم هورمون ملاتونین، این ساعت را عقب یا جلو ببرد. تحقیقات بر روی این مسئله که آیا مکمل های غذایی حاوی ملاتونین می توانند از خستگی پرواز ناشی از اختلاف ساعت جلوگیری کنند یا نه همچنان ادامه دارد.
۵) خاطرات
انسان ها معمولاً برخی اتفاقات را به سختی فراموش می کنند، مثل اولین روز مدرسه یا نخستین ملاقات با همسر. سوال این است که این فیلم های سینمایی چگونه در ذهن انسان نگهداری می شود؟ دانشمندان با استفاده از تکنیک های تصویربرداری از مغز در حال کشف سازو کار مسئول ایجاد و ذخیره سازی خاطرات هستند. یافته های کنونی نشان می دهد که ناحیه هیپوکامپوس که درون غشاء خاکستری مغز قرار دارد می تواند به صورت جعبه خاطرات عمل کند.
۶) معما
خنده یکی از رفتارهای انسان است که درک بسیار اندکی از آن وجود دارد. دانشمندان دریافته اند که در خلال یک خنده از ته دل، سه قسمت از مغز فعّال می شود: بخش تفکّر که به شما کمک می کند معنی شوخی یا جوک را درک کنید، بخش حرکت که به عضلاتتان دستور حرکت می دهد، و ناحیه هیجانات که حس “شادی” را بیرون می کشد. امّا چیزی که هنوز ناشناخته مانده این است که چرا یک نفر به یک جوک احمقانه می خندد در حالی که فرد دیگری موقع تماشای یک فیلم ترسناک خنده اش می گیرد. به گفته یکی از پژوهشگران، خنده واکنشی است به ناهمخوانی و ناسازگاری (داستان هایی که از انتظارات متعارف پیروی نمی کنند). تنها چیزی که مشخص است این است که خنده حال ما را بهتر می کند که همین مسئله حالت معمایی این مسئله را از بین می برد.
۷) طبیعت درمقابل تربیت
در جدال دیرپای مربوط به این که آیا افکار و شخصیت، توسط ژن ها کنترل می شود یا محیط، دانشمندان به شواهدی دست یافته اند که نشان می دهد پاسخ این سوال یکی یا هر دوی آن هاست! قابلیت مطالعه ژن های یک فرد، بسیاری از خصوصیات و ویژگی های انسان را نشان داده است که ما کنترل اندکی بر روی آن ها داریم و در عین حال، در بسیاری از زمینه ها، نشان داده شده است که تربیت، تأثیری قوی بر این که ما که هستیم و چه می کنیم داشته است.
۸) میرائی
براستی سوال این است که چرا انسان پیر می شود؟ همه ما با یک جعبه ابزار عالی به دنیا می آئیم که پر است از سازوکارهای مقابله با بیماری ها، به نحوی که ممکن است فکر کنیم می تواند ما را در مقابل انواع بیماری ها محافظت کند. امّا با افزایش سن، سازوکار ترمیمی بدن از فرم خارج می شود. در واقع، مقاومت ما در برابر صدمات جسمی و استرس کاهش می یابد. نظریه هایی که در مورد علّت سالخوردگی انسان وجود دارد را می توان به دو دسته تقسیم کرد: اول اینکه پا به سن گذاشتن مانند سایر ویژگی های انسان، ممکن است بخشی از ژنتیک انسان باشد که طبق برنامه ریزی خاصی اتفاق می افتد و دوم اینکه در یک دیدگاه کمتر خوش بینانه، پا به سن گذاشتن، علّت خاصی ندارد و در نتیجه صدمات سلّولی که در طول زندگی به وقوع می پیوندد، پیش می آید. تعداد زیادی از دانشمندان فکر می کنند که علم نهایتاً پا به سن گذاشتن را به تأخیر خواهد انداخت و حداقل طول عمر را به دو برابر طول عمر فعلی خواهد رساند.
