یارب این نوگل خندان که سپردی به منش
میسپارم به تو از چشم حسود چمنش
گرچه از کوی وفا گشت به صد مرحله دور
دور باد آفت دور فلک از جان و تنش
...
Printable View
یارب این نوگل خندان که سپردی به منش
میسپارم به تو از چشم حسود چمنش
گرچه از کوی وفا گشت به صد مرحله دور
دور باد آفت دور فلک از جان و تنش
...
شکنجه می دی گندمُ با سایه ی داس غضب!
حراج می کنی تن مزرعه رُ وجب، وجب!
لاله به حبس می بری، شب پره پَرپَر می کُنی،
خورشید رُ می دزدیُ شب رُ مکرر می کُنی
رگبار می بندی به ماه، فانوس گردن می زنی
ستاره پایین می کِشی، آیینه ها رُ می شکنی
با سردخونه های پُر، با خشمِ ما چه می کنی؟
با بغض زندونی شده تو این صدا چه می کنی؟
یک عمر می شد آری در ذره ای بگنجم
از بس که خویشتن را در خود فشرده بودم
در آن هوای دلگیر وقتی غروب می شد
گویی بجای خورشید من زخم خورده بودم
وقتی غروب می شد وقتی غروب می شد
کاش آن غروب ها را از یاد برده بودم
...
مرا در اوج ميخواهي تماشا كن، تماشا كن
دروغين بودم از ديروز مرا امروز حاشا كن
در اين دنيا كه حتي ابر نميگريد به حال ما
همه از من گريزانند تو هم بگذر از اين تنها
فقط اسمي به جا مانده از آنچه بودم و هستم
دلم چون دفترم خالي قلم خشكيده در دستم
مرا مستی و سکر زندگانی است
چه غم گر در بهشتی ره ندارم
که در قلبم بهشتی جاودانی است
فروغ فرخزاد
تنها شدم راکد شدم بفسردم و جامد شدم .:.:. تــــــا زیر دندان بلا چون برف و یخ می خاییم
چون آب باش و بیگره از زخم دندانها بجــه .:.:. من تا گره دارم یقین می کوبی و می ساییم
برف آب را بگذار هین فقاعهای خاص بیــــن .:.:. می جوشد و بر می جهد که تیزم و غوغاییم
هر لحظه بخروشانترم برجسته و جوشانترم .:.:. چون عقل بیپر می پرم زیـرا چو جان بالاییم
مولوی
من آن نیَم که دل از مهـــر دوست بردارم
و گر ز کینه ي دشمن به جان رسد کارم!
نه روی رفتنم از خاک آستانه دوســـــــت
نه اعتنای نشستن، نه پای رفتــــــــارم!!
کجا روم که دلم پایبند مهر کسی ست!؟
سفر کنید رفیقان که من گرفــــــــــــتارم!
مرا به منظــــــــــــر خوبان اگر نباشد میل
درست بُوَد به حقیقت که نقــــش دیوارم!
به عشـق روی تو اقرار می کند "سعدی"
همه جهان به در آیند، گو به انکــــــــــارم!
کجا توانمت انکـــــــــــار دوســتی کردن!؟
که آب دیده گواهـــــــــــی دهد به اقرارم!
؟ - با صدای محمد رضا شجريان بشنويد!
مـیــی بــس فــروزانـتـــر از شـمـع روز *** مـیــی سـاقــی و بـاده و جــامســوز
مـیــی صـــاف ز آلایـــش مـــاســـوا *** ازو یـــک نــفــس تـــا بهعــرش عــلا
مـیـــی کـــو مــرا وارهـــانــــد ز مــن *** از ایــــن و ازآن و ز مـــا و ز مـــــن
از آن مــی حـلال اسـت در کـیـش مــا *** کــههستــی و بــال است در پیـش مــا
از آن مــی حـرام اسـت بــر غـیــر مــا *** کـــه خــارج مـقــامـسـت در سیـــر مـــا
مـیـــی کــه بـاشــد در اوایــن صـفــت *** نبـــاشــد بـــه غیــــر از مــی معــرفت
تـو در حـلقـــهمـی پـرسـتــان در آی *** کـــه چـیـزی نبینـی به غیـــر از خــدای
يار اگر رفت و حق صحبت ديرين نشناخت
حاش لله که روم من ز پي يار دگر
گر مساعد شودم دايره چرخ کبود
هم به دست آورمش باز به پرگار دگر
عافيت ميطلبد خاطرم ار بگذارند
غمزه شوخش و آن طرهي طرار دگر
راز سربسته ما بين که به دستان گفتند
هر زمان با دف و ني بر سر بازار دگر
حافظ
روزگاریست که دل چهره ی مقصود ندید
ساقیا آن قدح آینه کردار بیار
...
