آه ای زندگی منم که هنوز
با همه پوچی از تو لبریزم
نه به فکرم که رشته پاره کنم
نه برآنم که از تو بگریزم...
Printable View
آه ای زندگی منم که هنوز
با همه پوچی از تو لبریزم
نه به فکرم که رشته پاره کنم
نه برآنم که از تو بگریزم...
در یکی از روزهـــــای دور،
در یـکـــــــی از روزهای زمستانی سرد؛
نبودنت را به خورشـــــید گلایه میکنم؛
زمانی که خورشید جایش را به ماه میدهد باز به جستجویت برخواهم خواست...
و در کوچــــــه های شب
سراغت را از رهگذران شب زده ی ســــــتاره دیده خواهم گرفت
زمانی که میدانم دیگر نیستی؛
ومن تــــــنها ماندم...
ما قسمت هم نيستيم .
شايد در تقدير هم جايي نداريم .
شايد دل من در دل تو جايي ندارد .
شايد قدرت احساسم آنقدر نيست كه تو را از آن خود كنم .
شايد قدم هاي من و تو در دو جاده ي موازي گام برمي دارند ، نه در دو
جاده ي متقاطع!
شايد يه روزي دلم برات تنگ بشه اما اين رو مطمئنم كه تو ديگه هيچ وقت
سراغي از من نمي گيري.
مي سپارمت به خدا ....
تو مثل چشم دریا عاشقی و پاک و بارانی
و من یک تکه از دریا ولی نمناک و طوفانی
به یاد چشمهای تو تفأل میزنم امشب
ببینم میروی آخر از اینجا یا که میمانی
تو رو جان همانی که جدایت کرد از چشمم
همین امشب بیا در کلبه ی سردم به مهمانی
عجب روز قشنگی بود روز آشناییمان
چه شد حالا که از آن انتخاب خود پشیمانی
همه بردند از خاطر مرا من ماندم و چشمت
تو هم رفتی و یادت رفت نام من به آسانی
چه زود از یاد بردی آن قرار روز اول را
همان که قول دادی این پریشان را نرنجانی
اگر چه رفته ای و بار دیگر بر نمیگردی
ولی دیوانه ات هستم خودت هم خوب میدانی
تمام شمعدانی ها برایت اشک می ریزند
دلت آمد دل گلهای باغم را بلرزانی؟
و عادت درد سنگینی ست وقتی اوج میگرد
به من عادت نکردی طعم حرفم را نمیدانی
تماشا میکنم این قصه را زیبای من اما
خدا را خوش نمی آمد که این دل را بسوزانی
آشنای غم تنهایی من
داغ دستان مرا باور کن
که برای تو چنین می سوزد
روح لغزنده شبهای مرا باور کن
که به یاد تو چنین می شورد
طپش قلب مرا باور کن
که به نام تو چنین می کوبد
نازنین باور تنهایی من
شعله قلب مرا باور کن
رقص آتش شدن و بودن را
تو بیا قاصدک بوته آرام خیال
در میان غم وغوغای وصال
مرگ مرداب مرا باور کن
قصه عاشق صادق شدن ساحل را
ای که فقدان تو عصیان من است
غم تنهایی تو مرگ من است
حاصل عمر تو بر جان من است
نازنین عمر مرا باور کن
اي رفته ز دل ، رفته ز بر ، رفته ز خاطر
بر من منگر تاب نگاه تو ندارم
بر من منگر زانكه به جز تلخي اندوه
در خاطر از آن چشم سياه تو ندارم
اي رفته ز دل ، راست بگو ! بهر چه امشب
با خاطره ها آمدهاي باز به سويم؟
گر آمده اي از پي آن دلبر دلخواه
من او ني ام او مرده و من سايه ي اويم
من او ني ام آخر دل من سرد و سياه است
او در دل سودازده از عشق شرر داشت
او در همه جا با همه كس در همه احوال
سوداي تو را اي بت بي مهر ! به سر داشت
من او ني ام اين ديده ي من گنگ و خموش است
در ديده ي او آن همه گفتار ، نهان بود
وان عشق غم آلوده در آن نرگس شبرنگ
مرموزتر از تيرگي ي شامگهان بود
من او ني ام آري ، لب من اين لب بي رنگ
ديري ست كه با خنده يي از عشق تو نشكفت
اما به لب او همه دم خنده ي جان بخش
مهتاب صفت بر گل شبنم زده مي خفت
بر من منگر ، تاب نگاه تو ندارم
آن كس كه تو مي خواهيش از من به خدا مرد
او در تن من بود و ، ندانم كه به ناگاه
چون ديد؟ و چه ها كرد؟ و كجا رفت؟ و چرا مرد ؟
من گور وي ام ، گور وي ام ، بر تن گرمش
افسردگي و سردي ي كافور نهادم
او مرده و در سينه ي من ، اين دل بي مهر
سنگي ست كه من بر سر آن گور نهادم ...