۹) انجماد
زندگی جاوید ممکن است واقعیت نداشته باشد امّا یک رشته جدید به نام کرایونیکس (Ceyonics) می تواند به برخی از انسان ها دو بار حیات اعطاء کند. در مراکز کرایونیکس، بدن انسان ها را پس از مرگ در خمره هایی پر از نیتروژن مایع در دمای منهای ۷۸ درجه سانتیگراد قرار می دهند. ایده ای که وجود دارد این است که فردی که بر اثر یک بیماری که فعلاً لاعلاج است فوت شده می تواند در آینده هنگامی که درمان آن بیماری کشف شد، یخ گشایی و احیاء شود. هم اکنون بدن تد ویلیامز، بازیکن شاخص و معروف بیس بال در یکی از مراکز کرایونیکس در آریزونا منجمد شده است. البته فعلاً هیچیک از بدن هایی که بدین ترتیب منجمد شده اند احیاء نشده اند زیرا این فناوری هنوز به وجود نیامده است ولی دانشمندانی که در این زمینه کار می کنند امیدوارند در آینده به این فناوری دست یابند.
۱۰) هشیاری و آگاهی
هنگامی که صبح از خواب برمی خیزید، متوجه می شوید که خورشید طلوع کرده است، صدای پرندگان را می شنوید و هوای تازه را بر روی پوست صورت خود حس می کنید. به عبارت دیگر، هوشیار هستید. این موضوع پیچیده از دیرباز در جوامع علمی مطرح بوده است. اخیراً دانشمندان علم اعصاب، هشیاری را به عنوان یک موضوع پژوهشی واقعی مورد توجه قرار داده اند. بزرگترین معما در این حوزه توضیح این مسأله بوده است که چگونه فرایندها در مغز به تجربیات ذهنی می انجامند. تاکنون دانشمندان توانسته اند لیست بالا بلندی از سؤالات را تهیه کنند.
چه کسانی سیلی نقد را به حلوای نسیه ترجیح می دهند؟
سیلی نقد بهتر از حلوای نسیه است. همه ما این ضرب المثل را شنیده ایم و شاید برای خیلی از ما تکیه کردن بر آنچه هست و دل نبستن به منافع احتمالی در آینده به یک اصل بدیهی در زندگی مان تبدیل شده باشد. اما این تمام ماجرا نیست. این ضرب المثلی که پیشینیان ما سینه به سینه به نسل های بعدی منتقل کرده اند، می تواند روی دیگری هم داشته باشد؛ روی دیگری که چندان هم روشن نیست و آن، درست زمانی است که منافع زودگذر و کوتاه مدت را به برنامه ریزی های بلندمدت و مستمر ترجیح می دهیم. در گفتگو با دکتر ابراهیمی مقدم، روان شناس بالینی، به ریشه های این رفتار پرداخته ایم....
▪ آقای دکتر! آیا اینکه ما گهگاه منافع کوتاه مدت خودمان را به دستاوردهای متعالی تر اما طولانی مدت ترجیح می دهیم، ریشه در فرهنگ و نحوه تربیت ما دارد؟
ـ با تقریب بالایی می توان به این پرسش، پاسخ مثبت داد. در دانش روان شناسی می توان مفهوم «تقویت» را جایگزین منافع گوناگون کرد. نحوه انتخاب ها و رفتارهای ما می تواند بر اساس برداشتی که از «تقویت» داریم تغییر نماید.