روح طبيعيم گشت پاکتر از روح قدس
تا جگر من گرفت پرورش از نان او
پير خرد طفلوار ميمزد انگشت من
تا سر انگشت من يافت نمکدان او
خاقانی
وفا کنيم و ملامت کشيم و خوش باشيم
که در طريقت ما کافريست رنجيدن
نیست در شهر نگاری که دل ما ببرد!
بختــم ار یار شود رختم از اینجا ببرد!
کو حریفی کش سرمست که پیش کرمش
عاشـــــــــق ســـــــــوخته دل نام تمنا ببرد
باغبانا ز خزان بی خبرت می بینم
آه از آن روز که بادت گل رعـنا ببرد!
رهزن دهر نخفته ست مشو ایمن از او
اگر امروز نبرده ست که فــــــــــردا ببرد!
در خیال این همه لعبت به هوس می بازم
بو که صاحب نظری نام تماشــــــــــــا ببرد!
جام مینایی می سد ره تنگدلی ست
منه از دست که سیل غمت از جا ببرد
راه عشق ار چه کمینگاه کمانداران است
هر که دانســـــــــته رود صرفه ز اعداء ببرد
"حافظ" ار جان طلبد غمزه مستانه یارخانه از غیــــــــــــــر بپرداز و بده تا ببرد
اجرای خصوصی - با صدای محمد رضا شجریان بشنوید!
دریغا که بی ما بسی روزگار
بروید گل و بشکفد نو بهار
بسی تیر و دی ماه و اردیبهشت
برآید که ما خاک باشیم و خشت
سعدی
تا نپنداری که با دیگر کَسَم خاطر خوش است؛
ظاهرم با جمع و خاطــــر جای دیگر می شود!!
سعدی
دوش شنیدم این سخن : ” در دل دوستان من
جای گزین به هر رهی ، تا بنمایمت نظر “
فصل بهار چون شود جلوه به بوستان دهد
گلبن عشق بر زند باز شکوفهای به سر
فربود شکوهی
رو سر بنه به بالین، تنها مرا رها کن!
ترکِ من ِخرابِ شبگردِ مبتــــــــلا کن!
ماییم و موج سودا، شب تا به روز تنهـــــــا!
خواهی بیا ببخشای! خواهی برو جفا کن!!
از من گریز تا تو هم در بلا نیفتی!
بگزین ره سلامت، ترک ره بلا کن!
قاصدک – شعر از مولانا – با صدای محمد رضا شجریان بشنوید!
نظری فکن به حالم که ز دست رفت کارم
بکسم مکن حواله که بجز تو کس ندارم
تو چو صاحب عطایی طلب منست از تو
چو تو غالبی بهر کس بتو خویش میسپارم
ابوسعید ابوالخیر
مرنجان دلم را که این مرغ وحشی
ز بامی که برخاست مشکل نشیند
در وصل هم ز عشق تو اي گل در آتشم
عاشق نميشوي که ببيني چه ميکشم
با عقل آب عشق به يک جو نميرود
بيچاره من که ساخته از آب و آتشم
شهريار
مغنی بزن چنگ در ارغنون// ببر از دلم فکر دنیای دون
مگر خاطرم یابد آسایشی// چو نبود ز غم با وی آلایشی
حضرت حافظ
يا رب در خلق تكيه گاهم نكني
محتاج گدا و پادشاهم نكني
موي سيهم سفيد كردي به كرم
با موي سفيد رو سياهم نكني
یک زخم غمت هزار مرهم ارزد .:.:.:. خاک قدمت تاج سر جم ارزد
سلمان ساوجی
دلا بســــــــوز که سوز تو کارها بکند
نیـــــــــاز نیم شبی دفع صد بلا بکند
عتاب یار پریچهره عاشــــــــــــــــــــقا نه بکش
که یک کرشـــــــــــــــمه تلافی صد جفا بکند!
ز ملك تا ملكوتش حجـــــاب بردارند
هر آنكه خدمت جام جهان نما بكند
طبیب عشق مسیحا دم است و مشفق، لیک
چو درد در تـــــــــــو نبیند کـــــــــــه را دوا بکند!؟
تو با خدای خود انداز کار و دل خوش دارکه رحم اگر نکند مدعی، خــــــــدا بکند!
بسوخت "حافظ" و بویی به زلف يار نبرد
مگر دلالت اين دولتش صــــــــــــــبا بكند
فرياد - با صدای محمد رضا شجريان بشنويد!
در شان من به دردکشی ظن بد مبر.......کالوده گشت جامه ولی پاک دامنم
.....