----------------
[QUOTE=ilta;5678476]نقل قول:
مرا بازیچه خود ساخت چون موسی که دریا را
فراموشش نخواهم کرد چون دریا که موسی را
خیانت قصه تلخی است اما از که می نالم
خودم پرورده بودم در حواریون یهودا را
نسیم وصل وقتی بوی گل می داد حس کردم
که این دیوانه پرپر می کند یک روز گل ها را
خیانت غیرت عشق است وقتی وصل ممکن نیست
نباید بی وفایی دید نیرنگ زلیخا را
کسی را تاب دیدار سر زلف پریشان نیست
چرا آشفته می خواهی خدایا خاطر ما را
نمی دانم چه افسونی گریبان گیر مجنون است
که وحشی می کند چشمانش آهوان صحرا را
چه خواهد کرد با ما عشق پرسیدیم و خندیدی
فقط با پاسخت پیچیدهتر کردی معما را
تا باد را ببینند
تکانتکان ِ پرده را نشان میدهم
تا تو را ببینند
جان ِ فرسودهام را
تو رفتی و من شدم لحظــــــــه شمارتــــــــــ
دو قطره اشک مانده یادگارتـــــ
اگر برگشـــــتی و من را ندیدیــــــــــــ
بدان کــــــه
مرده ام از انتظارتـــــــ . . .
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
سکوت می بافم
پر از خیال و خال
سکوت می بافم
پر از نیاز و راز
سکوت سنگین است
سکوت غمگین است
سکوت من اما ...
ببین چه رنگین است
سکوت من سرخ است
مثال عشق تو
که رنگ می بازد
کنار شک من
سکوت من زرد است
مثال زلف تو
که باد خواهد برد چو آبروی من
سکوت من آبی
چونان خیال تو
که همچون خون جاریست
میان جان من
سکوت من سبز است
مثال چشم تو
که قاب رویایی ست
به روی ذهن من
سکوت من غمگین
چونان دو چشم تو
سکوت من سنگین
چونان نگاه تو
سکوت من هر روز
کنار یاد تو
ترنج و رنج و گنج
تمام نقش آن
سکوت میبافم
بزن دو تا آبی
کنار آن سبز است
سکوت سبزآبی ...
من و دو پاي زخمي ام زنجيرها گسسته ايم و رفته ايم
من و مركب و قلم سرودها سروده ايم و رسته ايم
چه دير آمديم و چه زود مي رويم
چه دير آمديم و چه زود مي رويم
رفتی
درست زمانی که
دوست داشتنت را اعتراف کردم
و هنوز مانده ام چرا همه معشوقها
میروند
به راهی -
به امید کسی -
که شاید قرار نیست
اصلا باشد
از : گیلدا ایازی
ميداني و نميگويم
نميگويي و نميدانم
به لبانت چشم ميدوزم
جز سكوت چيزي نميخوانم
تمام من فرياد ميكشد با هم:
"لعنتي دوستت ميدارم"
تمام تو آوار ميشود در من:
"من به تنهايي عادت دارم"
قانون عجيبي دارد عشق
ميخواهي و نميرسي هرگز
نگاهم كه ميكني ميبينم
عشق خاكستري است نه قرمز!!