▪ ممکن است یک تعریف اجمالی از مفهوم «تقویت» ارایه کنید؟
ـ ببینید؛ برای آنکه رفتاری افزایش یابد، می توان از روش های مختلف استفاده کرد. یکی از آن روش ها که در روان شناسی تربیتی خیلی مورد استفاده قرار می گیرد، روش تقویت رفتار است. در تقویت رفتار، رفتار موردنظر تقویت می شود؛ مثل گفتن کلماتی از قبیل آفرین، بارک ا... یا دادن هدیه ای دلخواه به فرد. البته بین تقویت و پاداش تفاوت وجود دارد؛ مثلا فردی که پاداش می گیرد، نه تنها از آنکه قرار است پاداش بگیرد اطلاع دارد؛ بلکه برای آن برنامه ریزی هم می کند. مثلا یک قهرمان ورزشی برای به دست آوردن مدال المپیک برنامه ریزی کرده و تلاش می کند، در حالی که کسی که از طرف دیگران رفتارش تقویت می شود، شاید اصلا فکر آن را هم نمی کرده. مثلا بچه ای که سلام می کند با لبخند و نوازش معلم مواجه شده و رفتارش تقویت می شود. از طرف دیگر، تقویت می تواند مثبت یا منفی باشد. در تقویت مثبت با اضافه کردن چیزی به موقعیت به دنبال افزایش رفتار هستیم، در حالی که درتقویت منفی با کاستن چیزی از موقعیت به دنبال کاهش رفتار هستیم. تقویت مثبت مثل دادن شیرینی یا شکلات به فرزندمان پس از رفتار درست است تا آن رفتار ادامه یابد. تقویت منفی مثل کم کردن بار تکالیف و یا سبک کردن کوله پشتی فرزندمان است به دلیل آنکه مودب بوده است. در هر صورت تقویت از روش هایی است که با آن می توان به افزایش رفتار کمک کرد.
▪ آیا اگر تقویت، دایمی و همیشگی باشد؛ نتیجه بهتری به همراه خواهد داشت؟
ـ شاید این گونه تصور شود که اگر تقویت پیوسته و همیشگی باشد، رفتار مورد نظر تثبیت خواهد شد؛ در حالی که پژوهش ها نشان می دهد که تقویت های پاره ای (سهمی یا تکه ای) نقش بیشتری در افزایش رفتار دارند. به عبارت دیگر، اگر کودکی همیشه برای انجام رفتار هایش «تقویت» بگیرد، به نظر متوقع می شود ولی اگر هرازگاهی «تقویت» دریافت کند، دیگر این طور نخواهد بود که به محض دریافت نکردن تقویت، رفتارش خاموش و سرد شده و انگیزه اش را از دست بدهد.
▪ آیا میان برنامه های تقویتی تفاوتی وجود دارد؟
ـ بله؛ برنامه های تقویتی به انواع گوناگونی تقسیم بندی شده اند که شاید از حوصله این بحث خارج باشد. حتی گاهی برای سنجش رفتارها از مدل های حیوانی نیز استفاده شد است؛ مثلا آقای اسکینر در سال ۱۹۵۰میلادی، کبوترانی را تربیت کرد که می توانستند به دو دکمه که هم زمان در دسترس بودند اما برنامه های مختلف تقویت را می دادند، نوک بزنند. این شیوه تقویتی برنامه تقویت هم زمان نامیده شده است. اسکینر گزارش کرد که کبوتران، در دوره خاموشی، پاسخ های خود را به نسبت برنامه های تقویتی مختلف توزیع می کنند. بعدها برنامه تقویت هم زمان زنجیره ای مطرح شد. در حالی که برنامه های تقویتی هم زمان برای بررسی رفتارهای انتخابی ساده به کار می روند، برنامه های هم زمان زنجیره ای برای بررسی رفتارهای انتخابی پیچیده مورد استفاده قرار می گیرند. در برنامه های هم زمان زنجیره ای، رفتار فرد در ضمن اولین مرحله آزمایش تعیین می کند که او در ضمن دومین یا آخرین مرحله آزمایش چه نوع برنامه تقویتی دریافت کند. یکی از یافته های جالب حاصل از کارکرد برنامه تقویتی هم زمان زنجیره ای مربوط به حوزه کنترل شخصی است. افراد در شرایط معمولی به طور آشکار تقویت کننده ای کوچک اما فوری را به تقویت کننده ای بزرگ اما دیرآیند ترجیح می دهند.
▪ پس اینکه فرد تقویت کننده های معمولی را ترجیح بدهد، طبیعی است؟
ـ ببینید؛ فردی که از هوش و شناخت بالاتری برخوردار است، معمولا تقویت کننده ای بزرگ تر و دیرآیند را به تقویت کننده ای زودآیند و کوچک ترجیح می دهد؛ مثلا دانش آموزی که از وضعیت هوشی و سطح شناختی بالاتری برخوردار است احتمالا بهتر می تواند روی وسوسه هایی از قبیل بازی کردن با دوستان در کوچه و خیابان فایق آمده و به جای آن به فکر قبولی در کلاس درس و دانشگاه باشد؛ چیزی که هر چند دیرتر اتفاق می افتد ولی لذت بزرگ تر و بیشتری را برایش در پی دارد.