من اگر باده خورم ور نه چه کارم با کس .:.:. حافـــــظ راز خود و عارف وقت خویشم
حافظ
مهربان همسايگانم ازپي امداد
سوزدم اين آتش بيداد گر بنياد
مي کنم فرياد، اي فريــــــــــــــاد، فريــــــــــــــاد
مهدی اخوان ثالث
دو عالم را به یک بار از دل سنگ
برون کردیم تا جای تو باشد
سعدی
در هر نفست ، شهادتی دیگر بود
هر لحظه ، ترا ولادتی دیگر ، بود
یاران شهید ، با خدایند ، ولی
بودن با تو ، سعادتی دیگر بود
دیدگانم همچو دالانهای تار
گونه هایم همچو مرمرهای سرد
ناگهان خوابی مرا خواهد ربود
من تهی خواهم شد از فریاد درد
فروغ فرخزاد
دید شرح حال او ناگفتنی است
ای زبانم لال، زهرا رفتنی است
چشم بر رخ، اشک نم نم می فروخت
نرگسش بر لاله شبنم می فروخت
آتشی در دل، ولی بی دود داشت
بر لب لرزان خود بدرود داشت
گفت روز وصل را شام آمده ست
آفتابم بر لب بام آمدست
این خبر را میدهد بستان به گل
یک سحر شبنم بود مهمان به گل
یافت پایان، داستان سوز و ساز
بسته گردد چشم های نیم باز
دیده ام را بر گشودن نیست تاب
فصل آخر را بخوان از این کتاب
نیست برجا از وجودم جز نفس
مانده از این کاروان، تنها جرس
ای مرا آیینه، تصویرم ببین
آخرین دیدار شد، سیرم بببین
نه طریق دوستان است و نه شرط مهربانی
که به دوستان یکدل، سر دست برفشانی!
دلم از تو چون نرنجد، که به وهم درنگنجد
که جواب تلخ گویی تو بدین شکر دهانی!
نفسی بیا و بنشین! سخنی بگو و بشنو!
که به تشـــــــنگی بمردم بر ِِ آبِ زندگانی!!
غم دل به کس نگویم که بگفت رنگ رویم!
تو به صورتـــــم نگه کن که سرایرم بدانی!
عجبت نیاید از من سخنان ســـــــــــــــوزناکم؛
عجب است اگر بسوزم چو بر آتشم نشانی!؟
دل عارفـــــــــــان ببردند و قـــــــــــــــرار پارسایان
همه شاهدان به صورت، تو به صورت و معانی!!
نه خلاف عهد کردم که حدیث جز تو گفتم؛
همه بر سر زبانند و تو در میان جانـــــــی!
اگرت به هر که دنیا بدهند، حیف باشد!
وگرت به هر چه عقبی بخرند، رایگانـی!
تو نظیر مــــــــن ببینی و بدیل من بگیری!؟
عوض تو من نیابم که به هیچ کس نمانی!
مده ای رفیق پندم که نظــــر بر او فکندم!
تو میان ما ندانی که چه می رود نهانی!!
مزن ای عدو به تیرم که بدین قَـــــدَر نمیرم!
خبرش بگو که جانت(م) بدهم به مژدگانی!
دل دردمند "سعدی" ز محبت تو خــــــــون شد!
نه به وصل می رسانی نه به قتل می رهانی!!
سرو چمان – با صدای محمد رضا شجریان بشنوید!
يک حرف صوفيانه بگويم اجازت است
اي نور ديده صلح به از جنگ و داوري
نيل مراد بر حسب فکر و همت است
از شاه نذر خير و ز توفيق ياوري
حافظ غبار فقر و قناعت ز رخ مشوي
کاين خاک بهتر از عمل کيمياگري
حافظ
شما هم بالاخره شعر تکراری گذاشتی.....!!!نقل قول:
يک حرف صوفيانه بگويم اجازت است
اي نور ديده صلح به از جنگ و داوري
نيل مراد بر حسب فکر و همت است
از شاه نذر خير و ز توفيق ياوري
حافظ غبار فقر و قناعت ز رخ مشوي
کاين خاک بهتر از عمل کيمياگري
یار اگر ننشست با ما نیست جای اعتراض
پادشاهی کامران بود از گدایان عار داشت
....
تا بر قرار حسني دل بيقرار باشد
تا روي تو نبينم جان سوکوار باشد
تا پيش تو نميرد جانم نگيرد آرام
تا بوي تو نيابد دل بيقرار باشد
فخرالدين عراقي
برف سنگینی نشست
درختی زیبا شد
درختی شکست :20:
تا لبم بر لب آن نوش لب است .:.:. یــــــک دمم را به دو عالم ندهم
فروغی بسطامی
ما و شراب و نای و دف صوفی و کنج صومعه
شغل جهان کجا و ما ما ز کجا و مشغله
عبید زاکانی
نخیر کی گفته ؟؟!!نقل قول:
هرکرا عشقت به هم برميزند
عاقبت چون حلقه بر در ميزند
طالعي داري که از دست غمت
هرکرا دستيست بر سر ميزند
انوری
درمسلخ عشق جز نكو را نكشند***** روبه صفتان زشت خو را نكشند
گرعاشق صادقي ز مردن مهراس***** مردار بود هر آنكه او را نكشند