ای غزل از تو رسیده! ای ترانه از تو جاری!
مرهم عزیز و ناب همه ی زخمای کاری!
پا بذار تو شب چشمام، با تو تازه می شه حرفام،
این تویی که مثل اینه، من یاد من میاری!
مث یه حرف نگفته، با منی! زیبای خفته!
تا رسیدن به طلوعم، یه قدم فاصله داری!
توی این چلّه ی یلدا، تو شدی شروع فردا،
توی یخبسته گی باغ، صدای پای بهاری!
دل ما وقفِ نگاهت، چشممون مونده به راهت،
نه تو جادّه گرد خاکی، نه نشونی از سواری!
تو که نازی مث آهو، بگو عطر خنده هات کو؟
بیا که دیگه نمونده واسه دل صبر و قراری!
بی تو سو نداره چشمام، بی تو می گیره نفس هام،
واسه من مثل هوایی، خونه یی، شهر و دیاری!
پل بزن به این شکسته، روزگار دستامو بسته،
تو مث حکم رهایی از تو بندِ روزگاری!
من یه سوزن بان پیرم، که دیگه جون نمی گیرم،
تو مث خاطره های سوت آخرین قطاری!
منو تو دلت نگه دار! دخترک! خدا نگهدار!
شاید این ترانه از من، بشه تنها یادگاری!
سبک نکرده دلمو گریه ،برای دیدنت
آرزوهام تمام شدن،تو حسرت ندیدنت
روزای تکراری من، انگار تمومی نداره
بدون تو، بی کسی هام ،طاقت دوری نداره
کجا برم ؟به کی بگم؟قصه ی ما تموم شده
تواین سکوت لحظه ها،داشتنت آرزوم شده
خدایا اگه هنوز بیادمی،بدون براش دلواپسم...
خدایا نذارکه باورم بشه دیگه بهش نمیرسم
خسته شده نگاه شب،ازدیدن اشکای من
چی مونده جز گذشته هام بدون تو برای من؟
بیا که پایان منه لحظه ی بی تورفتنم
تو انتظار هر نفس،در انتظار مردنم....
شبي شناخت دلت را و نيلبك برداشت
براي از تو سرودن دلش ترك برداشت
چه آسمان سپيدي مقابلش روييد
دو بال سبز به ابعاد شاپرك برداشت
در آرزوي بهاري هميشه جاويدان
خيال سبز ترا مثل يك محك برداشت
شبيه آدم عاشق گناه را فهميد
وسيب چشم تو انگار بوي شك برداشت
درست لحظهي چيدن...چه خواب شيريني
ميان هقهق باران دلش ترك برداشت
تنهايـــــــم،در دورترين بودنتـــ
وخاطره هاي سرگردانم را
در سرخي چشمانمـــــــ
با غروبي از اشكها به حسرت نشسته امــــ
تو در تغيير فصل احساستـــ
پاييز را
در برگ،برگ اميدمـــــــ
به زردي چهر امـــــ خواهي داد
چهارده سال است که میخندی
در این قاب
چه قدر جوان مانده ای !
چهارده سال است که می گریم
بر این قاب
چه قدر پیر شده ام ...
من از هجوم غمی عاشقانه می خوانم
تو مقصدت رفتن... منتظر؟ نمی مانم !
بهانه کرده دلت، یک سفر که دور و دراز
و من که راز سفر را چه خوب می دانم..
نخوابيده ام
من بيدارم چون آهنگ شباهنگ را دوست مي دارم
و شباهنگ من شبها ترانه مي سرايد
بيدارم چون مهتاب شب ها از قافيه باراني چشمان تو براي من شعر مي نويسد
بيدارم
آری بیدارم..........