▪ آیا این مساله را می توان در بزرگسالی هم مشاهده کرد؟
ـ بله؛ در امور مربوط به مسایل اخلاقی و انسانی هم همین امر دیده می شود، مثلا فردی که روزه می گیرد، مسلما تحت تاثیر عوامل مختلف مثل بوی غذاهایی که از بیرون او را تحت تاثیر می دهند و احساس گرسنگی و تشنگی که درونی هستند قرار می گیرد. اگر از سطح رشد شناختی، اقتصادی و هوشی بالاتری برخوردار باشد، احتمالا می تواند تا زمان به دست آوردن تقویت بزرگ تر که در لحظه افطار اتفاق می افتد، صبر کرده و به تقویت های کوچک پیرامون پاسخ ندهد ولی گاهی دیده ایم که بچه هایی که در سن پایین تری هستند، قدرت مقاومت و اصطلاحا تاب طاقت نیاورده و تا رسیدن به نتیجه صبر نمی کنند. البته این تحمل و مقاومت می تواند در ایجاد و افزایش اعتماد به نفس هم تاثیرات به سزایی داشته باشد و هم به افزایش عزت نفس و حرمت نفس فرد منجر شود و به این وسیله میزان اعتبارش در نزد خودش هم افزایش یابد.
▪ این مساله در مورد مسایل خانوادگی هم صدق می کند؟
ـ البته! واقعیت این است که هر خانواده ای در برهه ای از زمان با تنش و تلاطم مواجه می شود و خانواده سالم خانواده ای است که اعضای آن به هم وفادار بوده و سعی در تکریم شخصیت یکدیگر داشته باشند. به کرات دیده شده است افرادی که از سطح فکری، فرهنگی یا اعتقادی سستی برخوردار بوده اند با کوچک ترین تندباد حوادث به سمت دنیای خارج یا خدای نکرده خیانت های زناشویی رفته اند و به نوعی نتوانسته اند کشتی زندگی خانوادگی را به طور امن و امان به منزل مقصود که آرامش است، برسانند. پس تقویت کننده های ناچیز مثل زرق و برق دنیای بیرون را به تقویت کننده ای بزرگ تر و دیرآیند مثل احساس آرامش درونی ترجیح داده اند.
نگاهی به شخصیت از زاویه روانشناسی
با وجود گذشت بیش از یک قرن از پیدایش روان شناسی نوین، پرداختن به مفهوم شخصیت و طرح نظریه های شخصیت، حوزه و زمینه ای بدیع می باشد. درواقع تا پیش از پدید آمدن رویکرد روانکاوی و آرای فروید، چندان اقبالی به مفهوم شخصیت نشان داده نشده بود. نظریه ها و اندیشه های فروید و پیروان وی که تحت عنوان نو روانکاوان شناخته می شوند، زمینه را برای بررسی علمی شخصیت فراهم نمود. به هر حال بررسی شخصیت و اهمیت نظریه های مطرح شده پیرامون آن تا بدانجاست که برخی از روانشناسان همچون آلپورت معتقدند که کشف شخصیت را باید یکی ازرویدادهای مهم عصر حاضر در روان شناسی در نظر گرفت.
● پیشینه تاریخی
هرچند امروزه بررسی نظریه های شخصییتی «theories of personality» برای یک روان شناس و روانپزشک، امری ضروری است؛ ولی این بدان معنا نیست که مفهوم شخصیت از همان آغاز تاریخ رواشناسی نوین در کانون توجه بوده است. درواقع نه در ساختارگرایی ویلهلم وونت و نه در رفتارگرایی واتسون، جایی برای نظریه های شخصیت نمی توان یافت.
