تو خودت داور میدون شو بگو من نباشم
کیه که جواب نده تلخی رفتار تو رو؟
من نباشم کی برات قصه می گه تا بخوابی؟
کی میاد سراغ رویات تو شبای مهتابی؟
Printable View
تو خودت داور میدون شو بگو من نباشم
کیه که جواب نده تلخی رفتار تو رو؟
من نباشم کی برات قصه می گه تا بخوابی؟
کی میاد سراغ رویات تو شبای مهتابی؟
يک آسمان ستاره ي آتش گرفته را
بر التهاب سرد قرونم کشيد و رفت
فرانک صفحه 1042 رو یه دید بنداز
توی قلبم اسمتو نوشتم تا بگم تو نازنينی
برای اين دل تنها تو هنوز عزيزترينی
اگه حتی يه ستاره نباشه تو شب تارم
تو شهاب آسمونی تو هميشه بهترينی
اگه صد تا قاصدک بنويسن از تو بد
اينو فرياد می زنم که تو مهربونترينی
هر چی آواز توی دنيا همهء ترانه های روی لبها
می شنوم ولی می دونم که تو دلنشين ترينی
اگه حتی همه دنيا برسن به داد من
برای قلب شکسته تو پناه آخرينی
به نظر من تو دنیای واقعی عکسش صادقه این که یک عکسه
يک کدوم مثل دل خراب و صاحب مرده ي من
پا پي زنهاي خوشگل نمي شه
چرا از اين همه دل
يک کدوم مثل تو ديوونه ي زنجيري نيست
يک کدوم صبح تا غروب تو کوچه ول نمي شه
نمیدونم-ولی من از اون اهنگ که گزاشتم جالبهها
هزار حرف نگفته مانده بود و
هزار راه نرفته
تا هزار بهانه دست نگاهت دهند و
بمانی . . .
جان؟
فرانک جان خیلی زیبا و با معنی بود
ممنون .
تو کد صفحه قبل یه اهنگه قشنگ دانلود کن
===
ياد داری كه ز من خنده كنان پرسيدی
چه ره آورد سفر دارم از اين راه دراز؟
چهره ام را بنگر تا بتو پاسخ گويد
اشگ شوقی كه فرو خفته به چشمان نياز
چه ره آورد سفر دارم ای مايه عمر؟
سينه ای سوخته در حسرت يك عشق محال
نگهی گمشده در پرده رؤيائی دور
پيكری ملتهب از خواهش سوزان وصال
چه ره آورد سفر دارم ... ای مايه عمر؟
ديدگانس همه از شوق درون پر آشوب
لب گرمی كه بر آن خفته به امید و نياز
بوسه ای داغتر از بوسه خورشيد جنوب
ای بسا در پی آن هديه كه زيبنده تست
در دل كوچه و بازار شدم سرگردان
عاقبت رفتم و گفتم كه ترا هديه كنم
پيكری را كه در آن شعله كشد شوق نهان
چو در آئينه نگه كردم، ديدم افسوس
جلوه روی مرا هجر تو كاهش بخشيد
دست بر دامن خورشيد زدم تا بر من
عطش و روشنی و سوزش و تابش بخشيد
حاليا ... اين منم اين آتش جانسوز منم
ای امید دل ديوانه اندوه نواز
بازوان را بگشا تا كه عيانت سازم
چه ره آورد سفر دارم از اين راه دراز
زن کار می کرد
اشک می ریخت
ظرفها را شستشو می کرد
مرد داد می زد
فحش می داد
کاغذی را زیر و رو می کرد
کودک در عمق
چشم های یک عروسک
خیره می گشت و ...
تصویر فرداهای خود را
جستجو می کرد
ممنون از هر دو شما
دلم بیازرد از کین روزگار و چو من ..... به گیتی اندر، آزرده دل فراوان بود
ز رنج دیوان بر خیره چند نالم؟ از آنک ....... قرین دیوان بد، گر همه سلیمان بود
نه من ز نوح فزونم که او دو نیمهی عمر ........ به چنگ انده بود و به رنج طوفان بود
عزیزتر نیم از یوسف درست سخن ........... که جایگاهش گه چاه و گاه زندان بود
دارو ندارم تو بودي قيده اونم ديگه زدم
ميترسم از روزي که قيده زندگيتو بزنم
گناهه من به نامه تو بسته بابا تند نرو ايست
رفيقه با مرام کجاست گشتم نبود نگرد که نيست
اینم به خاطر تو مژگان جون