آن زمانها کز نگاه خسته مرغان دریایی
وز سکوت ظلمت شبهای تنهایی
و هنگامی که بی او جان من چون موجی از اندوه میشد
قطره اشکی دوای درد من بود
این زمان آن اشک هم پایان گرفته
وان دوای درد بی درمان ما هم
ماتمی دیگر گرفته
دوباره تیرگی شب لباس آسمان شده
دوباره تک ستاره ام زدید من نهان شده
دوباره قلب کوچکم چه بی بهانه می تپد
و نبض گاه گاه من چه بی ترانه میزند
دوباره بغض کهنه ام سکوت را به سنگ زد
دوباره اشک چشم من به روی گونه می دود
دوباره سیل خاطره به ذهن من روان شده
و قاب عکس من پر از نگاه دیگران شده ...
در قلب من به صليب كشيده شده اي
ميخ هايي كه دستان تو را سوراخ كرده
بر ديواره قلب من نيز فرو رفته است
فردا كه رهگذري از كنار اين گورستان بگذرد
نمي داند اينجا خون دو نفر ريخته شده است
او فقط خون يك نفر راخواهد ديد ...
باز در پنجه ی تاریکی شب
سوز این سینه ی من حسرت تست
باز در سجده ی کفر آلودم
یادت ایمان مرا با خود شست
چشمت افسونگر احساس نیاز
رقصت احیاگر بی تابی هاست
هم در این خانه ی پر گشته ز آه
یاد تو علت بی خوابی هاست
باز هم وسوسه ی آغوشت
هست و پی در پی خواهشهایم
و چنین دانه ی انکار از تو
خود جواب من و چالشهایم
ای که احساس مرا می دانی
بگشا چشم خمار آلودت
تا ببینی که چه سوزانم من
از نگاه دل و جان فرسودت
وین همه راز که در شعر من است
همه از باور تو جوشیدست
کاش یکدم به کنارم آیی
ای که عشقت به دلم روییدست ...
دل غمگینم امشب پاکتی سیگار می خواهد
ز درد عشق دیگر دل طناب دار می خواهد
دلم پر کینه و بغض است خواهد تا شود خالی
برای تخلیه مُشتَم کمی دیوار می خواهد
به هر کس دست دل دادم ، دل و دست مرا پس زد
بگفتا عشق ارزانی دلش دینار می خواهد
عیار عشق ما سنجید و گفتا بی بهایی تو
دکان عشق ما کوچک وَ او بازار می خواهد
کلام عشق را بنگر خریداری نمی گردد
دلم یک ضربت کاری به چشم یار می خواهد
رهایم کرد و رفت اکنون به نزد خویش اندیشم
چرا عشقم دهم یاری که من را خوار می خواهد
ساسان مظهری
چیه ؟! چیزی شده ؟! چرا ساکتی ؟!دوست داری من نباشم ٬ تا کنارت باشه کی ؟!شنیدم از من دلسرد شدی به تازگی ٬ شادیاتو تقسیم میکنی با یکی!دیگه که دوسش داری و ٬ تو روش حساسی ...روش داری عقاید خیلی شیک و ٬ وسواسی ...اینقده اونو میخوای ٬ که اگه با اون بودی و منو اتفاقی جایی دیدی نشناسی !گفتم غرورمم ٬ زیر پاهات بذار له بشه ...رفتی ٬ نذاشتی حتی دوستیمون به سال بکشه !تو عین نداریا واسه تو هر کاری کردم و ٬ بی معرفت نیومد یه بار به چشت !هر چی راجع بت فکر میکردم شد نقش بر آب ٬ آواره آمارت بدجور همه جا پخشه الآن ...کاری کردی که حتی زندگی سخت شه برام ٬ بگو بینم کی تو زندگیت پر نقشه الآن ؟!اونم مثل منه و ٬ تعصب داره رو تو ؟!دوست داره همه جوره ٬ حفظ کنه آبروتو ؟!مثل من حاضره با دنیاهم عوض نکنه حتی ٬ یه دونه از اون تار موتو ؟!