با ورود فروید به عرصه روان شناسی و بنانهادن روانکاوی «psychoanalysis» بتدریج مفهوم شخصیت از حاشیه به متن آورده شده است. فروید با این که در رشته پزشکی تحصیل کرده بود؛ ولی برخلاف وونت و واتسون از روش آزمایش استفاده نکرد؛ بلکه تلاش نمود نظریه شخصیت خود را بر مبنای مشاهدات بالینی تدوین نماید. ادامه تلاش های فروید را می توان در شکل گیری مکتبی تحت عنوان نو روانکاوان مشاهده کرد، کسانی که با وجود فاصله گرفتن از بسیاری از آراء و اندیشه های فروید همچنان به بسیاری از مبانی اصلی نظام فرویدی وفادار مانده بودند.
گوردون آلپورت در اواخر ۱۹۳۰ در دانشگاه هاروارد، مطالعاتی را پیرامون شخصیت انجام داد و همین امر موجب به رسمیت شناختن بررسی علمی شخصیت در روان شناسی نوین شد. از آن زمان بود که موجی از مطالعات و نظریه ها، مطرح و کتب و مقالات علمی بسیاری در راستای شناختن شخصیت به نگارش درآمد.
● مفهوم نظریه
اصطلاح «نظریه های شخصیت» از ۲ جزء «نظریه» و «شخصیت» تشکیل شده است. برای فهم اصطلاح «نظریه های شخصیت» ناگزیر باید درک درستی از مفهوم نظریه در ذهن خواننده وجود داشته باشد. از سوی دیگر باید به تمایز میان «نظریه» و «قانون» دقت نمود تا برداشت های نادرست را به دنبال نداشته باشد.
هنگامی که یک محقق برای یافتن پاسخ مساله ای به جمع آوری اطلاعات از طرق مختلف همچون مشاهده، آزمایش و... می پردازد، ضروری است که اطلاعات به دست آمده را در چارچوب خاصی قرار دهد تا بسهولت به بررسی و شرح آنها بپردازد. چنین چارچوبی توسط نظریه تامین می شود.
مبنای شکل گیری یک نظریه ارائه فرضیه یا فرضیه هایی است که محقق پیش از شکل گیری نظریه مطرح می کند. چنین فرضیه هایی از طریق استدلال و آزمایش تجربی مورد بررسی قرار می گیرند. کلوبارد در تعریف نظریه چنین بیان می کند که: «نظریه فرضیه ای است که پس از گذشتن از محک استدلال و انتقاد تجربی به تحقیق پیوسته باشد نظریه برای این که معتبر و سودمند باقی بماند، باید دائما با پیشرفت علم تغییر و تحول یابد و تحقیق و انتقاد اموری را که تازه روی می دهند، پیروی نماید. اگر نظریه ای کامل پنداشته شود و ثابت بماند، یعنی اگر از تحقیق پیگیر درباره صحت آن خودداری شود، آن نظریه به آموزه تبدیل می شود.» «سیاسی، ۱۳۸۸ ص.»
● تحلیل مفهوم شخصیت
به لحاظ لغوی، واژه شخصیت «personality» ازکلمه لاتین «persona» اخذ شده است. واژه«persona» درواقع اشاره به نقابی می کند که افراد در یونان باستان هنگام اجرای نمایش از آن استفاده می کردند. با تحلیل لغوی، این واژه می توان چنین برداشت کرد که مقصود از شخصیت، جنبه ظاهری و آشکار شده فرد است که قابل رویت برای افراد جامعه می باشد؛ هرچند چنین برداشتی نادرست نیست؛ اما بیانگر همه واقعیت نیز نمی باشد. درواقع هنگام سخن گفتن از شخصیت، خصوصیات و ویژگی های منحصر به فردی به ذهن متبادر می شود که در عین حال تا حدودی از دوام و ثبات برخوردار هستند. شخص با دارا بودن چنین ویژگی های منحصر به فرد و بادوامی است که در موقعیت های مختلف، واکنش های متفاوت را از خود بروز می دهد.
روان شناسان برای بررسی شخصیت افراد از ابرازهای مختلفی استفاده می کنند که برخی از آنها عبارتند از پرسشنامه های خودسنجی، فنون فرافکن، مصاحبه های بالینی و...
