دلم مي خواست بخندم ولي گريستم
و ناگهان همه گفتند تو ديگر مرد شدي!
باشد از فردا مرد مي شوم
امروز يك انار به من بدهيد
Printable View
دلم مي خواست بخندم ولي گريستم
و ناگهان همه گفتند تو ديگر مرد شدي!
باشد از فردا مرد مي شوم
امروز يك انار به من بدهيد
دریاب که مبتلای عشقم
آزاد کن از بلای عشقم
نظامی
مفلسانيم و هواي مي و مطرب داريم
آه اگر خرفه ي پشمين به گرو نستانند
(حافظ)
در سرزمین من عاشق بودن جنایت است .
در سرزمین من حوا - به خاطر یک سیب -روزی هزار بار سنگسار میشود.
در سرزمین من لبها بوسه را در نگاه ها میجویند
و دستها عطر نوازش را در تاریکیها...
در سرزمین من عاشق بودن گناه کبیره است
من اين طوري احساس كردم كه شاعر عاشق شدن رو در ايران از نظر عرف گناه مي دونه و منم گفتم راه حل عشق ازدواجه نه گناه (يعني با نظر شاعر مخالفم ( كه عشق نبايد گناه باشه) البته عشق از نظر شاعر رو منظورمه و به شاعر گفتم :31: بره ازدواج كنه اگه واقعا عاشقه كه ظاهرا امكانات نداشه:27: )
در آتشم من و این مشت استخوان بر جاست
عجب که سینه ز سوز نفس نمی سوزد
ز بسکه داغ تو دارم چو لاله بر دل تنگ
دلم به حال دل هیچ کس نمی سوزد
به جز من و تو که در پای دوست سوخته ایم
رهی ز آتش گل و خار و خس نمی سوزد
در اين حضرت چو مشتاقان نياز آرند ناز آرند
كه با اين درد اگر در بند درمانن درمانند
(واي چقدر من اين غزل حافظ رو دوست دارم)
آفتاب خانوم شعر از رهي معيري بود؟
در این سرای بی کسی ، کسی به در نمی زند
به دشت پر ملال ما پرنده پر نمی زند
یکی ز شب گرفتگان چراغ بر نمی کند
کسی به کوچه سار شب در سحر نمی زند
نشسته ام در انتظار این غبار بی سوار
دریغ کز شبی چنین سپیده سر نمیزند
دل خراب من دگر خراب تر نمیشود
که خنجر غمت ازین خراب تر نمی زند
گذرگهی است پر ستم که اندرو به غیر غم
یکی صلای آشنا به رهگذر نمی زند
چه چشم پاسخ است ار این دریچه های بسته ات
برو که هیچ کس ندا به گوش کر نمی زند
نه سایه دارم و نه بربیفکنندم و سزاست
اگر نه بردرخت تر کسی تبر نمی زند
هوشنگ ابتهاج
در رهگذر باد چراغی که تراست ... ترسم که: بمیرد از فراغی که تراست
بوی جگر سوخته عالم بگرفت ..... گر نشنیدی، زهی دماغی که تراست!
رودکی
تو که مرا به پرده ها کشیده ای
چگونه ره نبرده ای به راز من ؟
گذشتم از تن تو زانکه در جهان
تنی نبود مقصد نیاز من
اگر بسویت این چنین دویده ام
به عشق عاشقم نه بر وصال تو
به ظلمت شبان بی فروغ من
خیال عشق خوشتر از خیال تو
شعر بسیار قشنگی از فروغ
واجب نبود به کس بر، افضال و کرم ..... واجب باشد هر آینه شکر نعم
تقصیر نکرد خواجه در ناواجب ........ من در واجب چگونه تقصیر کنم؟
همان
من نباشم کی با چشمای تو سازشش می شه؟
با تموم مهربونی و غم و دیوونگیت
من نباشم کی واسه خوابت لالایی می خونه؟
تو تو هر هوایی باشی باز تو دنیات می مونه؟