یا که بر عکس نسبت به تو بی ارزشه ؟! بگو چی کم گذاشتم واست این رسمشه ؟!که جواب خوبیمو بدی با بدیات ٬ مگه نمیگفتی فرق کردی با قدیمات؟!خاطراتو فراموش میکنم مو به موشو ٬ برو با هر کی که دلت میخواد رو به رو شو ...بدون دیگه واسه من مرده کسی که یه روزی ٬ با دنیا عوض نمیکردم یه دونه موشو !چه خوش خیالم به فکر اینکه دوباره تو بهم زنگ میزنی ٬ شبا تا صبح بیدارم ...عیب نداره ٬ تو این شبا که واسه ما سخته خواب ...تو با خیال راحتت ٬ بگیر تخت بخواب !نگران منم نباش و آروم یواش ٬ چشماتو ببند بودن از ما داغون تراش ...که حالا همه چی رو سپردم ٬ به دست فراموشی ...خوب میدونم ٬ که حالا با کس دیگه هم آغوشی !اینا رو میبینم و ٬ میسازم بازم با غمتو ...اینو بدون ٬ یه روزی میگیره آهم دامنتو !آخه تا من یادمه تو با راحتی ٬ منو تنها گذاشتی تو اوج ناراحتی ...کاری کردی که به یه فکر خراب رسیدم ٬ فکر کثیفمو حتی تا خلاف کشیدم ...وقتی میدیدم نیستی اما یادت اینجاست ٬ وقتی نمیشد من و تو با هم ما بشیم باز !خاطراتو فراموش میکنم مو به موشو ٬ برو با هر کی که دلت میخواد رو به رو شو ...بدون دیگه واسه من مرده کسی که یه روزی ٬ با دنیا عوض نمیکردم یه دونه موشو !هنوزم بوی عطرت ٬ چند تا دونه ی مشکی ٬ از اون موی لخت روی تخته...تختی که ٬ همیشه میشدی روش تو بغلم ولو ...تو که رفتی ٬ نمیشکوندی اقلا دلو !با زخم زبونت ٬ رسم زمونه اینه ٬ رابطه هایی که به هم وصله نمونه...خیله خوب دیگه همه چی بسه تمومه ٬ هر چی خدا بخواد همه چی دسته همونه!ولی بدون تو هم ٬ یه کم نه آخرشی ...منه ساده رو بگو ٬ ساختم با همه چی !نمیخوام ٬ سر صحبت الکی هی بی مورد واشه ...اصلا" تو خوبی ٬ هر چی تو میگی باشه !دیگه اسمتم تو زندگیم باشه نحصه ٬ هر بلاییم سرم آوردی ناز شصتت...!بهتره اصلا نمونیم با هم ما یه لحظه ٬ امیدوارم دل تو هم باشه از من خسته!خاطراتو فراموش میکنم مو به موشو ٬ برو با هر کی که دلت میخواد رو به رو شو ...بدون دیگه واسه من مرده کسی که یه روزی ٬ با دنیا عوض نمیکردم یه دونه موشو !2fm
از صدایم اشک می بارد
آه من تنهاترین، تنهای این دنیام
هیچ یاری، مهربانی، هیچ همدردی
نیست حتی سایه ای اینجا
قلب من عمریست بغضش را فروخورده
اشک های تلخ من هم سخت، تکراریستهستم اما از تهی هم نیست تر، گویابودنم همرنگ مرگی ممتد و جاریست
من به آمار زمین مشکوکمـــــ
اگر این سطح پر از آدم هاستـــــ
پس چرا این همه آدمـــــــــتنــــــــــهاستـــــــ
تـــــنهایی تو را میـــــــ شکند
در شاخه هایــــــــ من بپیچ،
باد را
غافل گیر می کنیمـــــــ
صبح روزی پشت در می آید و من نیستم
قصه دنیا به سر می آید و من نیستم
یك نفر دلواپسم این پا و آن پا می كند
كاری از من بلكه بر می آید و من نیستم
بعد ها اطراف جای شب نشینی هایمان