● نظریه شخصیتی و ماهیت انسان
هنگامی که روانشناسی به طرح یک نظریه شخصیتی می پردازد، ابعاد مختلفی را در نظریه خود در نظر می گیرد. در این میان، برداشت وی از ماهیت انسان در شکل گیری نظریه شخصیتی، بسیار مهم است. درواقع می توان چنین گفت که تفاوت ها در نظریه های شخصیت را باید در تفاوت میان دیدگاه های نظریه پردازان پیرامون سوالات ذیل جستجو کرد:
۱) اراده آزاد یا جبرگیرایی: این مساله که آیا انسان سرنوشت خود را به دست خود رقم می زند یا قربانی تقدیر و سرنوشت است، همواره از جمله مسائل بحث انگیز از گذشته تا حال بوده است. گروهی بر این اعتقادند که آدمی در رفتار و اندیشه خود محکوم گذشته و رویدادهای خارج از خویش است؛ در حالی که مخالفان، چنین موضعی انسان را موجودی آزاد می دانند که با انتخاب های آزادانه مسیر زندگی و جهت رفتارش را تعیین می کند.
۲) طبیعت یا تربیت: مناقشه میان طبیعت و تربیت را بوضوح می توان در حوزه تعلیم و تربیت و نظرات فیلسوفان و روان شناسان مشاهده کرد که پیرامون موضوع یادگیری تحقیق می کنند. مقصود از طبیعت، صفات و ویژگی هایی است که برای انسان، جنبه ارثی و ژنتیکی دارد. در مقابل ویژگی های محیط، تحصیلات و هرآنچه کسب می شود، در قلمرو تربیت قرار می گیرد. حال این سوال مطرح می شود که آیا شخصیت ما توسط طبیعت آنها تعیین می شود یا این که تربیت به شخصیت ما شکل می دهد.
۳) گذشته یا حال: یکی از مباحث مهم در روان شناسی بویژه روان شناسی رشد ارزیابی اهمیت حوادث و رویدادهای کودکی در آینده کودک و شکل گیری شخصیت وی است. برخی از روان شناسان همچون فروید معتقدند که اساس شخصیت کودک در ۵ سال اول زندگی بنا می شود و شخصیت کودک تا آخر عمر تقریبا بدون تغییر باقی می ماند یا لااقل تغییر اندکی در آن ایجاد می شود. چنین دیدگاهی که به جبرگرایی تاریخی «historical determinism» معروف شده، با مخالفان بسیاری مواجه شده است. کسانی که معتقدند شخصیت افراد مستقل از گذشته افراد می تواند رشد و تکامل یابد.
۴) بی همتایی یا عمومیت: برخی از نظریه پردازان شخصیت بر بی همتا بودن هر فرد تکیه می کنند؛ ولی بسیاری نیز معتقدند با وجود تفاوت های فردی، وجوه اشتراک بسیاری را می توان در میان افراد مشاهده کرد.
۵) تعادل یا رشد: بدون تردید انسان ها در زندگی خود هدفی را دنبال می کنند و به تعبیری، انگیزه ای برای ادامه حیات خود دارند. حال این سوال را می توان مطرح کرد که آیا همه تلاش های انسان صرفا محدود به ارضای نیازهای جسمانی و ایجاد نوعی تعادل است؟ یا امری فراتر مدنظر می باشد؟ گروهی چنین برداشتی، یعنی ارضای نیازهای جسمانی را نگاهی سطحی دانسته و معتقدند که انسان ها به دنبال رشد و تکامل می باشند. درواقع از نگاه این افراد، تحقق خویش و رشد استعدادها، انگیزه ادامه حیات است.
