چه غريب ماندي اي دل ! نه غمي ، نه غمگساري
نه به انتظار ياري ، نه ز يار انتظاري
غم اگر به كوه گويم بگريزد و بريزد
كه دگر بدين گراني نتوان كشيد باري
نه چنان شكست پشتم كه دوباره سر بر آرم
منم آن درخت پيري كه نداشت برگ و باري
Printable View
چه غريب ماندي اي دل ! نه غمي ، نه غمگساري
نه به انتظار ياري ، نه ز يار انتظاري
غم اگر به كوه گويم بگريزد و بريزد
كه دگر بدين گراني نتوان كشيد باري
نه چنان شكست پشتم كه دوباره سر بر آرم
منم آن درخت پيري كه نداشت برگ و باري
يك مرغ گرفتار در اين گلشن ويران
تنها به قفس ماند و هزاران همه رفتند
خون بار، بهار! از مژه در فرقت احباب
كز پيش تو چون ابر بهاران همه رفتند
شب خوش
داغ و درد است همه نقش و نگار دل من
بنگر اين نقش به خون شسته ، نگارا تو بمان
زين بيابان گذري نيست سواران را ، ليك
دل ما خوش به فريبي است ، غبارا تو بمان
هر دم از حلقه ي عشاق ، پريشاني رفت
به سر زلف بتان ، سلسله دارا تو بمان
شب شما هم
نمیخوام در به در پیچ و خم این جاده شم
واسه آتیش همه یه هیزم آماده شم
خسته شدم از این سفر بسه دیگه
وایسا دنیاااااا من ، میخوام پیاده شم
توضیح : من این شعرو جایی خوندم. ولی سه مصرع داشت. ( یعنی یه بیت و نیم) . ولی من مصرع سوم رو خودم اضافه کردم.
اصل شعر :
نمیخوام در به در پیچ و خم این جاده شم
واسه آتیش همه یه هیزم آماده شم
وایسا دنیا من میخوام پیاده شم
دوست عزیز چیزی که من دیده بودم این بود
نمیخوام در به در پیچ و خم این جاده شم
واسه آتیش همه یه هیزم آماده شم
یا یه موجود کم و خالی پرافاده شم
وایستا دنیا وایستا دنیا من میخوام پیاده شم...
می دانم که تازه از دیار دلواپسی ها برگشته ای
می دانم که وقت نکرده ای تا دلت برایم تنگ شود
اما من از دلتنگی تمام لحظه ها برگشته ام
از دلواپسی تمام فاصله ها
بر گشته ام تا مرا به میهمانی دورترین کتابهای جهان ببری
سلامت را نمیخواهند پاسخ گفت
هوا دلگیر,درها بسته,سرها در گریبان,دستها پنهان ;
نفسها ابر,دلها خسته و غمگین,
درختان اسکلتهای بلور آجین,
زمین دلمرده,سقف آسمان کوتاه
غبار آلوده,مهر ماه
زمستان است
دوست عزیز باید با اخر شعر قبل یعنی "ی" شروع کنید
نقل قول:
یک سو سرشک و یکسو داغ دل....... پر باغ لاله ساخت کنارم را
گر باغ لاله داد به من، پس چون ........ از من گرفت لاله عذارم را؟
در خاک کرد عشق و شبابم را ........ بر باد داد صبر و قرارم را
بر گور مرده ریخت شرابم را ....... در کام سگ فکند شکارم را
جام میام فکند ز کف و آن گاه ........ اندر سرم شکست خمارم را
امشب در یک خواب عجیب رو به سمت کلمات باز خواهد شد
باد چیزی خواهد گفت
سیب خواهد افتاد
امشب ساقهء معنی را وزش دوست تکان خواهد داد
بهت پرپرخواهد شد
در گوش مشتری شده آواز چنگها ..... بر چرخ زهره خاسته بانگ ربابها
فصلی خوش و شبی خوش و جشنی مبارک است .... وز کف برون شده است طرب را حسابها
بستند باب انده و تیمار و رنج و غم ....... وز شادی و نشاط گشادند بابها
رنگین کند به باده کنون دامن سپید ...... زاهد که بودش از می سرخ اجتنابها
گویند: « می منوش و مخور باده، ز آنکه هست ........... میخواره را گناه و گنه را عقابها»