بوی یك سیگار زر می آید و من نیستم
خواب و بیداری، خدایا بازهم در می زنند
نامه هایم از سفر می آید و من نیستم
در خیابان، در اتاقم، روی كاغذ، پشت میز
شعر تازه آنقدر می آید و من نیستم
بعد ها وقتی كه تنها خاطراتم مانده است
عشق روزی پشت در می آید و من نیستم
هرچه من تا نبش كوچه می دویدم او نبود
روزی آخر یك نفر می آید و من نیستم
میثم امانی
کوچه باریک مان راه تو نیست
کلبه تاریک مان جای تو نیست
شهر تو با کوچه های مخملی
زندگی در شهر ما کار تو نیست
شهر ما ریب و ریا کمتر بود
بی وفا در خاطرم نام تو نیست
ما در اینجا خون دلها خورده ایم
سفره کوچک ما خوان تو نیست
سالکان دیر ما عاشقترند
آخر ای گم کرده ره در جمع ما جای تو نیست
خسته ام از آرزوها، آرزوهاى شعارى
شوق پرواز مجازى، بال هاى استعارى
لحظه هاى كاغذى را روز و شب تكرار كردن
خاطرات بایگانى، زندگى هاى ادارى
آفتاب زرد وغمگین، پله هاى رو به پایین
سقف هاى سرد و سنگین، آسمان هاى اجارى
عصر جدول هاى خالى، پارك هاى این حوالى
پرسه هاى بى خیالى، نیمكت هاى خمارى
رونوشت روزها را روى هم سنجاق كردم:
شنبه هاى بى پناهى، جمعه هاى بى قرارى
عاقبت پرونده ام را با غبار آرزوها
خاك خواهد بست روزى، باد خواهد برد بارى
روى میز خالى من، صفحه باز حوادث
درستون تسلیت ها، نامى از مایادگارى
آرام تر, سکوت کن!
صدای بی تفاوتی هایت
آزارم می دهد ...
آخر قصه ی ما را همان اول لو دادند....همان جائی که گفتند: یکی بود و یکی نبود
گذشت و گذشته و می گــــذرد و خواهد گذشتـــــ
چنانکه گذشته و رفته و تمامــــــ شده و تمامـــــ میشود
چشم باز کردم کودکــــی بودمـــــــ
چشم بر ببستـــــــم نوجوان شدمــــــــ
چشم باز کردمـــ جوان شدمـــــــ
چشم بستـــم پیرشدمـــــــ
چشم باز کردم دیدمـــــ که مرده بودمـــــ
چه فرقي ميكند
زمين كروي باشد يا مستطيلي
وقتي سفري در كار نيست!؟
چه فرقي ميكند
لحاف در چه اندازه اي باشد
وقتي پايي نداري كه دراز كني !؟
اين خورشيد
چه بتابد چه نتابد
چه فرقي به حال مردگان دارد!؟
چه دنیای بزرگی شده است...
تا چشم کار میکند جای تو خالیست...
از وقتی که نیستی ، خدا می داند چقدر آب به صورتم پاشیدم ...
لعنتی !
این کابوس اینقدر واقعی است که از خواب بیدار نمی شوم....
بگو در راه عشق ما چه باشد نقطه پایان
نه وصل ما بود ممکن نه دل کندن بود آسان
به امید چه بنشینیم که هر چه پیش رو بینیم
سراب است و میان آن رهی دشوار و بی پایان
فلک بر ما همی تازد جهان با ما نمیسازد
دگر ما بر چه دل بندیم بگو دیگر عزیز جان
مرا دردیست ازعشقت که بر اغیار نشد عنوان
همان بهتر بسوزم زان غمت در خلوت پنهان
بیا تا بشکنیم زنجیر سرد بیکسی ها را
رها گردیم از این دوران سخت غربت هجران
ز یک دست نازنین من صدایی برنمیخیزد
بده دستی به دست من که بگریزیم از این زندان