۶) خوش بینی یا بدبینی: خوش بین بودن یا بدبین بودن به ماهیت انسان که جنبه قضاوت ارزشی در آن نهفته است، مساله ای است که نظریه پردازان شخصیت به آن توجه خاصی دارند. گروهی از این نظریه پردازان به شخصیت و ماهیت انسان بدبین بوده و بسیاری نیز نگاه خوشبینانه و امیدوارکننده به ماهیت انسان دارند. با بررسی مسائل فوق می توان چنین نتیجه گرفت که جبهه گیری و موضعگیری دوطرفه و نگاه افراطی و تفریطی داشتن نمی تواند چندان راهگشا باشد. آنچه منطقی به نظر می رسد، اتخاذ رویکردی میانه رو در قبال مسائل فوق است که می تواند در حل بسیاری از نزاع های فوق مثمرثمر واقع شود.
● نتیجه گیری
امروزه آگاهی از مفهوم شخصیت و نظریه های مرتبط با آن به عنوان ابزاری ضروری در مسائل روانشناسی بویژه در حوزه روان درمانی و آسیب شناسی تلقی می شود. درواقع عدم آگاهی از مسائل مرتبط با مفهوم شخصیت موجب می شود که بخشی از فرایند درمان مختل شود. از سوی دیگر نظریه های شخصیت ما را با ابعاد عمیق و با اهمیت شخصیت آشنا می کنند که نمی توان این آگاهی را از تحقیقات تجربی و آزمایشی به دست آورد.
یونگ و کلمه ها و ترکیبهای تازه
آنهایی که اهل کلاس های روان شناسی هستند و مباحث این رشته را دنبال می کنند، خوب می دانند که این روزها «یونگ» یکی از پرطرفدارترین و پرسروصداترین روان شناسانی است که کلاس های متعددی برای آموزش مفاهیمی که او وارد روان پزشکی کرده، برگزار می شود. برای آشنایی با این قبیل مفاهیم یونگی، گفتگویی داشته ایم با دکتر فربد فدایی، روان پزشکی که خودش نیز علاقه فراوانی به یونگ دارد و کتاب هایی در مورد او تالیف کرده است....
▪ آقای دکتر! ممکن است درباره مفاهیمی که در مکتب یونگ رایج است توضیحی بدهید؟
ـ بله، اشاره مختصری به این مفاهیم مفید است. برای نمونه، ایگو به مفهوم خودآگاهی و آگاهی از جهان بیرون و خویشتن است. پرسونا، شخصیت بیرونی است که واسطه ایگو با دنیای واقعی است و از آن به عنوان نقابی یاد کرده اند که ایگو در حضور دیگران بر چهره می زند.
پرسونا چیزی است که فرد می اندیشد مطلوب و مورد پذیرش دیگران در اجتماع قرار می گیرد. سایه، تصویری معکوس از پرسونا است. آنچه برای پرسونا ناپذیرفتنی است به صورت سایه جلوه گر می شود و به ویژه در رویاهای شبانه جلوه گر می گردد.
▪ آنیما و آنیموس چیستند؟
ـ به طور خیلی خلاصه آنیما عبارت است از ته نشست همه تجارب از زن در میراث روانی یک مرد، آنیموس عبارت است از ته نشست همه تجارب از مرد در میراث روانی یک زن. این امر توسط صاحب نظران فراوان عنوان شده است که مرد دارای عنصر مکمل زنانه و زن دارای عنصر مکمل مردانه است.
چینی های تائوییست از ین و ینگ صحبت می کنند، یعنی جنبه های زنانه و مردانه شخصیت انسان. یونگ در کتاب «دو رساله درباره روان شناسی تحلیلی» می نویسد: «تصویر قوی زن به صورت یک نمودگار باستانی در ناخودآگاه جمعی مرد وجود دارد که وی به کمک آن طبیعت زن را درمی یابد. اصل زنانه شامل ظرفیت هایی برای پرستاری، احساسات، هنر و یگانگی با طبیعت است.» اصل مردانه شامل اندیشه منطقی، ابراز وجود قهرمانانه، و پیروزی بر طبیعت است.
عنصر مردانه در زن باعث می شود زن در مواقع ضروری بتواند عهده دار اموری شود که ویژه مردان تلقی می شود. پدر نخستین ناقل تصویر آنیموس برای دختربچه است. به همان گونه که نخستین و مهم ترین تجربه یک مرد نسبت به زن به وسیله ارتباط با مادر حاصل می شود.
▪ مختصری هم راجع به ناخودآگاه در مکتب یونگ بگویید.
ـ لایه سطحی تر ناخودآگاه جنبه شخصی دارد و جایگاه کمپلکس ها (عقده ها یا گره ها) است. لایه ژرف تر را ناخودآگاه جمعی تشکیل می دهد که جایگاه نمودگارهای باستانی است.
▪ هر چند موضوعات نویی را آموختیم اما به نظر می رسد مجهولات ما هم بیشتر شد! ممکن است درباره نمودگارهای باستانی و کمپلکس ها هم تعریفی ارایه دهید؟
ـ از نظر یونگ نمودگارهای باستانی ظرفیت های موروثی است (که از طریق ژن ها به ارث می رسد) و آغازگر و تداوم بخش رفتارهایی است که برای همه انسان ها جنبه معمول و عام دارد. از نمودگارهای باستانی می توان به نیرو و کارمایه (انرژی)، خورشید، قهرمان و پیر خردمند اشاره کرد.
خود (معادل با self) مهم ترین نمودگار باستانی و نماینده کوشش ناخودآگاه انسان برای مرکزیت، تمامیت و معنی و ظرفیت ذاتی برای کلیت است. کمپلکس ها عقاید ناخودآگاه مرتبط با رویدادها یا تجربه هایی با زمینه هیجانی ویژه هستند. آنها وسایل ظهور نمودگار باستانی در روان شخصی هستند.
▪ ممکن است درباره کمپلکس ها مثالی بزنید؟
ـ در فرضیه یونگ، ایگو نیز یک کمپلکس است. ایگو همان کارکرد ایگوی فرویدی را دارد، یعنی تسلط بر زندگی خودآگاه و پل زدن بین دنیای درون روانی و جهان بیرونی. دیگر کمپلکس های تشکیل دهنده روان ممکن است با ایگو متحد یا مخالف باشند. برای نمونه، کمپلکس های اولیه با بار هیجانی، تمایل زیادی به خودمختاری دارند و می خواهند چون شخصیت های نسبی رفتار کنند که با ایگو مخالف است و آن را کنترل می کند. این شخصیت های نسبی به صورت تصاویری در رویاهای شبانه افراد طبیعی، یا به صورت توهمات در بیماران روان پریش، یا به صورت شخصیت های مجزا در نابه سامانی هویتی تجزیه ای (شخصیت های چندگانه) ظاهر می شوند.
خوانندگان عزیز شاید فیلم های «سه چهره حوا» و «سی بل» را به یاد داشته باشند که درباره همین موضوع است. به علاوه این کمپلکس ها مجریان صحنه هایی هستند که «واسطه های احضار ارواح» به اصطلاح شخصیت مردگان را حاضر می کنند.
▪ یعنی موضوع احضار ارواح واقعیت دارد؟
ـ خیر! آنچه واقعیت دارد این است که بخشی از روان یک فرد که زنده است و در این جلسات حضور دارد (یعنی مدیوم) واکنش نشان می دهد، یعنی یک کمپلکس از روان مدیوم این کار را انجام می دهد و روحی در این جلسات حاضر نمی شود.
▪ به این ترتیب یونگ موضوعات مهم و جدیدی را وارد روان پزشکی کرده است که ناخودآگاه جمعی، نمودگارهای باستانی، نقاب، سایه، کمپلکس ها و «خود» از آن جمله هستند.
ـ همین طور است. ضمن اینکه دستاوردهای یونگ محدود به این موضوعات نیست و مفاهیم دیگری را هم معرفی کرده است که نوع شناسی شخصیت و گرایش های درون گرایی و برون گرایی و کنش های اندیشه ورزی، عاطفه ورزی، احساس و اشراق در روان از آن جمله است.
نمادها، بحران میانه عمر و روش ویژه تعبیر رویاها از دستاوردهای دیگر اوست. با توجه به آنکه صحبت درباره هر یک از این موضوعات به زمان زیادی احتیاج دارد اگر مناسب بدانید بعدها در فرصت های های مناسب به آنها خواهیم پرداخت.